کلمه جو
صفحه اصلی

فرقعه

فرهنگ فارسی

شرم انسان . کون

لغت نامه دهخدا

( فرقعة ) فرقعة. [ ف َ ق َ ع َ ] ( ع مص ) سخت دویدن. || پیچیدن گردن کسی را. || در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تیز دادن. ( منتهی الارب ). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است. رجوع به فرقاع شود.

فرقعة. [ ف ُ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) شرم انسان. ( منتهی الارب ). کون. ( از اقرب الموارد ).

فرقعة. [ ف َ ق َ ع َ ] (ع مص ) سخت دویدن . || پیچیدن گردن کسی را. || در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیز دادن . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است . رجوع به فرقاع شود.


فرقعة. [ ف ُ ق َ ع َ ] (ع اِ) شرم انسان . (منتهی الارب ). کون . (از اقرب الموارد).


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فَرقَعَه، به شکستن بندهای انگشتان دست اطلاق می شود.
از آن در باب صلات و حج یاد کرده اند.
معنای فرقعه
فرقعه عبارت است از فشردن انگشتان دست ، به حدّی که منجر به صدا کردن بندهای آن گردد.
فرقعه در نماز و حج
فرقعه در نماز و به تصریح برخی درحال طواف مکروه است.


کلمات دیگر: