نواب
فارسی به انگلیسی
deputes
فرهنگ اسم ها
معنی: عنوانی که به شاه زادگان دوره صفوی و قاجار داده می شد، ( در قدیم ) در دوره ی صفوی و قاجار عنوانی که به شاهزادگان و گاه به شاهان داده می شد، ( اَعلام ) نواب صفوی ( = سید مجتبی ) : [ شمسی] روحانی و فعال سیاسی مسلمان ایرانی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام، در سال همراه با چند تن از یارانش دستگیر و اعدام شد، روحانی، فعال سیاسی و رهبر جمعیت فدائیان اسلام که در سال هزار و سیصد و سی و چهار دستگیر و اعدام شد
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
۱- جمع : نائب ( نایب ) وکیلها گماشتگان :خرمابعهده نواب بغداد در شیراز. یا نواب حکام .نایبان حاکمان معاونان والیان .یانواب منشی.نایبان منشی ( دبیر ). ۲- در دوره صفویان وقاجاریه بعنوان کلمه مفرد و بمعنی فرمانروای بزرگ یا شاهزاد بکار بردهاند.
دهی است از دهستان تخت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور در ۶ هزار گزی شمال فدیشه در جلگ. معتدل هوائی واقع است . آبش از قنات محصولش غلات شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است .
فرهنگ معین
(نُ وّ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . نائب ، وکیل ها، گماشتگان .
(نَ وّ) [ ع . ] 1 - (ص .) بسیار نیابت کننده . 2 - (اِ.) عنوانی که در زمان صفویه و قاجار به شاهزادگان اطلاق می شد.
(نُ وّ) [ ع . ] (اِ.) ج . نائب ؛ وکیل ها، گماشتگان .
لغت نامه دهخدا
نواب . [ ن َوْ وا ] (اِخ ) میر نواب بنارسی ، فرزند حکیم سیدعلی خان مرشدآبادی . از پارسی گویان هند است و به پارسی و اردو اشعار دارد. او راست :
ما قبله جز آن ابروی خمدار نداریم
با مسجد و بتخانه سروکار نداریم
هر فتنه که بیدار شد از طالع ما بود
این طرفه که خود طالع بیدار نداریم .
(از صبح گلشن ص 556) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4601).
- نواب اشرف ؛ عنوانی که در مورد شاه به کار می رفته. ( از فرهنگ فارسی معین ) در راه به خدمت نواب اشرف [ شاه اسماعیل ] رسیده. ( عالم آرای شاه اسماعیل ، از فرهنگ فارسی معین ).
- نواب والا؛ عنوانی که درمورد شاهزادگان والامقام استعمال می شده. || عنوانی که در هندوستان به امیران و راجه ها اطلاق می گردیده . ( از فرهنگ فارسی معین ). || پاسبان سپاهیان ( ؟ ). ( ناظم الاطباء )
نواب. [ ن ُوْ وا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نایب. وکیل ها و گماشتگان : من از این حشم و خدمتکاران و عمال ونواب خویش سیر آمدم. ( فارسنامه ابن بلخی ص 89 ). و هرگز در خاندان او هیچ از نواب و دبیران و وکیلان یک درم سیم از هیچ کس نستد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 118 ). با تحری رضای خویش و انبیاء که نواب مطلقند برابر دانست. ( سندبادنامه ص 4 ). سلطان بفرمود تا به نواب و عمال درباب اصحاب او مثال نافذ گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 431 ). || در دوره صفویه و قاجاریه به عنوان کلمه مفرد و به معنی فرمانروای بزرگ یا شاهزاده به کار برده اند. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نَوّاب شود. || مردم هند حکام مسلمان را نواب گویند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَوّاب شود.
- نواب حکام ؛ نایبان حاکمان. ( فرهنگ فارسی معین ).
- نواب منشی ؛ نایبان منشی و دبیر. ( از فرهنگ فارسی معین ).
نواب. [ ن َوْ وا ] ( اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، در 12 هزارگزی جنوب شرقی زابل و 6 هزارگزی راه دوست محمد به زابل ، در جلگه معتدل هوائی واقع است و 453 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
نواب. [ ن َوْ وا ] ( اِخ ) علی اکبر شیرازی ( حاجی... ) ملقب به نواب و متخلص به بسمل. از ادباء و شاعران قرن سیزدهم هجری است و در نیمه دوم قرن سیزدهم درگذشته. او راست : نورالهدایة، شرح سی فصل خواجه نصیر، حاشیه بر مدارک ، حاشیه برتفسیر قاضی بیضاوی ، تذکره دلگشا. از اشعار اوست.
کشته چشم سیه مست بتان آمده ام
جا توان داد به زیر شجر تاک مرا.
دل مانده ز من جدا همیشه
گوئی که ضمیر منفصل هست .
(از صبح گلشن ص 540) (شمع انجمن ص 474).
و رجوع به نگارستان سخن ص 125 و روز روشن ص 713 شود.
من به فکر تو و سرگرم نصیحت ناصح
به گمانش که مرا گوش به افسانه ٔ اوست .
یا نیست شادی در جهان یا خود نصیب ما نشد
هرگز ندیدم شادمان این خاطر افسرده را.
(از مجمع الفصحاء چ مصفا ج 4 ص 183).
نواب . [ ن َوْ وا ] (اِخ ) کلب علی خان رامپوری ، متخلص به نواب . والی رامپور و از پارسی گویان قرن سیزدهم هجری هندوستان است . رجوع به سخنوران چشم دیده ص 120 و نگارستان سخن ص 128 و فرهنگ سخنوران شود.
نواب . [ ن َوْ وا ] (ع ص ) بسیار نیابت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نایب . وکیل : و خود را [ خواجه اسماعیل ] نواب ایشان [ فرزندان امیر یوسف ] داشت . (تاریخ بیهقی ص 254). || از القاب شاهزادگان است ، خواه نرینه یامادینه . (ناظم الاطباء). عنوانی که در ایران عهد صفویه و قارجایه به شاهزادگان و گاه شاهان اطلاق می شده . (از فرهنگ فارسی معین ).
- نواب اشرف ؛ عنوانی که در مورد شاه به کار می رفته . (از فرهنگ فارسی معین ) در راه به خدمت نواب اشرف [ شاه اسماعیل ] رسیده . (عالم آرای شاه اسماعیل ، از فرهنگ فارسی معین ).
- نواب والا؛ عنوانی که درمورد شاهزادگان والامقام استعمال می شده . || عنوانی که در هندوستان به امیران و راجه ها اطلاق می گردیده . (از فرهنگ فارسی معین ). || پاسبان سپاهیان (؟). (ناظم الاطباء)
نواب . [ ن َوْ وا ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، در 12 هزارگزی جنوب شرقی زابل و 6 هزارگزی راه دوست محمد به زابل ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 453 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
نواب . [ ن ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ نایب . وکیل ها و گماشتگان : من از این حشم و خدمتکاران و عمال ونواب خویش سیر آمدم . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 89). و هرگز در خاندان او هیچ از نواب و دبیران و وکیلان یک درم سیم از هیچ کس نستد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 118). با تحری رضای خویش و انبیاء که نواب مطلقند برابر دانست . (سندبادنامه ص 4). سلطان بفرمود تا به نواب و عمال درباب اصحاب او مثال نافذ گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 431). || در دوره ٔ صفویه و قاجاریه به عنوان کلمه ٔ مفرد و به معنی فرمانروای بزرگ یا شاهزاده به کار برده اند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نَوّاب شود. || مردم هند حکام مسلمان را نواب گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به نَوّاب شود.
- نواب حکام ؛ نایبان حاکمان . (فرهنگ فارسی معین ).
- نواب منشی ؛ نایبان منشی و دبیر. (از فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق می شد: نواب والا.
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق میشد: نواب والا.
نایب#NAME?
دانشنامه عمومی
سید مجتبی نواب صفوی با نام اصلی سید مجتبی میرلوحی، روحانی ایرانی و و بنیان گذار فدائیان اسلام
سید ابوالحسن نواب، روحانی و سیاستمدار ایرانی و رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب
حسام نواب صفوی، بازیگر سینما
اسماعیل نواب صفا، نویسنده، محقق، شاعر و ترانه سرا
سعادت علی خان یا نواب اول، سردار ایرانی تبارِ هندی و بنیانگذار سلسلهٔ نواب های اَوَدْهْ در شبه قاره هند
مظفر النواب
نواب نصیرشلال، وزنه بردار ایرانی
نواب اربعه یا چهار نایب خاص امام زمان
منوچهر وثوق
یداله شیراندامی
لیدا دانشور
سوزی یاشار
محمدتقی کهنمویی
عاکفه
آنیک شفرازیان
شجاع الدین مهرنگ
هوشنگ سلیم
سیدامیر شجاع الدین
محمدرضا خسروی
محمود تاتار
غلامعلی زار
حسن رضیانی
دانشنامه آزاد فارسی
از القاب رجال کشوری. این لقب که صورت تغییرشکل یافته نُوّاب عربی است بیشتر در دستگاه دولتی گورکانیان هند رواج داشته و به نایب السلطنه یا فرمانروای یک ایالت اطلاق می شده است. این عنوان گاه با عناوین دیگر ترکیب می شده؛ مثلاً، «نواب وزیرِ اوده» هم حاکم ایالت اَوده و هم وزیر پادشاه بوده است. لقب نواب در دربار ایران نیز رایج بوده است و در دورۀ صفویه، صدر (روحانی بلندمرتبه) را معمولاً «نواب» می خواندند. در دوره های بعد رفته رفته از اهمیت و مقام نواب کاسته شد؛ چندان که نواب در دورۀ قاجاریه از پایین ترین رتبه های صاحب منصبی بوده و به مسئولان فراش خانه، شاطرخانه، ادارۀ احتسابیه و جز آن اطلاق می شده است.
پیشنهاد کاربران
جمع قائم مقام