کلمه جو
صفحه اصلی

جم

فارسی به انگلیسی

crowd, band, group


stir, wag, waggle

فرهنگ فارسی

در ( ودا ) ( جم ) پسر خورشید و نخستین بشری است که مرگ بر او چیره شده بر دوزخ حکومت میکند . در داستانهای ملی ما نیز وی یکی از پادشاهان سلسله داستانی پیشدادی است بقول اوستا او نخستین کسی است که اهور مزدا دین خود بدو سپرد . در روایات ایرانی آمده که مدت سیصد سال در زمان جم بیماری و مرگ نبود تا او گمراه شود و جهان بر آشفت و بیماری و مرگ وی باز گشت . جشن (( نوروز ) ) بگفته شاهنامه از رسوم اوست . ضحاک او را بر انداخت .
( اسم ) ۱- بسیاری از هر چیز. یا جم غفیر. گروه بسیاری از مردم . ۲- بخش اعظم ( آب ) معظم چیزی . جمع : جمام جموم .
از مزارع چالباز کرمان است

فرهنگ معین

(جُ ) (اِ. ) حرکت ، تکان کم .
(جَ ) (اِ. ) مخفف جمشید، پسر طهمورث ، چهارمین پادشاه پیشداد ی .

(جُ) (اِ.) حرکت ، تکان کم .


(جَ) (اِ.) مخفف جمشید، پسر طهمورث ، چهارمین پادشاه پیشداد ی .


لغت نامه دهخدا

جم. [ ج َ ] ( اِ ) پادشاه بزرگ. ( برهان ). || منزه و پاکیزه را نیز گویند. ( آنندراج ) ( برهان ). چم ، تمیز بود :
کس چه داند که روسبی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم.
( حاشیه برهان از لغت فرس ).
|| بمعنی ذات هم هست چنانکه اگر گویند فلانی خوش جم است مرادآن باشد که خوش ذات است. || مردمک چشم بزبان اهل مروشاه جهان. || عقل دویم از عقول عشرة. ( برهان ) ( آنندراج ).

جم. [ ج َم م ] ( ع ص ) بسیار. ( منتهی الارب ). بسیار از هر چیز. ( اقرب الموارد ) : تحبّون المال حبا جماً . ( منتهی الارب ). و بهمین معنی است قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب : ان هیهنا لعلماً جماً. ( اقرب الموارد ).
- جم الظهیره ؛ معظم گرمگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- جم الماء ؛ جای ژرف از آب. ( منتهی الارب ). معظم آب. ( اقرب الموارد ).
- جم غفیر، و جم غفیرة ؛ همه. ( منتهی الارب ). بمعنی جمیع آنان از وضیع و شریف و هیچ کس تخلف نکرد و بسیار بودند. ( اقرب الموارد ).

جم. [ ج َم م ] ( ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || پیمودن پیمانه را بطوری که فوق پری پیمانه باشد. || گذاشتن آب را تا جمع شود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جُمام شود. || ترک کردن سواری اسب. ( کشاف اصطلاحات الفنون از کنز اللغات ). || ( اِ ) ( اصطلاح عروض ) اجتماع عقل و خرم است چنانکه در رساله قطب الدین سرخسی و در رساله عنوان الشرف بیان شده و در پاره ای از رسایل عروض عربی نیز چنین است ، جز آنکه در آن رسائل جمم بفک ادغام ذکر کرده است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

جم. [ ج ُم م ] ( ع اِ ) نوعی از صدف. ( منتهی الارب ). نوعی از صدف دریایی. ابن درید گوید: من حقیقت آنرا ندانم. ( ذیل اقرب الموارد از لسان ).

جم. [ ج ُ ] ( اِ ) در تداول بمعنی جنب و حرکت. تصحیف و قلبی متداول از جنب. ( یادداشت مؤلف ).
- جم خوردن ؛ تکان خوردن. جنبیدن. ( یادداشت مؤلف ).
- جم نخوردن ؛ حرکت نکردن و تکان نخوردن.
- جم نزدن ؛ تکان نخوردن.

جم. [ ج ُم م ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَجَم ، بمعنی استخوان بسیارگوشت. ( منتهی الارب ). || مرد بی نیزه در حرب. || گوسفند بی شاخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فرج زن. || قدح. ( منتهی الارب ).

جم. [ ج ِم م ] ( ع اِ ) شیطان یا شیطانها. ( منتهی الارب ).

جم . [ ج َ ] (اِ) پادشاه بزرگ . (برهان ). || منزه و پاکیزه را نیز گویند. (آنندراج ) (برهان ). چم ، تمیز بود :
کس چه داند که روسبی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم .

(حاشیه ٔ برهان از لغت فرس ).


|| بمعنی ذات هم هست چنانکه اگر گویند فلانی خوش جم است مرادآن باشد که خوش ذات است . || مردمک چشم بزبان اهل مروشاه جهان . || عقل دویم از عقول عشرة. (برهان ) (آنندراج ).

جم . [ ج َ ] (اِخ ) از توابع بلوک گله دار فارس است . (مرآت البلدان ). شهرکی است بناحیت پارس از حدود سیراف ، آبادان با مردم بسیار. (حدود العالم ). شهری است بفارس که بنام جمشیدبن طهمورث شاه ایران بنیاد شده است . (از معجم البلدان ).


جم . [ ج َ ] (اِخ ) نام سلیمان و جمشید هم هست ، لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر. (برهان ). پس از حمله ٔ عرب و استقرار اسلام در ایران ، داستانهای ملی با قصه های سامیان آمیخته شد، پادشاهان و ناموران ایران با پیامبران وشاهان بنی اسرائیل رابطه یافتند و از آنجمله زردشت با ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شد. رجوع به مزدیسنا ص 83 ببعد و 181 حاشیه ٔ 4 شود. و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند زیرا این دو پادشاه در بعض احوال و اعمال مانند استخدام دیوان و جنیان و طاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن در هوا (طبق داستانها) بهم شبیه بودند و ایرانیان مرکز جمشید داستانی را کشور فارس می دانسته اند و آثار باقیمانده ٔ داریوش و خشایارشا و دیگر پادشاهان هخامنشی را بجم (جمشید) انتساب داده اند ونام تخت جمشید خود حاکی از آن است و بر اثر اعجاب از ابنیه ٔ مزبور ساختمان آنها را به دیوان نسبت داده اند و در اساطیر سامی نیز سلیمان دیوان را در خدمت داشت و در بنای بیت المقدس آنان را بکار گماشت . ازاینرودر قرون اسلامی این دو تن یکی بشمار آمدند. فارس را تخت گاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائم مقام سلیمان ووارث ملک سلیمان خواندند و حتی آرامگاه کوروش بزرگ موسس سلسله ٔ هخامنشی را «مشهد مادر سلیمان » نامیدند.جام جم را نیز در ادبیات فارسی گاه به سلیمان نسبت داده اند و انگشتری مشهور سلیمان را بجم :
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد.
(حاشیه ٔ برهان ) (مقاله ٔ جام جهان نما در مجله ٔ دانش 1:6 از آقای دکتر معین ).
جم و جمشاسپ و جمشید و جمشیدون هر چهار به معنی جمشیدبن ونیکان بن تهمورس بن ایران بن هوشنگ بن آدم است که بر وفق تواریخ هفتصد سال پادشاهی تمام ایران کرده پس ضحاک برادر شدادبن عاد علوانی که آئین صابئین پذیرفته بود و مخالفت مذهب داشت بر او خروج کرده و غالب شد و او فرار کرده در سیستان دختر کورنگ شاه را گرفته اجداد رستم از نژاد او بهم رسیدند. پس کشته شد و پارسیان جمشید را پادشاه عادل و حکیم کامل دانند و نامه ٔ آسمانی را بوی نسبت دهند و آن نامه دیده شده است ، مشرب توحید بر جمشید غالب بوده و انسان کامل را درخور نیایش و ستایش میدانسته و از کواکب برتر میشمرده و گفته است اشرف موجودات انسانست و اشرف انسان پادشاه عادل و قابل اطاعت و فرمانبرداری است نه این که به یزدان قایل نبوده است و جز این تهمت است . مورخین اسلام گویند بدعای وی سیصد سال در ایران مرگ نابود بود و گیتی بس آباد گردید. صاحب کتاب محاضرات الاوایل از اصول التواریخ نقل کرده که اول کس از ملوک ارض که سلاح و سروج و آداب حروب و تعمیر بلاد و ترفیه عباد و ظهور هرگونه صنائع قرارداد چهارم شاه پیشدادی جمشید جم بوده و کان حکیماً منجماً عادلا فی غایت الحسن و الجمال اطاعه ملوک الارض و بنی المنابر العالیة فی استخر لم یبن مثله علی وجه الارض . نوروز نیز از مقررات اوست و هم گویند 2419 سال بعد از هبوط آدم (ع ) زمان پادشاهی او بوده و زمان پیغمبری و حشمت سلیمان بن داود دوهزارواند سال بعد از جمشید جم بوده است و بهیچوجه مناسبتی در میان آن دو پادشاه بزرگ نبوده که در اسم و رسم ایشان اشتباهی یا اشتراکی روی نماید، شاید از غلبه ٔ حشمت سلیمان راجم ثانی خوانده باشند. (آنندراج ). لاجرم برای تمییز در این دو نام چنین مقرر است که هر جا از دیو و دد وخاتم ذکری شود مراد سلیمان است چنانکه گفته اند :
یعقوب را نشاط ز یوسف فزوده اند
داود را بشارتی از جم نموده اند.
کی نشستی دیو واژون چون نگین بر تخت جم
گر نوشتی نام تو جمشید بر انگشتری .
و درین بیت دیو واژون راکنایه از ضحاک تازی می توان گرفت چه مرد بد را دیو واهرمن گویند و خواهرزاده ٔ او ضحاک عرب که پارسیان او را اژدهاک خوانند و مذهب صابئین گرفته بود و بنا بر مخالفت کیش و آئین بر وی خروج کرده او بگریخت و آخر کشته شد. مدت ملک جمشید را هفتصدوشانزده سال گفته اند. (آنندراج از انجمن آرای ناصری ) :
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.

منوچهری .


خسرو ما پیش دیو، جم سلیمان شده است
و آن سر شمشیر او مهر سلیمان جم .

منوچهری .


تو چون نام جویی ز نان جوی مگسل
که جم را بمور اقتدایی نیابی .

خاقانی .


خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد
در هشت خلد ملکت بستان تازه کرد.

خاقانی .


عمر جام جم است کایامش
بشکند خرد و پس ببندد خوار.

خاقانی .


جم ملکت و خم خصال و جم خوست
جم را ملک الزمان ببینم .

خاقانی .


چنین گفت شوریده ای در عجم
بکسری که ای مالک ملک جم
اگر ملک بر جم بماندی و بخت
تراکی میسر شدی تاج و تخت .

سعدی .


عمرتان بادا دراز ای ساقیان بزم جم
گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما.

حافظ.



جم . [ ج َم م ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ). بسیار از هر چیز. (اقرب الموارد) : تحبّون المال حبا جماً . (منتهی الارب ). و بهمین معنی است قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب : ان هیهنا لعلماً جماً. (اقرب الموارد).
- جم الظهیره ؛ معظم گرمگاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- جم الماء ؛ جای ژرف از آب . (منتهی الارب ). معظم آب . (اقرب الموارد).
- جم غفیر، و جم غفیرة ؛ همه . (منتهی الارب ). بمعنی جمیع آنان از وضیع و شریف و هیچ کس تخلف نکرد و بسیار بودند. (اقرب الموارد).


جم . [ ج َم م ] (ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || پیمودن پیمانه را بطوری که فوق پری پیمانه باشد. || گذاشتن آب را تا جمع شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُمام شود. || ترک کردن سواری اسب . (کشاف اصطلاحات الفنون از کنز اللغات ). || (اِ) (اصطلاح عروض ) اجتماع عقل و خرم است چنانکه در رساله ٔ قطب الدین سرخسی و در رساله ٔ عنوان الشرف بیان شده و در پاره ای از رسایل عروض عربی نیز چنین است ، جز آنکه در آن رسائل جمم بفک ادغام ذکر کرده است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).


جم . [ ج ِم م ] (ع اِ) شیطان یا شیطانها. (منتهی الارب ).


جم . [ ج ُ ] (اِ) در تداول بمعنی جنب و حرکت . تصحیف و قلبی متداول از جنب . (یادداشت مؤلف ).
- جم خوردن ؛ تکان خوردن . جنبیدن . (یادداشت مؤلف ).
- جم نخوردن ؛ حرکت نکردن و تکان نخوردن .
- جم نزدن ؛ تکان نخوردن .


جم . [ ج ُم م ] (ع اِ) نوعی از صدف . (منتهی الارب ). نوعی از صدف دریایی . ابن درید گوید: من حقیقت آنرا ندانم . (ذیل اقرب الموارد از لسان ).


جم . [ ج ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجَم ّ، بمعنی استخوان بسیارگوشت . (منتهی الارب ). || مرد بی نیزه در حرب . || گوسفند بی شاخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فرج زن . || قدح . (منتهی الارب ).


جم . [ ج َ ] (اِخ ) از مزارع چالباز کرمان است . (مرآت البلدان ).


فرهنگ عمید

در عروض، سقوط میم و تای مفاعلتن که فاعلن بماند و آن را اجم خوانند.
فراوان از هر چیز، کثیر.
* جمِ غفیر: [قدیمی] گروه بسیاری از مردم.

در عروض، سقوط میم و تای مفاعلتن که فاعلن بماند و آن را اجم خوانند.


فراوان از هر چیز؛ کثیر.
⟨ جمِ غفیر: [قدیمی] گروه بسیاری از مردم.


دانشنامه عمومی

نام گیاهی در جنوب ایران.


جم در اشاره به موارد زیر به کار می رود:
جمشید، پادشاه اسطوره ای ایران
جمشید (خواننده)، خواننده ی ایرانی مقیم لس انجلس.
محمود جم، دولت مرد ایرانی
فریدون جم، فرزند محمود جم ، تیمسار ارتشبد ارتش ایران و از چهره های تحصیلکرده
رضا شفیعی جم، بازیگر سینما و تلویزیون ایرانی
اصغر رفیعی جم مدیر فیلم برداری و تهیه کننده ایرانی
کریم جم، خواننده پاپ و بازیگر اهل ترکیه
جم کاراجا، خواننده راک ترک
فرهاد جم، بازیگر
نازنین افشین جم، خواننده ، ترانه سرا ، آهنگساز ، فعال بین المللی حقوق بشر

دانشنامه آزاد فارسی

جَم (ادرنه ۸۴۶ـ۹۰۰ق)
(یا: جم سلطان) شاهزادۀ عثمانی ، پسر سلطان محمد فاتح . پس از مرگ پدر میان جم و برادرش ، بایزید دوم، بر سر جانشینی اختلاف افتاد و بایزید در استانبول و جم در بورسه قدرت را به دست گرفتند (۸۸۶). جم به بایزید پیش نهاد کرد امپراتوری عثمانی به دو بخش آناتولی، متعلق به جم و روملی، تحت فرمان بایزید، تقسیم شود، اما بایزید نپذیرفت . به دنبال آن میان دو برادر نبردی در نزدیکی ینی شهر درگرفت که بایزید پیروز شد و جم به دولت ممالیک مصر پناهنده شد. او به کمک ممالیک سپاهی در حلب گرد آورد و به آناتولی لشکر کشید، اما چون توفیقی نیافت، به جزیرۀ رودس فرار کرد و به شهسواران مسیحی پناه برد (۸۸۷). اینان نیز ، جم را به تحریک بایزید به فرانسه فرستادند و پس از آن نیز به نزد پاپ اینوسنت هشتم اعزام شد (۸۹۱). در ۹۰۰ق شارل هشتم ، پادشاه فرانسه ، به ایتالیا یورش برد و رم را تصرف کرد و جم را پس از دستگیری به طرف فرانسه فرستاد. اما جم در میانۀ راه در ناپل درگذشت. پیکر او را مدتی بعد به بورسه منتقل کردند و در مرادیه به خاک سپردند. جم با زبان و ادب فارسی آشنا بود و به فارسی شعر می سرود. دیوان فارسی جم سلطان چاپ شده است (تهران ، ۱۳۸۰ش ).

گویش مازنی

/jem/ جنب و جوش – تکان & گردآوری - جمع

جنب و جوش – تکان


۱گردآوری ۲جمع


واژه نامه بختیاریکا

( جُم ) جام؛ کاسه؛ پیاله؛ فنجان

جدول کلمات

کثیر و فراوان

پیشنهاد کاربران

مخفف جام جم ( باکاستن از حروف تکراری )

بمعنی توام و همزاد در واژه ی ( ( جُمِئل ) ) در گویش لارستانی
که برگرفته و بازمانده واژه ( ( yema ) ) در اوستا میباشد که برای نامگذاری دو گوهر همزاد خیر و شر بکار برده شده که در سانسکریت نیز به همین معناست

نمایش دادن بر پرده سینما یا صفحه مانیتور یا اسکوپ - جماندن - جمیدن ( در افسانه های ایران باستان جام جم یا به اختصار جم دستگاهی بوده که کاربردی همانند تلویزیون مدار بسته ماهواره ای جهانی داشته است. این دستگاه افسانه ای آرزوی دیرین بشر به دستیابی به سامانه ای فراسوتر از اینترنت کنونی را یادآور می گردد . )

جمع

ذات، ماهیت، هویّت، کنه، اصل هر چیز

در زبان لری بختیاری به معنی
جام. لیوان
Jom


تکان حرکت

سالها به دنبال جام جهان نمای جهان پیمودم
روزی نخفتم وشبی نغنودم
تا ز استاد جور از جام جهان نمای بشنودم
آن جام جهان نمای جم من بودم.
جم مختصر شاه را گویند
جم غفیر گروه بسیار را گویند
جم بمعنای کل و همه هر آنچه گفته اند نیز می باشد

جم با ضمۀ ج به معنی حرکت و تکان کوچک است. خیلی اوقات در نوشته ها آن را به اشتباه جُنب می نویسند که صحیح نیست و معنی دیگری میدهد.

اولین کسی که پارچه را اختراع کرد

جم با کسر ج نام شبکه های فارسی زبان ترکیه ای


کلمات دیگر: