furtive look, peep
سرک
فارسی به انگلیسی
excess, surplus
excess
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) سر کوچک . ۲ - افزونی وزن یا بهای چیزی نسبت به چیز دیگر اضافه بار . ۳ - منفذی که در نهر یا جوی احداث کنند تا آب از آنجا به زمینی که باید آبیاری شود جاری گردد .
ده جزئ دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سرک . [ ] (ع مص ) با کلید بستن . (دزی ج 1 ص 649). قفل کردن .
سرک سرک توره با من چو جنگ بی راهی
مو عاشقم و تو دیوانه ٔ سرمایی .
حافظ صابونی قزوینی .
رجوع به پسر شود.
سرک. [ س َ رَ ] ( اِ ) به زبان قزوینی پسر را گویند که برادر دختر است. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
سرک سرک توره با من چو جنگ بی راهی
مو عاشقم و تو دیوانه سرمایی.
سرک. [ س َ رَ ] ( اِمصغر ) مصغر سر است. ( برهان ). || فاضل وزن. فاضل قیمت. فاضل در اندازه. قناس در جامه. ( یادداشت مؤلف ): این لباس سرک دارد. این پارچه سرک دارد.
- سرک کردن ؛ بریدن شاخهای سر درختی که برپاست. ( یادداشت مؤلف ).
- سرک کشیدن ؛ گردن کشیدن ، چنانکه از دیواری برای دیدن خانه همسایه. ( یادداشت مؤلف ).
سرک. [ س ُ ] ( اِ ) سرخجه و آن جوشی است که از سر و روی و اندام اطفال برآید. ( برهان ). به فارسی سرخچه و به عربی حصبه گویند. ( رشیدی ).
سرک. [ ] ( ع مص ) با کلید بستن. ( دزی ج 1 ص 649 ). قفل کردن.
سرک. [ س َ رَ ] ( ع مص ) سست شدن تن بعد از قوت و توانایی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
سرک. [ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 370 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات ، گردو، لبنیات و عسل است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
سرک . [ س َ رَ ] (اِمصغر) مصغر سر است . (برهان ). || فاضل وزن . فاضل قیمت . فاضل در اندازه . قناس در جامه . (یادداشت مؤلف ): این لباس سرک دارد. این پارچه سرک دارد.
- سرک کردن ؛ بریدن شاخهای سر درختی که برپاست . (یادداشت مؤلف ).
- سرک کشیدن ؛ گردن کشیدن ، چنانکه از دیواری برای دیدن خانه ٔ همسایه . (یادداشت مؤلف ).
سرک . [ س َ رَ ] (ع مص ) سست شدن تن بعد از قوت و توانایی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سرک . [ س ِ ] (اِ) سرخاب و سفیدآبی که زنان بر روی مالند. (برهان ). سرخی و سفیدی که زنان بر روی مالند. (رشیدی ). || سرخ و سفید. (برهان ). || سرکه . (رشیدی ).
سرک . [ س ُ ] (اِ) سرخجه و آن جوشی است که از سر و روی و اندام اطفال برآید. (برهان ). به فارسی سرخچه و به عربی حصبه گویند. (رشیدی ).
فرهنگ عمید
۱. سر کوچک.
۲. فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر.
۳. سربار؛ اضافهبار.
〈 سرک داشتن: (مصدر لازم) سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش.
〈 سرک کشیدن: (مصدر لازم)
۱. به جایی سر زدن و سرکشی کردن.
۲. دزدیده از جایی به جای دیگر نظر انداختن.
۲. فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر.
۳. سربار، اضافه بار.
* سرک داشتن: (مصدر لازم ) سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش.
* سرک کشیدن: (مصدر لازم )
۱. به جایی سر زدن و سرکشی کردن.
۲. دزدیده از جایی به جای دیگر نظر انداختن.
دانشنامه عمومی
سرک در فارسی دری به معنای خیابان است.
سرک نام یک جزیره در نزدیکی فرانسه و انگلستان
سرک نام یک روستا
این روستا در دهستان آسارا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۹۲ نفر (۸۶خانوار) بوده است.
گویش مازنی
افزودنی زیادی
نیم نگاه – سرک کشیدن – نگاه دزدانه
نوعی علف هرز
انگور درشت دانه و قرمز
پیشنهاد کاربران
در گویش هِراتی :سِرَک هم همینطور در یک معنی به جای خیابان میگن
اما این کلمه فارسی نیست بلکه اردو است و به خاطر رفت و آمد های مردم مرزی سمت پاکستان و استفاده از فرهنگ هندی در در مناطق پیشتون نشین در افغانستان وارد شد
خوبی نوک تیز که برای نگهداشتن تخیر بر روی لهر استفاده میشه.