کلمه جو
صفحه اصلی

کلم

فارسی به انگلیسی

cabbage

فارسی به عربی

ملفوف

مترادف و متضاد

cabbage (اسم)
کلم، دله دزدی

فرهنگ فارسی

جمع کلمه
( اسم ) جمع کلمه : ( کلم سخنان خداست در نبوت محمد ص در کتاب تورات ... ) .
جمع کلمه

مهم‌ترین سرده از کلمیان با تقریباً 40 گونه در برّ قدیم که شامل انواع کلم زراعی و خردل و شلغم می‌شود


فرهنگ معین

(کَ لَ) (اِ.) یکی از سبزی ها که به مصرف غذایی می رسد و بر چند نوع است : کلم برگ ، کلم سنگ یا قمری ، کلم پیچ که حاوی مقدار زیادی ویتامین ث می باشد.


(کَ لِ) [ ع . ] (اِ.) ج . کلمه .


(کَ لَ ) (اِ. ) یکی از سبزی ها که به مصرف غذایی می رسد و بر چند نوع است : کلم برگ ، کلم سنگ یا قمری ، کلم پیچ که حاوی مقدار زیادی ویتامین ث می باشد.
(کَ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . کلمه .

لغت نامه دهخدا

کلم . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوستان است که در بخش بدره ٔ شهرستان ایلام واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کلم . [ ک َ ] (ع مص ) خسته کردن و مکلوم نعت است از آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خسته کردن . (ترجمان القرآن ص 82) مجروح کردن و مکلوم و کلیم آنکه مجروح شده باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) خستگی . ج ، کُلوم ، کِلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جراحت و خستگی . (ناظم الاطباء). جرح . ج ، کلوم ، کِلام و گویند: جاء بدواء الکلام من اطایب الکلام . (از اقرب الموارد).


کلم . [ ک َ ل َ ] (اِ) از جمله حویجی است که در آشها کنند و آن دو نوع می باشد، رومی و غیره . بهترین آن رومی است و آن به دستار عربان و عمامه ٔ زهدفروشان ماند. (برهان ). معروف است و به اصفهانی قمریت و به یونانی قرنبا و قرنبو و به سریانی کرنبی و کرنبا و به رومی اغاریسا گویند و کرنب عربی است اما بسیار این لغات به یکدیگر قریب اند. (از آنندراج ). گیاهی مأکول و حویجی که در آشها کنند... (ناظم الاطباء). کرم . کرنب . قنبیط. غُنَبید. غُنَّبید. غُنَبیت . غُنَّبیت بقلةالانصار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره ٔ صلیبیان که دارای انواع و اقسام متعدد است (در حدود 20 گونه از آن وجود دارد). اقسام مختلف این گیاه را بمناسبت استفاده ٔغذایی کشت می دهند و نمونه های خوبی از آنها بدست می آورند، گلهای گیاه مذکور خوشه ٔ زرد یا سفید با رگهای قرمز یا زرد است . میوه اش دراز است و تخمهایش گرد و سیاه رنگ یا قرمزند. مهمترین انواع کلم عبارتند از: کلم پیچ . کلم گل ، کلم قمری ، کلم غنچه ای و غیره . کرنب . بقلةالانصار. لهنه . قمریت . قرنبا. قرنبو. کرانبی . کرانبا. اعاریسا . لخنه . لاخنه . کرم . لهینه . لهانه . (فرهنگ فارسی معین ) :
گرنه این میوه ها به بار آید
باغ را از کلم چه کار آید.

اوحدی .


گزر و شلغم و چندر کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.

بسحاق اطعمه .


- کلم برگ ؛ کلم پیچ . (فرهنگ فارسی دکترمعین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم بروکسل ؛ در گیاه شناسی ، کلم غنچه ای . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم پیچ ؛ گونه ای کلم که برگهایش دورهم پیچیده و کلم را بشکل گلوله ای از برگ در آورده است و معمولاً این گونه کلم را زیر خاک دور از آفتاب نگاه می دارند و برگهایش را بدین وسیله سفید می کنند، از این برگها ترشی و دلمه و غیره تهیه می کنند. کلم پیچ دارای گونه ای است که برگهایش قرمز است و در خوراکهای فرنگی بکار می رود. کلم برگ . کرنب . ابری باشی لاخنه . طورپ لاخنه . کلم رومی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کلم رومی ؛ کلم پیچ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم سنگ ؛ کلم قمری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم سیر ؛ کلم پیچ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم شلغمی ؛ گونه ای کلم که ریشه هایش به مصرف خوراک می رسد و بدان شلغم بیابانی گویند. (فرهنگ فارسی معین ).
- کلم غنچه ای ؛ گونه ای کلم که برگهایش بهم پیچیده و به شکل گل سرخ یا غنچه است و در خوراکهای مختلف استعمال می شود و آن سه قسم دارد: بوته بلند، بوته کوتاه ، بوته میانه ؛ کلم بروکسلی ، کلم فندقی ، کلم گل سرخی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کلم فندقی ؛ کلم غنچه ای . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم قمری ؛ گونه ای کلم که ساقه اش از نزدیکی زمین برآمدگی می یابد و به شکل چغندر می شود و قسمت خوراکی کلم را تشکیل می دهد و همین برآمدگی است که بنام کله ٔ کلم نامیده می شود. کلم سنگ . ابورکبه . آلاباش . شلغمی . ابوسنقبه . لاخنه . لاخنه طورپی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کلم گل ؛ گونه ای کلم که در آب و هوای سرد و معتدل و زمین پرقوت عمیق بعمل می آید، از مشخصات این گونه کلم آن است که دم گلهای انتهایی آن که در منتهی الیه ساقه قرار دارند تشکیل گل نمی دهند، رشد گل ناقص می ماند و یک توده ٔ گوشتی سفیدرنگ و دانه دانه بوجود می آورند. قنبیط. گل کلم . قارنه بیت . قرنبهار. قرنبیط. (فرهنگ فارسی معین ).
- کلم گل سرخی ؛ کلم غنچه ای . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- مثل کلم ؛ گوشتی بسیار و روی هم خوابیده در بدن . (امثال و حکم چ دوم ص 1473).

کلم . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 141 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلم . [ ک َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ کَلِمَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) : کلم سخنان خداست در نبوت محمد (ص ) در کتاب تورات ... (کشف الاسرار ج 2 ص 523، از فرهنگ فارسی معین .). رجوع به کلمة شود.


کلم . [ ک ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ کَلمَة. (منتهی الارب ). || ج ِ کِلمَة. (اقرب الموارد).


کلم . [ ک ِ ل ِ ] (اِ) بساط و گلیم . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).


کلم. [ ک َ ل َ ] ( اِ ) از جمله حویجی است که در آشها کنند و آن دو نوع می باشد، رومی و غیره. بهترین آن رومی است و آن به دستار عربان و عمامه زهدفروشان ماند. ( برهان ). معروف است و به اصفهانی قمریت و به یونانی قرنبا و قرنبو و به سریانی کرنبی و کرنبا و به رومی اغاریسا گویند و کرنب عربی است اما بسیار این لغات به یکدیگر قریب اند. ( از آنندراج ). گیاهی مأکول و حویجی که در آشها کنند... ( ناظم الاطباء ). کرم. کرنب. قنبیط. غُنَبید. غُنَّبید. غُنَبیت. غُنَّبیت بقلةالانصار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای انواع و اقسام متعدد است ( در حدود 20 گونه از آن وجود دارد ). اقسام مختلف این گیاه را بمناسبت استفاده ٔغذایی کشت می دهند و نمونه های خوبی از آنها بدست می آورند، گلهای گیاه مذکور خوشه زرد یا سفید با رگهای قرمز یا زرد است. میوه اش دراز است و تخمهایش گرد و سیاه رنگ یا قرمزند. مهمترین انواع کلم عبارتند از: کلم پیچ. کلم گل ، کلم قمری ، کلم غنچه ای و غیره. کرنب. بقلةالانصار. لهنه. قمریت. قرنبا. قرنبو. کرانبی. کرانبا. اعاریسا . لخنه. لاخنه. کرم. لهینه. لهانه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گرنه این میوه ها به بار آید
باغ را از کلم چه کار آید.
اوحدی.
گزر و شلغم و چندر کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
- کلم برگ ؛ کلم پیچ. ( فرهنگ فارسی دکترمعین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم بروکسل ؛ در گیاه شناسی ، کلم غنچه ای. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم پیچ ؛ گونه ای کلم که برگهایش دورهم پیچیده و کلم را بشکل گلوله ای از برگ در آورده است و معمولاً این گونه کلم را زیر خاک دور از آفتاب نگاه می دارند و برگهایش را بدین وسیله سفید می کنند، از این برگها ترشی و دلمه و غیره تهیه می کنند. کلم پیچ دارای گونه ای است که برگهایش قرمز است و در خوراکهای فرنگی بکار می رود. کلم برگ. کرنب. ابری باشی لاخنه. طورپ لاخنه. کلم رومی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کلم رومی ؛ کلم پیچ. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم سنگ ؛ کلم قمری. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم سیر ؛ کلم پیچ. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین ترکیب شود.
- کلم شلغمی ؛ گونه ای کلم که ریشه هایش به مصرف خوراک می رسد و بدان شلغم بیابانی گویند. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

=کلمه
گیاهی یکساله و کاشتنی از خانوادۀ شب بو که برگ یا ساقۀ آن خورده می شود.

گیاهی یکساله و کاشتنی از خانوادۀ شب‌بو که برگ یا ساقۀ آن خورده می‌شود.


کلمه#NAME?


دانشنامه عمومی

کلم (نام علمی: Brassica oleracea) نام یک گونه از سرده کلم ها است. این گونه شامل رقم های زیادی همچون کلم برگ، کلم بروکلی، گل کلم، کلم بروکسل است. کلم به علت داشتن مواد ضد اکسیدان در دفع سموم بدن نقش مهمی دارد و حاوی مقداری کلسیم مقوی است.

دانشنامه آزاد فارسی

کَلَم
کَلَم
گیاهانی خوراکی، با نام علمی Brassica oleracea، از تیرۀ شب بو. این گیاهان یک ساله یا دوساله و پایایند. گل های زرد یا سفید و پایه ای چوبی دارند. از انواع آن ها کلم معمولی، کلم پیچ، کلم گل (کلم رومی)، کلم بروکسل و کلم قمری اند. گونۀ campestris .B (کلم زراعی)، B. deflexa (کلم واژگون) و B. elongata (کلم پایک دار) از دیگر گونه های کلم اند. سابقۀ کشت کلم به ۲۰۰۰پ م می رسد.

فرهنگستان زبان و ادب

{Brassica} [زیست شناسی- علوم گیاهی] مهم ترین سرده از کلمیان با تقریباً 40 گونه در برّ قدیم که شامل انواع کلم زراعی و خردل و شلغم می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَلَّمَ: سخن گفت
معنی کَلِمُ: کلمه
معنی کُلِّمَ بِهِ: بوسیله آن سخن گفته شد
تکرار در قرآن: ۷۵(بار)
راغب می‏گوید: کلم تأثیری است که با چشم یا گوش درک شود کلام با گوش و کلم (زخم) با چشم درک می‏شود «کَلَّمْتُهُ» یعنی به او زخم زدم که اثرش ظاهر شد. در مجمع فرموده: کلم به معنی زخم است و معنای اصلی آن تأثیر می‏باشد کلم (زخم) اثری است دلالت بر زخمزن دارد و کلام اثری است دلالت بر معنی دارد. ظاهراً کلام راغب نیز به کلام مجمع راجع است. در شرح جامی گوید: علت این تسمیه آن است که کلمه و کلام در نفوس و اذهان اثر می‏کند مانند زخمها در اجسام. پس منطوق انسان را از آن جهت کلمه و کلام گویند که در اذهان اثر می‏گذارند به واسطه دلالت بر معانی خود. تکلیم و تکلم هر دو به معنی سخن گفتن است و در اولی مفعول منظور است به خلاف دوم مثل . خدا با موسی به طور مخصوصی سخن گفت. و مثل . سخن نمی‏گویند مگر آنکه خدا اذنش داده است. کلمه در قرآن‏ کلمه در قرآن به چند معنی آمده است: 1- لفظ و سخن. . که مراد کلام کفرآمیز است . 2- عیسی «علیه السلام» . . ظاهراً عیسی «علیه السلام» از آن جهت کلمة خوانده شده که وجودش اثر به خصوصی بود از جانب خدا، گرچه مخلوق همه کلمات اللَّه اند ولی این عنایت در اثر بی پدر بودن در عیسی «علیه السلام» بیشتر است. بعضی گفته‏اند: علت این تسمیه آن است که آن حضرت در اثر کلمه «کن» از جانب خدا «فیکون» شده است ولی کلمه «کن» درباره همه است . درباره آدم آمده . ولی به آدم کلمه اطلاق نشده است اقول دیگری نیز در این باره هست که باید در کتب دیگر دید در المنار چهار وجه و در مجمع وجوهی نقل شده است. معنی آیه اول: مسیح عیسی بن مریم فقط پیامبر خدا و اثر خداست که به وجود مریم انداخته و در وجود او قرار داده است. آیه دوم: ای مریم خدا به تو مژده می‏دهد اثری و فرزندی که از جانب خدا به تو داده می‏شود نام مبارکش عیسی است پسر مریم. در آیه . مجموع مفسران گفته‏اند مراد از «کلمة» عیسی است یعنی ای زکریا خدا به تو مژده می‏دهد یحیی را که تصدیق کننده کلمه‏ای از جانب خداست در اینصورت یحیی از مبشران عیسی علیهما السلام بوده است، فقط ابو عبیده قائل است که مراد از «کلمة» کتاب یا وحی است (المنار و مجمع). 3- وعده. . مراد از «کلمة» در اینجا چنانکه گفته‏اند وعده است و مراد از وعده چنانکه در المیزان آمده . است که خدا به هنگام هبوط آدم این وعده و این مهلت را داده است وگرنه لازم بود که در اختلاف امت اهل باطل از بین بروند در المنار گفته مراد از کلمه . است که خدا قضاوت در اختلاف را به روز قیامت موکول فرموده است در آیات: . . . . و سایر آیات نیز کلمه به معنی وعده است النهایه بعضی در وعده عذاب و بعضی در وعده رحمت و بعضی در وعده مهلت مثل . که صریح در وعده عذاب است. در آیه . ظاهرا مراد وعده تأخیر عذاب است. **** * . در ماقبل این آیه قول ابراهیم«علیه السلام» ذکر شده که به بت پرستان فرمود: «اِنَّبی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدوُنَ» ظاهر آن است که «هاء» در «جعلها» راجع به برائت است وبرائت از بتها عبارت اخرای توحید می‏باشد یعنی: خدابرائت از شرک رادر فرزندان ابراهیم همیشگی فرمود تا آنها به توحید برگردند. *. جمهور مفسران آن را کلمه توحید و بعضی سکینه گفته‏اند، المیزان بعید نمی‏داند روح ایمان باشد که به تقوی امر می‏کند. بعید نیست که بگوییم «التقوی» بیان کلمة است و اطلاق کلمه بر آن بدین لحاظ است که تقوی اثری است در قلب یعنی: خدا آرامش خویش را بر رسول و مؤمنان نازل فرمود و تقوی را ملازم آنها کرد آنها به تقوی لایق و اهل آن بودند. کلمات در قرآن کلمات نیز مانند کلمه در قرآن کریم مصادیقی دارد: 1- . کلماتیکه آدم و زنش از خدا اخذ کرده و خدا را با آنها خواندند و خدا توبه شان را قبول کرد ظاهرا همان است که در آیه . آمده. عیاشی چهار حدیث در این باره نقل کرده در دو حدیث کلمات نظیر آیه اعراف است و چهارم از علی «علیه السلام» است که فرمود: کلماتیکه آدم از خدا اخذ کرد و گفت:«یارَبِ‏اَسْئَلُکَ بِحَقِ مُحَمَّدٍ لَمّا تُبْتَ عَلَّیَ» خدا فرمود: محمد را از کجا دانستی؟ گفت: او را آنگاه که در جنت بودم در سراپرده اعظم تو نوشته دیدم. درمجمع نقل شده: آدم دید در عرش اسمائی معظم و مکرم نوشته شده است از آن نامها پرسید گفته شد: اینها نامهای کسانی است که بهترین خلق در نزد خدااند، نامها عبارت بودند از: محمد،علی، فاطمه، حسن وحسین، آدم با آنها به خدا متوسل شد تاخدا توبه او را پذیرفت. ناگفته نماند: مانعی نیست که آدم نامهای مقدس پنج تن علیهم السلام را با کلمات آیه فوق بزبان آورده باشد. 2- موجودات. . آیه زیر از این آیه روشن‏تر است . آنچه به نظر می‏آید این است که مراد از «کَلِمات» در هر دو آیه موجودات و مخلوقات خداست، هر فرد فرد موجود اثری از خدا است، مرکب بودن دریا برای نوشتن شمارش آنها اشاره‏است به اینکه بشر از تعداد و شمارش مخلوقات خداوند عاجز است چنانکه از شمارش نعتمهای خدا، . ولی بی نهایت بودن مخلوقات را نمی‏رساند، شاید اطلاق کلمه به مخلوق از آن‏جهت باشد که مخلوقات دلالت بر وجود خدا دارند مثل دلالت کلمه بر معنایش. قطع نظر از موجودات منظومه شمسی برای نمونه کافی است بدانیم که کهکشان ما همان راه شیری در آسمان محتوای صدمیلیارد ستاره است و در میدان نفوذ تلسکوپ پنج متری چند میلیارد کهکشان مجزا وجود دارد و در فاصله 85 میلیون سال نوری کهکشانهای دیگری کشف کرده‏اند که هر یک دارای میلیاردها ستاره‏اند آنوقت ملاحظه فرمایید مخلوقات خدا چه قدر و تاکجااند(سُبْحانَ مَنْ خَلَقَ الْعالَمَ) و حتی اگر ذرات آب دریا با خود آن نوشته شود به خودش هم کفایت نخواهد کرد کجا مانده به موجودات دیگر. از اینجا است که «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ اللهِ». معنی آیه اول: بگو اگر برای شمردن مخلوقات پروردگارم دریا مرکب بود هر آینه پیش از تمام شدن موجودات دریا تمام می‏شد و اگر دریای دیگری مانند آن را به کمک می‏اوردیم باز تمام می‏شد. آیه دوم: اگر همه درختان روی زمین قلم بودند و دریا با هفت دریای دیگر مرکب می‏بود (در شمارش مخلوقات خداوندی دریاها تمام می‏شدندولی) مخلوقات خدا تمام نمی‏شد حقا که خدا عزیز و حکیم است. هفت دریا برای مثال است نه اینکه مثلا هشت دریا کفایت می‏کرد. در مجمع ذیل آیه اول کلمات را: آنچه خدا از کلام و حکمتها در قدرت دارد و در ذیل آیه دوم مقدورات و معلومات خداوند گرفته که با کلمات تعبیر آورده می‏شوند. در المیزان آمده: خدا با دهان سخن نمی‏گوید قول خدا همان فعل خداست، فعل خدا کلمه خوانده می‏شود که بر وجود خدا دلالت دارد... و از این معلوم می‏شود هر چه بوجود می‏آید و هر واقعه‏ای که بوجود می‏پیوندد از این حیث که دال بر خداست کلمه خوانده می‏شود، در ذیل آیه دوم نظیر این سخن را گفته وعلت تمام نشدن کلمات را غیرمتناهی بودن آنها دانسته است. ولی چنانکه گفتیم از آیات غیرمتناهی بودن کلمات استفاده نمی‏شود مگر آن که مراد از آنها مثل قول مجمع مقدورات خداوند باشد. * . راجع به این آیه در «عهد» مشروحا سخن گفته‏ایم، کلماتیکه ابراهیم «علیه السلام» با آنها امتحان شده در آنجا گفته‏ایم که ظاهرا قربانی اسماعیل، اسکان دادن خانوده‏اش در سرزمین خالی مکه و نظیر آنهاست و علت اطلاق کلمات بر آنها به نظر من آنست که دلالت بر ثبات و استقامت آن حضرت داشتند. * . . ظاهرا مراد از کلمات در اینگونه آیات وعده‏های خداست. کلام و کلم کلام در استعمال قرآن مطلق سخن و دستور است . . می‏شود گفت: کلام در این آیه مصدر است یعنی من تو را برگزیدم به دستورهای خودم و به سخن گفتنم با تو. کَلِم به فتح کاف و کسر لام جمع کلمه است و چهاربار در قرآن آمده و شامل اسم و فعل و حرف است و به کمتر از سه کلمه اطلاق نمی‏شود .

گویش مازنی

/kelom/ طویله، جایگاه اسب و & کلم، گل کلم

طویله،جایگاه اسب و


کلم،گل کلم


واژه نامه بختیاریکا

( کلم * ) کلوخ؛ تکه بزرگ از هر چیزی
( کَلم ) آج گراز


کلمات دیگر: