کلمه جو
صفحه اصلی

قطع رابطه

فارسی به انگلیسی

break, dissociation, divorce

دانشنامه عمومی

قطع رابطه یا به هم زدن (به انگلیسی: Breakup) خاتمه دادن به یک رابطه عاطفی می باشد. مثلاً در دوراننامزدی ممکن است نامزدی به هم بخورد. قطع رابطه برای افرادی که هنوز ازدواج نکرده اند استفاده می شود. برای افرادی که ازدواج کرده اند از طلاق استفاده می شود. قطع رابطه عاطفی واقعا سخت است و برخورد عاقلانه و اخلاقی برای کسانی که زمانی با یکدیگر رابطه داشته اند، شجاعت می خواهد. باید کاری کرد که دو طرف بعد از این شکست، بتوانند دوباره به زندگی برگردند.
ازدواج
طلاق

پیشنهاد کاربران

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن.
( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۱۵ ) .

( برگرفته از یادداشت جناب باقری عزیز )

- بریدن از کسی ( چیزی ) ؛ دست کشیدن از او. منقطع شدن از او. ترک گفتن او. قطع آمد و شد و یا دوستی یاعلاقه ٔ دیگر با کسی کردن. ( یادداشت دهخدا ) . قطع علاقه ٔ خویشاوندی کردن. ( ناظم الاطباء ) . مهاجرة. هجر. هجران. ( المصادر زوزنی ) :
چو دیوان بدی راه و آئین گرفت
ز یزدان برید و کم ِ دین گرفت.
فردوسی.
نه فرمان اورا کرانه پدید
نه زو پادشاهی بخواهد برید.
فردوسی.
چو از روی ایشان بباید برید
به توران همی خانه باید گزید.
فردوسی.
عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست
چنین بود ره آزادگان و خوی کرام.
فرخی.
غم دیدم از آنکس که مرا می باید
ببْریدم از او تا دل من بگشاید.
فرخی.
چون قارون را مال جمع شد از خویشاوندان ببرید. ( قصص الانبیاء ص 115 ) .
پیش از آن کز تو ببرّد تو طلاقش ده
مگر آزاد شود گردنت از عارش.
ناصرخسرو.
با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو نه مگس باش و نه عنقا.
ناصرخسرو.
تاش شکم خوار داری و ندهی چیز
از تو چو فرزند مهربانْت نبرّد.
ناصرخسرو.
لیکن ببرید دیوم از من
چون دید که من چنو نه هستم.
ناصرخسرو.
چون ببری زآنچه طمعکرده ای
آن بری از خانه که آورده ای.
نظامی.
مصلحت کار در آن دیده اند
کز تو خر و بار تو ببْریده اند.
نظامی.
مرد مال و خلعت بسیار دید
غره شد از شهر و فرزندان برید.
مولوی.
ببین که از که بریدی و با که پیوستی.
سعدی ( گلستان ) .
ای مفتی شرایع احسان روا بود
کابن یمین که بهر تو ببْرید از وطن.
ابن یمین.
ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است.
حافظ.


کلمات دیگر: