کلمه جو
صفحه اصلی

جریب

فارسی به انگلیسی

jarib, acre

acre


فرهنگ فارسی

مساحتی معادل ده هزارمترمربع، گریب وگری هم گویند
( اسم ) مساحت از زمین برابر ۱٠٠٠٠ مترمربع گریب گری .
ابن سعد از قبیله هذیل است . وی پدر قبیله ایست و نسبت بوی بر خلاف جربی است .

فرهنگ معین

(جَ ) [ معر. ] (اِ. ) ٠٠٠/۱٠٠ مترمربع ، واحدی برای اندازه گیری زمین .

لغت نامه دهخدا

جریب . [ ج َ / ج ِ ] (ع اِ) ممال جراب در شعر چون کتیب و حسیب و جز اینها.


جریب . [ ج َ ] (اِخ ) نام رودی است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام وادی بزرگی است که به بطن الرمه از سرزمین نجد سرازیر میشود. اصمعی در جایی که از نجد الرمه توصیف میکند میگوید فضایی است که در آن وادیهای فراوانی است و عرب بیت زیر را از لسان الرمه نقل کنند:
کل بنی فانه یحسینی
الا الجریب انه یروینی .
همو گوید: جریب وادی بزرگی است که به ارمه سرازیر میشود. باز گوید عامری گوید: جریب وادیی است ازآن بنی کلاب . و در این وادی برای بنی سعدبن ثعلبه از طائفه ٔ طی وقعه ای رخ داد. (از معجم البلدان ):
فقلت لهم ان الجریب و راکسا
به ابل ترعی المرار رتاع

عمروبن شاس کندی (از معجم البلدان ).


اذا الریح من نحو الحبیب تنسمت
وجدت لریاها علی کبدی بردا
علی کبد قد کادیبدی بها الجوی
ندوبا وبعض القوم یحسبنی جلد.

مهدی بن ملوح (از معجم البلدان ).


و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود.

جریب . [ ج َ ] (ع اِ) مقدار معلوم از موزون و زمین . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). از موزون مقدار چهار قفیز باشد وقفیز هشت مکوک و مکوک سه کیلچه و کیلچه یک من و هفت ثمن من . (از منتهی الارب ). پیمانه ای است که بقدر چهار قفیز میگیرد. (شرح قاموس ). کیله ای است چهار برابر قفیز. (رساله ٔ اوزان و مقادیر). پیمانه ٔ غله است که معادل دوازده صاع باشد. (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ابن سیده گوید: پیمانه ای است برابر چهار قفیز و بعضی گویند: مقدار آن در بلاد مختلف همچون رطل و مد و ذراع و امثال آن تفاوت دارد. (از تاج العروس ). وزن جریب به اختلاف بلدان اختلاف پیدا میکند و معروف آن است که برابر چهار قفیز است و قفیز هشت مکوک و مکوک سه کیلچه و کیلچه یکمن و هفت ثمن من و آن 67 12242 حبه و حبه یک بیستم ( 120 ) گرم است بنابر این جریب در موزون صد و یازده کیلو و دویست وسی وشش گرم ودو سوم گرم است . (از متن اللغة). ج ، اَجربَه جرِبان . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). جوالیقی آرد: جریب مستعمل در زمین معرب است و محشی کتاب المعرب گوید:از ماده ٔ جریب در لسان چنین برمی آید که اصل معنی آن پیمانه ای است معروف از طعام و اطلاق آن بر زمین به این اعتبار است که بمقدار پیمانه مزبور میتوان در آن کشت کرد و ظاهراً اصل کلمه عربی است نه معرب . (از المعرب جوالیقی ص 111 و حاشیه ٔ همان صفحه ). اظهار نظر محشی درباره ٔ عربی بودن کلمه مبتنی بر تعصب بی دلیلی است . چنانکه معرب بودن کلمه را علاوه بر تصریح جوالیقی مآخذ معتبر ذیل نیر تأیید میکند. گریو. (ملخص اللغات حسن خطیب ). گری . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (السامی فی الاسامی ). معرب گری بفتح کاف فارسی به معنی پیمانه است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در خراسان 20قفیز و در بعضی جاهای نیشابور 25 من بوده . (یادداشت مؤلف ). || از زمین یکصد و چهل و چهارگز باشد. (منتهی الارب ). و [ از زمین ] چهار قفیز است و قفیز، یکصد وچهل و چهار گز است . (آنندراج از منتخب ).مأخوذ از تازی ، مقداری از زمین مزروع که معادل هزار ذرع باشد حاصل ضرب پنج در دویست و مردم تهران ششصدو هفتاد و پنج ذرع زمین مزروع را یک جریب گویند یعنی حاصل ضرب پانزده در چهل و پنج . (ناظم الاطباء). معرب گری . در لهجه ٔ طبرستان گری گویند و جریب در مساحت و زمین مقداری است که وزن یک جریب از بذر را در آن کشت توان کرد. ازهری گوید: مقداری است معلوم از ذراع ومساحت و مقدار آن در اصفهان و آباده هزار مترمربع ودر گیلان ده هزار مترمربع و در بعض نقاط دیگر 1066 مترمربع را جریب گویند. و نیز جریب را در بعض نقاط به ده قفیز و هر قفیز را به چهار چارک و چارک را به ده نی یا نیزه قسمت کنند. (از یادداشت مؤلف ). بنابراین جریب به معنی زمینی است که مساحت آن به اندازه ٔ کشت یک جریب موزون از بذر باشد و همچنان که جریب از موزون به اختلاف بلاد و زمانها اختلاف وزن دارد همان طور مساحت جریب از زمین مختلف باشد. و مقدار آن به گفته ٔ مؤلف متن اللغة ده قفیز و هر قفیز ده عشیر باشد. و آن مضروب اشل است در نفس آن و اشل شصت ذراع هاشمی یعنی هشتاد ذراع و بقولی ذراع شرعی است و بنابر قول اول مساحت جریب ، هزار و چهارصد و هفتاد و چهارمتر و پنجاه و شش سانتیمتر مربع است و بنا بقول دوم دو هزار وسیصد و چهارمتر است . (از متن اللغة). نزد محاسبان وفقیهان مقداری است معین از زمین و آن حاصل ضرب شصت ذراع در شصت ذراع است که سه هزار و ششصد ذراع سطحی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب نفائس الفنون آرد: آلات مشهور مساحت پیش ارباب این صناعت سه است : ذراع ، قصبه ، امثل و ذراع سه قسم است یکی ذراع ید که آن را قایم نیز خوانند و آن شش قبضه است بقبضه معتدل که هر قبضه بعرض چهار انگشت باشد از انگشتان معتدل و عرض هر اصبعی (انگشتی ) شش عرض شعیری باشد معتدل و هر شعیری شش موی باشد از ذنب (دم ) اسب بر وزن . دوم ذراع هاشمی که آن ذراعی و ثلث باشد از ذراع الید و هشت قبضه از قبضات مذکور سوم ذراع الجدید که آن بیست و هفت انگشت باشد از انگشتان معتدل . و قصبه که آن را باب نیز خوانند و [ آن ] بذراع الید هشت ذراع باشد و بذراع هاشمی شش و بذراع جدید هفت و سبعی . و امثل ریسمانی باشد که طول آن بذراع الید هشتاد ذراع باشد. و مضروب قصبه را در نفس خود عشیر خوانند و ده مثل عشیررا قفیز و ده مثل قفیز را جریب . پس مضروب امثل در نفس خود جریب باشد و در قصبه قفیز و در ذراع عشیر و دو ثلث عشیر و در همه این اعتبار توان کرد. (از نفایس الفنون ). و در تاریخ قم چنین آمده : و چون زمینی را یابند که مساحت آن بذراع هاشمی سه هزار و ششصد گز هست بدانند که آن یک جریب است و جریبی عبارت از ده قفیز است . و قفیزی سیصد و شصت گز و قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری 36 گز است پس معلوم شد که جریبی عبارت از صد عشیر است . (از تاریخ قم ص 109) :
هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت
چون دو جریب و دو خم سیکی چون خون .

بوالمؤید (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


|| یک جفت زمین . (دهار). || کشت زار. || رود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).

جریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) ابن سعد از قبیله ٔ هذیل است . (منتهی الارب ). وی پدر قبیله ای است و نسبت به وی برخلاف جربی است . (از تاج العروس ).


جریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) دهی است به هجز. (منتهی الارب ). دیهی از دیه های هجر. (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).


جریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) نام جد جدمحمدبن اسماعیل بن ابراهیم بن اسماعیل زاهد است . (منتهی الارب ). وی ملقب به کلایی بلخی بود و پس از سال 420هَ . ق . بحج رفت و از روات بود. (از تاج العروس ).


جریب . [ ج ُ رَ] (اِخ ) وادیی است به یمن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). وادیی است در زبید یمن . (از معجم البلدان ).


جریب. [ ج َ ] ( ع اِ ) مقدار معلوم از موزون و زمین. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). از موزون مقدار چهار قفیز باشد وقفیز هشت مکوک و مکوک سه کیلچه و کیلچه یک من و هفت ثمن من. ( از منتهی الارب ). پیمانه ای است که بقدر چهار قفیز میگیرد. ( شرح قاموس ). کیله ای است چهار برابر قفیز. ( رساله اوزان و مقادیر ). پیمانه غله است که معادل دوازده صاع باشد. ( فرهنگ نظام ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ابن سیده گوید: پیمانه ای است برابر چهار قفیز و بعضی گویند: مقدار آن در بلاد مختلف همچون رطل و مد و ذراع و امثال آن تفاوت دارد. ( از تاج العروس ). وزن جریب به اختلاف بلدان اختلاف پیدا میکند و معروف آن است که برابر چهار قفیز است و قفیز هشت مکوک و مکوک سه کیلچه و کیلچه یکمن و هفت ثمن من و آن 67 12242 حبه و حبه یک بیستم ( 120 ) گرم است بنابر این جریب در موزون صد و یازده کیلو و دویست وسی وشش گرم ودو سوم گرم است. ( از متن اللغة ). ج ، اَجربَه جرِبان. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). جوالیقی آرد: جریب مستعمل در زمین معرب است و محشی کتاب المعرب گوید:از ماده جریب در لسان چنین برمی آید که اصل معنی آن پیمانه ای است معروف از طعام و اطلاق آن بر زمین به این اعتبار است که بمقدار پیمانه مزبور میتوان در آن کشت کرد و ظاهراً اصل کلمه عربی است نه معرب. ( از المعرب جوالیقی ص 111 و حاشیه همان صفحه ). اظهار نظر محشی درباره عربی بودن کلمه مبتنی بر تعصب بی دلیلی است. چنانکه معرب بودن کلمه را علاوه بر تصریح جوالیقی مآخذ معتبر ذیل نیر تأیید میکند. گریو. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). گری. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ) ( السامی فی الاسامی ). معرب گری بفتح کاف فارسی به معنی پیمانه است. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). در خراسان 20قفیز و در بعضی جاهای نیشابور 25 من بوده. ( یادداشت مؤلف ). || از زمین یکصد و چهل و چهارگز باشد. ( منتهی الارب ). و [ از زمین ] چهار قفیز است و قفیز، یکصد وچهل و چهار گز است. ( آنندراج از منتخب ).مأخوذ از تازی ، مقداری از زمین مزروع که معادل هزار ذرع باشد حاصل ضرب پنج در دویست و مردم تهران ششصدو هفتاد و پنج ذرع زمین مزروع را یک جریب گویند یعنی حاصل ضرب پانزده در چهل و پنج. ( ناظم الاطباء ). معرب گری. در لهجه طبرستان گری گویند و جریب در مساحت و زمین مقداری است که وزن یک جریب از بذر را در آن کشت توان کرد. ازهری گوید: مقداری است معلوم از ذراع ومساحت و مقدار آن در اصفهان و آباده هزار مترمربع ودر گیلان ده هزار مترمربع و در بعض نقاط دیگر 1066 مترمربع را جریب گویند. و نیز جریب را در بعض نقاط به ده قفیز و هر قفیز را به چهار چارک و چارک را به ده نی یا نیزه قسمت کنند. ( از یادداشت مؤلف ). بنابراین جریب به معنی زمینی است که مساحت آن به اندازه کشت یک جریب موزون از بذر باشد و همچنان که جریب از موزون به اختلاف بلاد و زمانها اختلاف وزن دارد همان طور مساحت جریب از زمین مختلف باشد. و مقدار آن به گفته مؤلف متن اللغة ده قفیز و هر قفیز ده عشیر باشد. و آن مضروب اشل است در نفس آن و اشل شصت ذراع هاشمی یعنی هشتاد ذراع و بقولی ذراع شرعی است و بنابر قول اول مساحت جریب ، هزار و چهارصد و هفتاد و چهارمتر و پنجاه و شش سانتیمتر مربع است و بنا بقول دوم دو هزار وسیصد و چهارمتر است. ( از متن اللغة ). نزد محاسبان وفقیهان مقداری است معین از زمین و آن حاصل ضرب شصت ذراع در شصت ذراع است که سه هزار و ششصد ذراع سطحی است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب نفائس الفنون آرد: آلات مشهور مساحت پیش ارباب این صناعت سه است : ذراع ، قصبه ، امثل و ذراع سه قسم است یکی ذراع ید که آن را قایم نیز خوانند و آن شش قبضه است بقبضه معتدل که هر قبضه بعرض چهار انگشت باشد از انگشتان معتدل و عرض هر اصبعی ( انگشتی ) شش عرض شعیری باشد معتدل و هر شعیری شش موی باشد از ذنب ( دم ) اسب بر وزن. دوم ذراع هاشمی که آن ذراعی و ثلث باشد از ذراع الید و هشت قبضه از قبضات مذکور سوم ذراع الجدید که آن بیست و هفت انگشت باشد از انگشتان معتدل. و قصبه که آن را باب نیز خوانند و [ آن ] بذراع الید هشت ذراع باشد و بذراع هاشمی شش و بذراع جدید هفت و سبعی. و امثل ریسمانی باشد که طول آن بذراع الید هشتاد ذراع باشد. و مضروب قصبه را در نفس خود عشیر خوانند و ده مثل عشیررا قفیز و ده مثل قفیز را جریب. پس مضروب امثل در نفس خود جریب باشد و در قصبه قفیز و در ذراع عشیر و دو ثلث عشیر و در همه این اعتبار توان کرد. ( از نفایس الفنون ). و در تاریخ قم چنین آمده : و چون زمینی را یابند که مساحت آن بذراع هاشمی سه هزار و ششصد گز هست بدانند که آن یک جریب است و جریبی عبارت از ده قفیز است. و قفیزی سیصد و شصت گز و قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری 36 گز است پس معلوم شد که جریبی عبارت از صد عشیر است. ( از تاریخ قم ص 109 ) :

فرهنگ عمید

واحد اندازه گیری سطح زمین برابر با ۰۰۰/۱۰ مترمربع، هکتار.

دانشنامه عمومی

جریب (به انگلیسی: acre) و به زبان ازبکی (ترکی) اشتقاق شده ازکلمه جربه معنی (زمین) و جریب به معنی گشتن در روی زمین و اصطلاح است که دهقانان برای اندازه گیری زمین از آن استفاده می نمایند در قدیم که واحدهای اندازه گیری مثل متر، فوت و غیره وجود نداشت از طریق قدم زدن مساحت های خورد و کوچک را اندازه گیری می کردند و یک جریب مساوی است با هزار مترمربع. هم اکنون درافغانستان از این واحداندازه گیری استفاده می شود و در متون قدیمی زبان فارسی به صورت جریب و نیز گری به کار رفته است و برخی روستاها و مناطق جغرافیایی ایران پسوند جریب دارند.
۴٬۰۴۶٫۸۵۶۴۲۲۴ مترمربع
۰٫۴۰۴۶۸۵۶۴۲۲۴ هکتار
۱ جریب بین المللی برابر است با واحدهای متریک زیر:
۱ جریب آمریکایی برابر است با:
یک جریب (هر دو مقدار) برابر با موارد زیر هست:

دانشنامه آزاد فارسی

جَریب
(معرب «گریب» فارسی) این واژه دست کم از دوران ساسانیان در حکم واحدی برای اندازه گیری مساحت زمین های کشاورزی کاربرد داشته است. با این حال، چنانچه از نوشتۀ جوالیقی و اصطخری و برخی از کتاب های لغت برمی آید، پیمانه ای برای حبوبات و غله با همین نام گریب وجود داشته و مقدار آن برحسب زمان ها و مکان های متفاوت از حدود ۴۲ کیلوگرم تا حدود ۵۱ کیلوگرم متغیر بوده است. واحد مساحت جریب (گریب) دورۀ ساسانیان را ۲,۴۰۰ ذرع مربع یا حدود ۲,۶۰۰ مترمربع دانسته اند. اما از آن پس مقدار آن برحسب زمان و مکان های متفاوت، از حدود ۴۰۰ متر مربع و حتی کمتر از آن، تا ۱۰هزار متر مربع، متغیر بوده است. چارلز عیسوی در کتاب تاریخ اقتصادی ایران، رایج ترین جریب را معادل ۱,۰۶۶ ذرع مربع یا حدود ۱۰۰۰ متر مربع دانسته و از جریب شاه (۱,۲۰۰ متر مربع) و جریب رسم (۷۰۰ متر مربع) نیز نام برده است. در کتاب های حساب قدیم جریب زراعتی تهران را ۶۷۵ ذرع مربع یا ۴۵×۱۵ ذرع در نظر می گرفتند. به موجب قانون ۱۳۰۴ش، در ابتدای سلطنت رضاشاه پهلوی، هر جریب برابر یک هکتار یا ۱۰هزار متر مربع مقرر شد. در دی ماه ۱۳۱۱ش با تصویب دستگاه متری، جریب قانوناً از میان رفت، اما هنوز هم در بخش کشاورزی، در عمل مورد استفاده قرار می گیرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جریب ، از واحدهای بسیار کهن برای اندازه گیری سطح و گاهی حجم و وزن می باشد.از آن در جاهای مختلف فقه استفاده شده است و در معنای مساحت عنوان یاد شده در باب دیات آمده است.
در باره اصل واژه جریب آرای متفاوت و گاه متضادی وجود دارد.این واژه چند بار در متون فارسی میانه به صورت gryw به کار رفته است . بر این اساس ، ریشه مفروض آن واژه ایرانی باستان griba دانسته شده است .هم چنین سیمز ـ ویلیامز، با توجه به صورت مستعمل این واژه در چند نوشته بلخی ، با قید احتمال ، اوستایی آن را به صورت griuua (به معنای «گردن ») بازسازی نموده که در این صورت با واژه گریو در فارسی میانه (به معنای گردن ) مرتبط است . از دیگر سو، بنا به نظر برخی از زبان شناسان ، جریب از واژه سریانی گَریبا، که خود باقی مانده صورت اکدی kirubu می باشد، مشتق شده است .در متون متقدم فارسی ، جریب به همین صورت بسیار به کار رفته است . به صورت گَری نیز نمونه هایی از کاربرد آن وجود دارد.
واژگان جریب
با توجه به وسعت و سابقه کاربرد واژه جریب در زبان فارسی ، واژگان دیگری نیز از آن ساخته شده است ، از جمله «جریبانه »، به معنای مقدار مالیات معینی که از هر جریب زمین باید گرفته شود؛ «جریب کِش »، کسی که عهده دار تقسیم زمین های مزروعی به تعداد معینی جریب است ؛ و «جریب کشی »، عملیات تقسیم زمین به قطعات مساوی .به نوشته بیهقی ، در حوالی نیشابور و شادیاخ ، جریب «جفت وار» نیز نامیده می شده است .
عربی بودن جریب
لغت شناسان متقدم عرب در مورد عربی بودن این واژه تردید داشته اند، از جمله جَوالیقی به نقل از ابن دُرَید، جریب را معرّب ذکر کرده است .با این حال ، در عربی واژه جریب به صورت های أَجْرِبة و جُربان جمع بسته شده است .
کاربرد جریب در کشورها
...

گویش مازنی

/jerib/ مقدار زمینی که با مقیاس رسمی منطقه ده هزارمتر مربع است ولی در نقاط مختلف به مقتضای عرف محل وسعت متفاوتی دارد

مقدار زمینی که با مقیاس رسمی منطقه ده هزارمتر مربع است ولی ...


جدول کلمات

اکر

پیشنهاد کاربران

اِکِر نه مجتبی. اِیکِر

در پارسی " گریب "

هکتار

اکر، هکتار

گریب و جریب و گریو و گری پارسی است گریب و جریب بچم گردن است و گریبان از ان اید و پیمانه زمین و دگر چیزهاست و جفت نیز گویند

جریب jerib ، در شهربابک هر جریب زمین تقریبا معادل هزار متر امروزی است وهر جریب آب معادل چهل دقیقه ، در این گویش ، در تقسیم بندی نصف جریب رو نیم جریب ، نصف نیم جریب را سی سنگ ، نصف سی سنگ را پونده سنگ که همان پانزده سنگ است ، نصف پونده سنگ را هفترم که همان هفت درهم است وکمترش رودیگه میگن یه چکی اوو


کلمات دیگر: