کلمه جو
صفحه اصلی

حی


مترادف حی : انسان، بشر، جاندار، زنده ، شاهد، ایل، قبیله

متضاد حی : میت

برابر پارسی : زنده

فارسی به انگلیسی

alive or living, alive of living, tribe, family

alive of living, tribe, family


عربی به فارسی

زنده , در قيد حيات , روشن , سرزنده , سرشار , حساس , سلا م , درود , برخورد , تلا في , درود گفتن , تبريک گفتن , ) گريه , داد , فرياد , تاسف , تاثر , او , ان دختر يا زن , جانور ماده


فرهنگ اسم ها

اسم: حی (پسر) (عربی) (تلفظ: hay) (فارسی: حَی) (انگلیسی: hay)
معنی: از نام های خداوند

مترادف و متضاد

tribe (اسم)
تبار، خیل، قبیله، طایفه، خانواده، عشیره، حی، سبط، ایل، قبایل، ابه

family (اسم)
خاندان، طایفه، خانواده، فامیل، خانوار، عشیره، حی

living (صفت)
در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان، حی

اسم ≠ میت


انسان، بشر


جاندار، زنده ≠ شاهد


۱. انسان، بشر
۲. جاندار، زنده ≠ میت
۳. شاهد
۴. ایل، قبیله


فرهنگ فارسی

زنده، میان ده، محله، قوم، قبیله
۱ - ( صفت ) زنده مقابل میت مرده . جمع : احیائ . ۲ - از صفات خداوند تعالی است یعنی زند. ( جاوید ) . ۳ - ( اسم ) قبیله . جمع : احیائ . یا حویجدار ناطق . ۱ - زند. گویا . ۲ - انسان بشر .
دهی است از دهستان نرینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان .

فرهنگ معین

(حَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) زنده . ج . احیا.

لغت نامه دهخدا

حی. [ ح َی ی ] ( ع اِ )زنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مقابل ِ میت.ج ، احیا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
«مکن بدی تو و نیکی بکن » چرا فرمود
خدای ، ما را گر ما نه حی و مختاریم ؟
ناصرخسرو.
فروماندم از کشف این ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا.
سعدی.
|| زنده و همیشه. ( مهذب الاسماء ).
- زیبق الحی ؛ سیماب زنده.
|| فرج زن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اندام زن. || بطن که کم از قبیله است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
به مجنون یکی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی بحی.
( بوستان ).
ج ، احیاء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و برای همه معانی مذکور در فارسی بتخفیف یا نیز می آید. ( غیاث ). || منع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): لاحی عن الامر؛ اَی لامنع. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) طریق حی ؛ راه هویدا. ( منتهی الارب ). || لایعرف الحی من اللی ؛ نشناسد حق را از باطل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ فعل ) بیائید و متوجه شوید: حی علی الصلوة؛ اعجل. بشتاب. ( منتهی الارب ). || ( مص ) گرد کردن چیزی. ( منتهی الارب ) ( غیاث ).فراگرفتن از هر سوی. ( غیاث ) ( منتهی الارب ). گویند حیة به معنی مار از همین ماده و بمناسبت همین معنی است. ( منتهی الارب ). || مالک شدن و احراز کردن. ( اقرب الموارد ).

حی. [ ح َی ی ] ( اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی. زنده همیشه. ( مهذب الاسماء ) : هو الحی الذی لایموت.
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته ست ازو بیزار.
ناصرخسرو.
اول دفتر بنام ایزد دانا
صانع و پروردگار حی و توانا.
سعدی.
و رجوع به صفات خدا شود.

حی. [ حی ی ] ( ع اِمص ) زندگی. ( منتهی الارب ).

حی. ( اِ ) نام دیگر حرف «حاء»، یکی از حروف الفبای عربی. ( المعجم ) :
نان از حی حسیبک
در پیچ و جیم زیجک.
بسحاق اطعمه.

حی. [ح ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نرینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. دارای 754 تن سکنه است. از زرینه رود مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بنشن و قلمستان. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی آن : قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

حی . (اِ) نام دیگر حرف «حاء»، یکی از حروف الفبای عربی . (المعجم ) :
نان از حی حسیبک
در پیچ و جیم زیجک .

بسحاق اطعمه .



حی . [ ح َی ی ] (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی . زنده ٔ همیشه . (مهذب الاسماء) : هو الحی الذی لایموت .
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته ست ازو بیزار.

ناصرخسرو.


اول دفتر بنام ایزد دانا
صانع و پروردگار حی و توانا.

سعدی .


و رجوع به صفات خدا شود.

حی . [ ح َی ی ] (ع اِ)زنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل ِ میت .ج ، احیا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
«مکن بدی تو و نیکی بکن » چرا فرمود
خدای ، ما را گر ما نه حی ّ و مختاریم ؟

ناصرخسرو.


فروماندم از کشف این ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا.

سعدی .


|| زنده و همیشه . (مهذب الاسماء).
- زیبق الحی ؛ سیماب زنده .
|| فرج زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندام زن . || بطن که کم از قبیله است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
به مجنون یکی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی بحی .

(بوستان ).


ج ، احیاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و برای همه ٔ معانی مذکور در فارسی بتخفیف یا نیز می آید. (غیاث ). || منع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): لاحی عن الامر؛ اَی لامنع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) طریق حی ؛ راه هویدا. (منتهی الارب ). || لایعرف الحی من اللی ؛ نشناسد حق را از باطل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ فعل ) بیائید و متوجه شوید: حی علی الصلوة؛ اعجل . بشتاب . (منتهی الارب ). || (مص ) گرد کردن چیزی . (منتهی الارب ) (غیاث ).فراگرفتن از هر سوی . (غیاث ) (منتهی الارب ). گویند حیة به معنی مار از همین ماده و بمناسبت همین معنی است . (منتهی الارب ). || مالک شدن و احراز کردن . (اقرب الموارد).

حی . [ حی ی ] (ع اِمص ) زندگی . (منتهی الارب ).


حی . [ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 754 تن سکنه است . از زرینه رود مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بنشن و قلمستان . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی آن : قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ میت] زنده.
۲. (اسم، صفت ) از نام های خداوند.
۳. (اسم ) [قدیمی] قبیله.

دانشنامه عمومی

حی (خدابنده). مختصات: ۳۵°۳۹′۲۲″شمالی ۴۸°۴۲′۴۵″شرقی / ۳۵٫۶۵۶۲۲°شمالی ۴۸٫۷۱۲۴۳°شرقی / 35.65622; 48.71243
حی (خدابنده)، روستایی از توابع بخش بزینه رود شهرستان خدابنده در استان زنجان ایران است.
این روستا در دهستان بزینه رود قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۳۵۵ نفر (۳۱۱خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از اسماء حسنی خداوند صفت حیّ است که در لغت به این معناست که مرگ و نیستی بر او روا نیست.
حیّ (الحیّ)، از اسماء الهی و به معنای زنده و متضاد میّت است و حیّ بودن خدا به این معناست که مرگ و نیستی بر او روا نیست. راغب اصفهانی از میان وجوه متعددی که برای حیات ذکر کرده، یک وجه را وصف مختص خدا دانسته و در توضیح آن گفته است که اطلاق حیّ به خدا به معنای این است که (فرض) مرگ درباره او صحیح نیست. لفظ و معنای این واژه به واژه های متناظر آن در زبان های عبری، آرامی و سریانی بسیار نزدیک است .
استعمال واژه حیّ در قرآن
واژه حیّ و جمع آن (اَحیاء)، به صورت معرفه و نکره، ۲۴ بار در قرآن به کار رفته است. حیّ/ الحیّ سیزده بار در قرآن آمده که فقط پنج بار آن، که همگی همراه با الف و لام است، به خدا اشاره دارد. این نام سه بار در کنار نام القیّوم، در تعبیر «الحیّ القیّوم»، دیده میشود.
واژه حیّ در احادیث و ادعیه
الحیّ در حدیث مشهور پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله وسلم، که در آن ۹۹ نام خدا فهرست وار آمده، در کنار القیّوم ذکر شده و در بند سی و یکم، و به ویژه بند هفتادم، دعای جوشن کبیر آمده است.
حیّ اسم اعظم خدا
...

[ویکی الکتاب] معنی حَیُّ: زنده
معنی حَیَّ: زنده هست
معنی یَحْیَیٰ: زندگی می کند ( عبارت "لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَیٰ مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ" یعنی : تا هر که هلاک میشود از روی دلیلی روشن هلاک شود، وهر که زندگی میکند ازروی برهانی آشکار زندگی کند)
ریشه کلمه:
حیی (۱۸۴ بار)

«حَیّ» از مادّه «حیات» به معنای زندگی است، و این واژه مانند هر صفت مشبّهه دیگر، دلالت بر دوام و ثبات دارد و بدیهی است که حیات در خداوند حیات حقیقی است; چرا که حیاتش عین ذات او است، نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آنها عارضی است و لذا گاهی زنده اند و سپس می میرند، اما در خداوند چنین نیست.

[ویکی اهل البیت] حی (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
حیّ، از اسما و صفات خداوند و به معنای دارای حیات ثابت است. این کلمه مانند هر صفت مشبّهه دلالت بر دوام دارد. حیات خداوند حیات حقیقی و عین ذات اوست و عارض شدن مرگ بر او محال است.
صفت حیّ در آیات ذیل مطرح شده است: سوره بقره(2)/ 255؛ سوره آل عمران(3)/ 2؛ سوره طه(20)/ 111؛ سوره فرقان(25)/ 58؛ سوره غافر(40)/ 65.
فرهنگ قرآن، جلد 12، صفحه 218.

[ویکی فقه] حی (قرآن). یکی از اسما و صفات خداوند حی است یعنی خدای تعالی حیاتی دارد که دستخوش مرگ و زوال نمی شود، پس خدای تعالی حی بالذات است و هر زنده دیگری با احیای او دارای حیات شده است.
حی، از اسما و صفات خداوند و به معنای دارای حیات ثابت است. این کلمه مانند هر صفت مشبهه دلالت بر دوام دارد. حیات خداوند حیات حقیقی و عین ذات اوست و عارض شدن مرگ بر او محال است.
آیات مطرح در صفت حی
صفت حی در آیات ذیل مطرح شده است. «الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم له ما فی السماوات و ما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات و الارض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم؛ هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی گیرد (و لحظه ای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی ماند) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنابراین، شفاعت شفاعت کنندگان، برای آنها که شایسته شفاعتند، از مالکیت مطلقه او نمی کاهد.) آنچه را در پیش روی آنها (بندگان) و پشت سرشان است می داند (و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است.) و کسی از علم او آگاه نمی گردد جز به مقداری که او بخواهد. (اوست که به همه چیز آگاه است و علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی پایان و نامحدود اوست.) تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته و نگاهداری آن دو (آسمان و زمین)، او را خسته نمیکند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست.» «الله لا اله الا هو الحی القیوم؛ معبودی جز خداوند یگانه زنده و پایدار و نگهدارنده، نیست.» «و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما؛ و (در آن روز) همه چهره ها در برابر خداوند حی قیوم، خاضع می شود و مایوس (و زیانکار) است آن که بار ستمی بر دوش دارد.» «و توکل علی الحی الذی لا یموت و سبح بحمده و کفی به بذنوب عباده خبیرا؛ و توکل کن بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد و تسبیح و حمد او را بجا آور و همین بس که او از گناهان بندگانش آگاه است.» «هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین الحمد لله رب العالمین؛ زنده (واقعی) اوست معبودی جز او نیست پس او را بخوانید در حالی که دین خود را برای او خالص کرده اید! ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.»
← حی بالذات
۱. ↑ بیهقی، ابوبکر، الاسماء و الصفات، ص۱۷۵.
...

جدول کلمات

زنده

پیشنهاد کاربران

زنده جاوید . جاودان . نامیرا.

همیشه زنده

حیّ: قبیله

نامیرا

واژه حی از ریشه پیشاهندواروپایی ħhayw به معنای عمر زنده ستانده شده که همریشه با واژه اوستایی �y� به معنای دوره زندگی است. عرب از حی واژگان جعلی احیا محیی و حیات را به دست آورده است.
منبع : The Nostratic Macrofamily: A Study in Distant Linguistic Relationship By Allan R. Bomhard, John C. Kerns


کلمات دیگر: