کلمه جو
صفحه اصلی

عمه


برابر پارسی : خواهر پدر، کاکی، توریا

فارسی به انگلیسی

aunt, auntie, (paternal) aunt

aunt


(paternal) aunt


فارسی به عربی

عمة

عربی به فارسی

عمه , خاله , زن دايي , زن عمو


مترادف و متضاد

aunt (اسم)
عمه، خاله، زن دایی، زن عمو

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان درو فراهانبخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ۸ کیلومتری جنوب شرقی کرمانشاه و ۲ کیلومتری جنوب رودخانه قره سو دشت و سردسیر ۲۵۱٠ تن سکنه آب از زه آب رودخانه باقله و قنات محصول غلات حبوبات لبنیات شغل زراعت و گلهداری .
خواهرپدر
( اسم ) خواهر پدر .
جمع عامه

فرهنگ معین

(عَ مِّ ) [ ع . عمة ] (اِ. ) خواهر پدر.

لغت نامه دهخدا

عمه . [ ع َم ْه ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . دودله شدن . (از منتهی الارب ). عَمَه . عُموه . رجوع به عموه شود.


عمه . [ ع ُم ْ م َه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عامِه . رجوع به عامه شود.


عمة. [ ع َم ْ م َ ] (ع اِ) مؤنث عَم ّ. خواهر پدر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عَمّات . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَمّت و عَمّه شود.


عمة. [ ع ِم ْ م َ ] (ع اِ) بستن عمامه . طرز بستن عمامه . (از اقرب الموارد): هو حسن العمة؛ در بستن عمامه خوب است . (از منتهی الارب ).


عمه . [ ع َ م َه ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . دودِله شدن . (از منتهی الارب ). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق . (از اقرب الموارد). عَمه . عُموه . عموهیة. عَمَهان . رجوع به عموه شود. || بی نشان گردیدن زمین . (از منتهی الارب ). عمهت الارض ؛ زمین بدون نشان گردید و آن را علائمی موجود نبود تا راه نجات را بنمایاند. (از اقرب الموارد).


عمه . [ ع َ م ِ ] (اِخ ) قصبه ای است از بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول آن غلات ، برنج و روغن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


عمه . [ ع َ م ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته و متحیر. ج ، عمهون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عمه . [ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . 2510 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ باقله و قنات . محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


عمه . [ ع َم ْ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) مؤنث عم . خواهر پدر. (از منتهی الارب ). عمّت . عَمّة :
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخوربدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه ٔ شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.

فردوسی .


نالش او راکشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله .

ناصرخسرو.


- امثال :
اگر تو عمه ای ، من مادرستم ؛ مانند آن است که گویند دایه از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل مثل «آه صاحب درد را باشد اثر» شود.
اگر تو مادری ، من عمه هستم ؛ کنایه از این است که مهر عمه به برادرزادگان کم از مهر مادر نباشد. (از امثال و حکم دهخدا).

عمه. [ ع َم ْه ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. دودله شدن. ( از منتهی الارب ). عَمَه. عُموه. رجوع به عموه شود.

عمه. [ ع َ م َه ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. دودِله شدن. ( از منتهی الارب ). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق. ( از اقرب الموارد ). عَمه. عُموه. عموهیة. عَمَهان. رجوع به عموه شود. || بی نشان گردیدن زمین. ( از منتهی الارب ). عمهت الارض ؛ زمین بدون نشان گردید و آن را علائمی موجود نبود تا راه نجات را بنمایاند. ( از اقرب الموارد ).

عمه. [ ع َ م ِه ْ ] ( ع ص ) سرگشته و متحیر. ج ، عمهون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عمه. [ ع َم ْ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) مؤنث عم. خواهر پدر. ( از منتهی الارب ). عمّت. عَمّة :
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخوربدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.
فردوسی.
نالش او راکشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.
ناصرخسرو.
- امثال :
اگر تو عمه ای ، من مادرستم ؛ مانند آن است که گویند دایه از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل مثل «آه صاحب درد را باشد اثر» شود.
اگر تو مادری ، من عمه هستم ؛ کنایه از این است که مهر عمه به برادرزادگان کم از مهر مادر نباشد. ( از امثال و حکم دهخدا ).

عمه. [ ع ُم ْ م َه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عامِه. رجوع به عامه شود.

عمه. [ ع َم ْ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. 2510 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه باقله و قنات. محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

عمه. [ ع َ م ِ ] ( اِخ ) قصبه ای است از بخش هویزه شهرستان دشت میشان. 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه کرخه و محصول آن غلات ، برنج و روغن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

خواهر پدر.

دانشنامه عمومی

عمه (ابهام زدایی). عمه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
عمه (شادگان)
عمه (کرمانشاه)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمّه به خواهر پدر گفته می شود.
از آن در باب های تجارت ، وصیت ، نکاح و ارث نام برده اند.
← در تجارت
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۲۴، ص۱۴۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۴۹۲، برگرفته از مقاله«عمه».
...

[ویکی الکتاب] معنی أُمُّهُ: مادرش
معنی عَمَّاتِکَ: عمّه هایت
معنی عَمَّاتِکُمْ: عمّه هایتان
معنی یَعْمَهُونَ: سرگردان وحیرانند (کلمه یعمهون از ماده عمه و به معنای تردد و سرگردانی است )
تکرار در قرآن: ۷(بار)
(بروزن فرس) سرگردانی. در قاموس گوید:«العمه محرّکة:التّرددفی الضلال و التحیّرفی منازعة او طریق اوان لایعرف الحجة» راغب آن را سرگردانی ناشی از حیرت گفته است. . خدا به آنها استهزا می‏کند و مهلتشان می‏دهد که در طغیانشان سرگردان مانند. بدکار و منافق و کافر در زندگی مانند راه گم کرده‏ای است که سرگردان مانده و نمی‏داند چه کار بکند مثل . این کلمه به صورت «یَعْمَهُون» هفت بار در قرآن کریم آمده و همه در باره کفّار و منافقان است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: âma
طاری: âma
طامه ای: âme
طرقی: âma
کشه ای: âma
نطنزی: amma


واژه نامه بختیاریکا

کیچی

پیشنهاد کاربران

ﻋَﻤَﻪ/حیران شدن، سرگردان شدن.
ﻛﻠﻤﻪ [ﻳَﻌﻤﻬﻮﻥ] ﺍﺯ [ﻋَﻤَﻪ] ﻣﺜﻞ [ﻋَﻤﻲ] ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ، ﻟﻜﻦ [ﻋﻤﻲ] ﻛﻮﺭﻱ ﻇﺎﻫﺮﻱ ﺭﺍ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ [ﻋﻤﻪ] ﻛﻮﺭﻱ ﺑﺎﻃﻨﻲ ﺍﺳﺖ. ( از تفسیر استاد قرائتی )

عمه :دده بابا
دده بابازاده :دخترعمه ، پسرعمه
پسردده بابا :پسرعمه
دختردده بابا:دخترعمه


در زبان بختیاری به عمه میگویند کچی

سلام
من همه ی عمه هایم راخیلی دوست دارم.
نمیدونم چرا بعضیا خاله دوستن
من عمه هام را بیشتر از خاله هام دوست دهرم

برای یادسپاری بهتر؛ ارتباط برقرار کردن بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی، مثلاً :
در کار عمه ها، آدم حیران و سرگردان می شود بی جهت نگفتند عَمِّه.
من بودم در گردنه ی حیران و عمه ( یعمهون )
کلمه عمه در یعمهون دیده می شود ان را پررنگ ببینیم.


عَمّه
عَمه مانند عَمو پارسی اَرَبیده شده است :
عَمّه< عَمه< اَمه< آمه< آم
آم / اَم هم ریشه با : هَم ، هام، هَمه
پَس وند - ه : نام ساز مانند:
بَچه : بَچ - ه ( بَچ/ وَچ/ ویچ= تخمه، نژاد )
نَنه : نَن - ه ( نَنو، نی نی ، نانو / نینو، نَن = ریز )
اَمه/ عَمه : زنی است مانند هَمه/ عامه/ آمه ی زنان دیگر که بچه را مانند بچه ی خودش دوست دارد و مانند مادر در هنگام نیاز از بچه ی وِی نگهداری و پرستاری می کند.


کلمات دیگر: