کلمه جو
صفحه اصلی

سلطانی

فارسی به انگلیسی

royal

kingdom, monarchy, reign


فرهنگ فارسی

منشی الممالک .
( صفت ) منسوب به سلطان : بتخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی .
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به سلطان . ۲ - نوعی کتاب در قطع ۳٠ * ۵٠ سانتی متر. ۳ - نوعی کباب برگ که پهن تر و عالی تر از انواع دیگر است .

لغت نامه دهخدا

سلطانی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به سلطان :
ز تو داد نایافته کس ندانم
ز سلطانی و شهری و روستایی .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 395).


اسبان بمرغزار فرستادند و اشتران سلطانی .(تاریخ بیهقی ص 362). دیگر روز سوی خراسان رفت با چهار سوار سلطانی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348).
تو بر تخت سلطانی خویش باش
باخلاق پاکیزه درویش باش .

سعدی .


- دیوار سلطانی ؛ دیوار بلند :
کردم از پیش تو سلطانی دیواری
برزدم بر سر دیوارتو هر خاری .

منوچهری .


|| (حامص ) سلطان بودن . سلطنت . عمل سلطان :
زان روز که جز خدای سبحان را
برکس نرود ز خلق سلطانی .

ناصرخسرو.


تندرستی و رای سلطانی است
از دو تن پرس و شرح آن بشنو.

خاقانی .


خواجه برزد علم بسلطانی
رست از آن بند و بنده فرمانی .

نظامی .


نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی .

سعدی .


جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم .

حافظ.


|| غلبه و اقتدار و چیرگی داشتن : او را گمان افتاد که فصد کردن و دارو خوردن او را سود نمیدارد و اگر علاج کند یا نکند این درد مدتی سلطانی خویش میراند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || (اِ) سکه ٔ طلا. (ناظم الاطباء). || قلمرو سلطنت . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ، اِ) نام قسمی انگور است . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از پارچه ٔ ابریشمی که متقالی و بیرم نیز گویند. (از دیوان البسه ٔ نظام قاری ). قسمی از پارچه ٔ عریض . (ناظم الاطباء) :
به بیرم که سلطانی او راست نام
بدادند دستارهای تمام .

نظام قاری .


|| قسمی از هلو. (ناظم الاطباء).

سلطانی . [ س ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 1208 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سلطانی . [ س ُ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کهکیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).


سلطانی. [ س ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به سلطان :
ز تو داد نایافته کس ندانم
ز سلطانی و شهری و روستایی.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 395 ).
اسبان بمرغزار فرستادند و اشتران سلطانی.( تاریخ بیهقی ص 362 ). دیگر روز سوی خراسان رفت با چهار سوار سلطانی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348 ).
تو بر تخت سلطانی خویش باش
باخلاق پاکیزه درویش باش.
سعدی.
- دیوار سلطانی ؛ دیوار بلند :
کردم از پیش تو سلطانی دیواری
برزدم بر سر دیوارتو هر خاری.
منوچهری.
|| ( حامص ) سلطان بودن. سلطنت. عمل سلطان :
زان روز که جز خدای سبحان را
برکس نرود ز خلق سلطانی.
ناصرخسرو.
تندرستی و رای سلطانی است
از دو تن پرس و شرح آن بشنو.
خاقانی.
خواجه برزد علم بسلطانی
رست از آن بند و بنده فرمانی.
نظامی.
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی.
سعدی.
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم.
حافظ.
|| غلبه و اقتدار و چیرگی داشتن : او را گمان افتاد که فصد کردن و دارو خوردن او را سود نمیدارد و اگر علاج کند یا نکند این درد مدتی سلطانی خویش میراند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || ( اِ ) سکه طلا. ( ناظم الاطباء ). || قلمرو سلطنت. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ، اِ ) نام قسمی انگور است. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی از پارچه ابریشمی که متقالی و بیرم نیز گویند. ( از دیوان البسه نظام قاری ). قسمی از پارچه عریض. ( ناظم الاطباء ) :
به بیرم که سلطانی او راست نام
بدادند دستارهای تمام.
نظام قاری.
|| قسمی از هلو. ( ناظم الاطباء ).

سلطانی. [ س ُ ] ( اِخ ) تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کهکیلویه فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 89 ).

سلطانی. [ س ُ ]( اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 1208 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

دانشنامه عمومی

منسوب به سلطان
سلطانی (نهبندان)
سلطانی (ارومیه)
سلطانی (لردگان)
کباب سلطانی

سلطانی (ارومیه). مختصات: ۳۲°۴′۷″ شمالی ۵۹°۲۹′۱۷″ شرقی / ۳۲٫۰۶۸۶۱°شمالی ۵۹٫۴۸۸۰۶°شرقی / 32.06861; 59.48806
سلطانی، روستایی است از توابع بخش صومای برادوست و در شهرستان ارومیه استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان صومای جنوبی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۶۰۹ نفر (۱۲۳ خانوار)بوده است.

سلطانی (لردگان). مختصات: ۳۱°۳۱′۱۶″ شمالی ۵۰°۴۴′۵۶″ شرقی / ۳۱٫۵۲۱۱۱°شمالی ۵۰٫۷۴۸۸۹°شرقی / 31.52111; 50.74889
فهرست روستاهای ایران
سلطانی روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان لردگان در استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
این روستا در دهستان میلاس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۹۰ نفر (۳۰خانوار) بوده است.

سلطانی (نام خانوادگی). در زیر فهرستی از افراد با نام خانوادگی سلطانی آمده است:
پوری سلطانی
علی اصغر سلطانی
اشکان سلطانی
محمد سلطانی
بهروز سلطانی
بهزاد سلطانی
سعید سلطانی
حسن سلطانی
فقیهه سلطانی
مریم سلطانی
شهره سلطانی
امید سلطانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سلطانی (ابهام زدایی). سلطانی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • سیدمحمدباقر طباطبایی سلطانی بروجردی، از سادات طباطبایی بروجردی و از علمای شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری• سیدآقا خلیفه سلطانی، سیّدآقا خلیفه سلطانی، از علمای قرن سیزده هجری در اصفهان• محمدباقر خلیفه سلطانی اصفهانی، میرزامحمّدباقر خلیفه سلطانی، عالم فاضل معمّر، در اصفهان• عبداللطیف سلطانی، سلطانی، عبداللطیف از علما و مدرسان الجزایر در قرن چهاردهم هجری/ بیستم میلادی• جنید سلطانی، نگارگر ایرانی اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری قمری• سیدحسین بن محمد خلیفه سلطانی مرعشی اصفهانی، عالم فاضل، فقیه محقق و ادیب شاعر و از علماء و وزراء عالی مقام قرن یازدهم هجری در اصفهان
...

پیشنهاد کاربران

پادشاهی

سرور۔ شخصی کہ از دیگران برتری دارد۔


کلمات دیگر: