مترادف نجم : اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه
نجم
مترادف نجم : اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
جسم روشن , جرم اسماني , جرم نورافکن اسماني , ادم نوراني , پر فروغ , شخصيت تابناک , ستاره , نشان ستاره
فرهنگ اسم ها
معنی: ستاره، خوشه پروین، ثریا، نام پنجاه و سومین سوره قرآن مجید، نام نوعی گیاه، سوره ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، دارای شصت و دو آیه، ( در قدیم ) قِسط، نام سوره ای در قرآن کریم
مترادف و متضاد
اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - ستاره اخترکوکب : بنده چون زی حضرتت پویدنداردبس خطر نجم سفلی چون شودشرقی نداردبس ضیا. ( خاقانی .سج.۲۲ ) جمع :نجوم انجم .۲ - دفعه قسط : ملک عفو فرمودوازکرده وگفته اودرگذشت برقرار پانزده هزاردرم که ...بسه نجم بخزانه رسد. ۳ - گیاه بی ساقه .۴ - گزمازج طرفا.۵ - مروارید خوشاب .۶ - ( اسم ) پروین ثریا.
یا شیخ نجم الدین از شاعران قرن نهم و اهل ساوه است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) پروین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (السامی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). ثریا. (غیاث اللغات ) (المنجد) (السامی ). نامی است خاص پروین را. (مهذب الاسماء). اسم علم است پروین را،و الف و لام در وی لازم . قوله تعالی : و بالنجم هم یهتدون ، و یقال : طلع النجم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). این کلمه را با الف و لام ، عرب درمورد ستاره ٔ ثریا اطلاق کنند و چون گویند طلع النجم ، منظورشان ستاره ٔ پروین باشد. (اقرب الموارد).
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) یا شیخ نجم الدین . از شاعران قرن نهم هجری و اهل ساوه است . امیر علیشیر مؤلف مجالس النفایس این ابیات را از او نقل کرده است :
به شوخی میخورد خون دل من چشم خونخواری
بلائی ، فتنه جوئی ، آفتی ، شوخی ، ستمکاری .
دارم بتی که غیر جفا نیست کار او
من بهر او هلاکم و اغیار یار او.
منمای چو آئینه رخ خود همه کس را
بشنو سخن من که اثرهاست نفس را.
رجوع به مجالس النفایس ص 119 و ص 295 شود.
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) حسن کرمانی ، معروف به شهرویه و حکیم نجم الدین . این دو بیت را مؤلف صبح گلشن از او آورده است :
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آیدم به جز مردم چشم
یک قطره ٔ آب بر لبم کس نکند.
در مجمعالفصحا نیز چند قطعه از او نقل شده است بی آنکه از حال و زمانش اطلاعی به دست دهد. از جمله در وصف قلم :
ای گشاده زبان و بسته میان
ترجمان دلی تو همچو زبان
در زبان تو گنجهای هنر
در بیان تو رازهای نهان
شبه زائی همی و مشک خوری
وآنگهی در سیه گهرپنهان
صورتت چشم خصم را تیری است
کهرباپیکری شبه پیکان .
رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 507 و مجمعالفصحا ج 1 و قاموس الاعلام ج 6 شود.
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) محمود، فرزند رکن الدین محمد، معروف به ملانجم الدین . به روایت مؤلف صبح گلشن «در محاربه ٔ شاه شجاع و شاه منصور شربت شهادت نوش نمود». او راست :
گفتم به صلاح کوشم و مستوری
وز یار جفاپیشه گزینم دوری
جانم به چنین قصه چو راضی گردد
بیچاره دلم نمیدهد دستوری .
رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 386 وقاموس الاعلام ج 6 شود.
همچو من در میان خلق ضعیف
در میان نجوم نجم سها.
مسعودسعد.
نجم زحل سواددواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش .
خاقانی .
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا.
خاقانی .
- نجم ثاقب ؛ رجوع به ثاقب شود : کان رأی الامام القادرباﷲ رضی اﷲعنه و قدس روحه نجماً ثاقباً. (تاریخ بیهقی ص 300).
|| نبات بی ساق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاه بی ساق . (فرهنگ نظام ). مقابل شجر. (از اقرب الموارد). هر گیاه بی تنه که آن را به هندی بیل گویند، مثل درخت کدو وخیار و عشق و پیچان و غیره . (غیاث اللغات ). هر نبات که تنه ندارد. (السامی فی الاسامی ). هر گیاه که ساق ندارد. (مهذب الاسماء) (بحرالجواهر). رستنی بی ساق . (دستور اللغة). نجمه . یقطین . عدیم الساق . || ثیل . نام نباتی است که آن را ثیل نیز گویند. نجیل . نجیر. اغرسطس . (یادداشت مؤلف ). || وقت معین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حلول نجم ؛ حلول اجل . انقضاء و مدت . منقضی شدن . آخر شدن . برسیدن و سر آمدن مهلت . (یادداشت مؤلف ). || اصل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (المنجد): لیس لهذا الحدیث نجم ؛ ای اصل . (منتهی الارب ). || پارچه ای که در روزهای عید وشادی برای جمع کردن پول میگسترانند. (ناظم الاطباء). || بمعنی بیدگیاه است که گزمازج باشد، و آن ثمر درخت گز است که عرب ثمرةالطرفاء خوانند. نجمه . (برهان قاطع). کلمه ٔ عربی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به نجم و نجمة شود. || وظیفه ازهر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنچه از بدهی که در موعدی معین ادا شود. (از المنجد). قسط. (یادداشت مؤلف ) : ملک عفو فرمود و از کرده و گفته ٔ او درگذشت بر قرار پانزده هزار درم که ... به سه نجم به خزانه رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 107).
- نجم نجم ؛ مقسطه . (یادداشت مؤلف ). قسط به قسط. قسطقسط. قسطی :
صد بوسه فام خواستم از نجم ، نجم نجم
بر من شمرد بوسه به درپوش لعل فام
هرچند نجم نجم ستاندم ز نجم بوس
خواهم که جمله جمله گزارم به نجم فام .
سوزنی .
- نجماً بنجم ؛ قسط به قسط : مهلتی توقفی باشد تا وی این حاصل را نجماً بنجم به سه سال بدهد. (تاریخ بیهقی ).
|| مروارید خوشاب . (الجماهر بیرونی ص 125). قسمی مروارید مدحرج که آن را خوشاب نامند. (یادداشت مؤلف ). || (مص ) برآمدن ستاره . (یادداشت مؤلف ). || برآمدن گیاه . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) النجم ؛ رنگی در بدن اسب جز آن رنگ که همه ٔ تن اسب بدان رنگ است ، چنانکه اندک سفیدی در تن اسب سرخ . (از صبح الاعشی ج 2 ص 19).
نجم . [ ن ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ نَجْم . رجوع به نجم شود.
همچو من در میان خلق ضعیف
در میان نجوم نجم سها.
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش.
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا.
|| نبات بی ساق. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گیاه بی ساق. ( فرهنگ نظام ). مقابل شجر. ( از اقرب الموارد ). هر گیاه بی تنه که آن را به هندی بیل گویند، مثل درخت کدو وخیار و عشق و پیچان و غیره. ( غیاث اللغات ). هر نبات که تنه ندارد. ( السامی فی الاسامی ). هر گیاه که ساق ندارد. ( مهذب الاسماء ) ( بحرالجواهر ). رستنی بی ساق. ( دستور اللغة ). نجمه. یقطین. عدیم الساق. || ثیل. نام نباتی است که آن را ثیل نیز گویند. نجیل. نجیر. اغرسطس . ( یادداشت مؤلف ). || وقت معین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حلول نجم ؛ حلول اجل. انقضاء و مدت. منقضی شدن. آخر شدن. برسیدن و سر آمدن مهلت. ( یادداشت مؤلف ). || اصل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( المنجد ): لیس لهذا الحدیث نجم ؛ ای اصل. ( منتهی الارب ). || پارچه ای که در روزهای عید وشادی برای جمع کردن پول میگسترانند. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی بیدگیاه است که گزمازج باشد، و آن ثمر درخت گز است که عرب ثمرةالطرفاء خوانند. نجمه. ( برهان قاطع ). کلمه عربی است. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به نجم و نجمة شود. || وظیفه ازهر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه از بدهی که در موعدی معین ادا شود. ( از المنجد ). قسط. ( یادداشت مؤلف ) : ملک عفو فرمود و از کرده و گفته او درگذشت بر قرار پانزده هزار درم که... به سه نجم به خزانه رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 107 ).
- نجم نجم ؛ مقسطه. ( یادداشت مؤلف ). قسط به قسط. قسطقسط. قسطی :
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) سوره ٔ پنجاه وسومین قرآن . 62 آیت است ، پیش از سوره ٔ القمر و پس از سوره ٔ طور. بدین آیت آغاز میشود: و النجم اذا هوی .
فرهنگ عمید
۲. [جمع: نُجوم و اَنجم] [قدیمی] ستاره، کوکب.
۳. [جمع: نُجوم] [قدیمی] قسط.
دانشنامه عمومی
امیر نجم رشتی، سپهسالار و وکیل نفس نفیس همایون شاه اسماعیل یکم صفوی
امیر یاراحمد خوزانی اصفهانی ملقب به نجم ثانی، سپهسالار و وکیل نفس نفیس همایون شاه اسماعیل یکم
ابوالقاسم نجم، معروف به نجم الملک سیاستمدار دوران معاصر ایران
نجم الدین عبدالله بن محمد بن شاهاورالاسدی الرازی ملقب به نجم الدین رازی، مشهور به نجم الدین دایه یا نجم رازی از چهره های تأثیرگذار و مطرح در تاریخ تصوف در ایران و جهان اسلام
دکتر محمود نجم آبادی، طبیب، نویسنده، مترجم، استاد دانشگاه و روزنامه نگار برجسته ایرانی، نامدارترین و پُرکارترین محقق و مورخ ایران در عرصهٔ تاریخ پزشکی ایران
میرزا عبدالغفار نجم الدوله استاد ریاضی مدرسه دارالفنون
افسانه نجم آبادی نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد در رشتهٔ مطالعات زنان، جنسیت و تاریخ، به ویژه مطالعات تاریخی در قرن نوزدهم میلادی در ایران
آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی از روحانیان بلند آوازه عصر ناصری و مظفری
احمدبن عمربن محمد خیوقی خوارزمی ملقب به نجم الدین کبری، نجم الدین و طامةالکبری و معروف به شیخ نجم الدین کبری، مؤسس سلسله ٔ کبرویه و از صوفیان قرن ششم و هفتم هجری
فهرست نام های عربی
خوشه پروین
نجمه
نجم
نجم همچنین در زبان عربی به معنای ستاره و در همین زبان و زبان های فارسی و اردو به معنای خوشه پروین نیز می باشد.
دانشنامه اسلامی
معنی کَوَاکِبِ: اجرام آسمانی (دو کلمه کواکب و نجم ، همانطور که بر ستارگان و سیارگان اطلاق میشود ، بر شهابها نیز اطلاق میشود)
تکرار در قرآن: ۱۳(بار)
اصل نجم به معنی طلوع و بروز است گویند: «نَجَمَ الْقَرْنُ وَ النَّباتُ» یعنی شاخ و علف روئید و ظاهر شد، ستاره را از آن نجم گویند که طلوع میکند (مجمع) راغب اصل آن را کوکب طالع گفته و «نَجَمَ نُجُوماً نَجْماً» را طلوع و بروز گوید. در نهج البلاغه خطبه 59 درباره خوارج فرموده «کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ» هرگاه رئیسی از آنها ظاهر و طالع گردید کشته میشود. نجم هم مصدر آمده و هم اسم، ولی در قرآن مصدر به کار رفته است ایضاً نجوم هم مصدر آمده و هم جمع نجم ولی در قرآن مجید فقط جمع به کار رفته است. . و با علاماتی و هم با ستارگان هدایت میشوند و راه مییابند. * . مراد از نجم در آیه نبات و علف است مقابل شجر، علت این تسمیه بروز و طلوع آن از زمین است پس نجم نبات بیساقه و شجر نبات با ساقه میباشد که با آمدن زمستان از بین نمیرود یعنی علفها و درختان خدا را سجده میکنند و از اوامرش پیروی مینمایند بعضی آن را در آیه ستاره دانستهاند ولی بعید است. * . هوی به معنی سقوط است «هَوَی الشَّیْءُ هُوِیّاً: سَقَطَ مِنْ عُلُوٍّ اِلی اَسْفَلِ» مراد از هوی نجم ظاهراً سقوط آن از سمت رأس به طرف غروب است و شاید «هَوی» به معنی صعود باشد رجوع شود به «هوی». یعنی: قسم به ستاره آنگاه که فرود میآید، رفیق شما گمراه نشده و به خطا نرفته است. چون اوائل سوره درباره نزول وحی و معراج آن حضرت است به نظر میآید قسم به فرود آمدن یا بالا رفتن ستارهبا آن مطلب تناسبی دارد. گفتهاند مراد از «النجم» در آیه قرآن است که نجوماً و تدریجاً نازل شده به قولی مراد از آن ثریا و به قولی شعری و به قولی شهابها است ولی ظهور آیه با هیچ یک سازگار نیست. * . آفتاب و ماه و ستارگان همه به امر خدا رام و مسخرّند لفظ نجوم 9 بار در قرآن مجید به کار رفته و آیات . . که در «طُمِس» و «کَدر» گذشت از تحول و تغییر آنها در قیامت حکایت دارند. ظاهراً مراد از نجم و نجوم در قرآن مجید فقط ثوابت است و کواکب (سیارات) و مصابیح غیر از آنهاست واللَّه اعلم، رجوع کنید به «رجم - مصباح - شهاب».