کلمه جو
صفحه اصلی

اسن


برابر پارسی : ( آسن ) بَدبو، گندیده

فرهنگ فارسی

( آسن ) طعم بگشته
کمونی در بلژیک ( آنور ) در شمال آنور در سر حد هلند ۱٠/۴٠٠ سکنه .
کرسی کانتن پیرنه علیا از ناحیت تارب و راه آهن از آن می گذرد .

لغت نامه دهخدا

اسن . [ اُ س ُ ] (اِخ ) وادیی است بیمن . و گویند وادیی است در بلاد بنی العجلان . ابن مقبل راست :
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیون ُ باعلی القاع من اُسُن .
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن . و هم ابن مقبل راست :
قالت سلیمی غداةالقاع من اُسُن
لا خیر فی العیش بعدالشیب والکبر
لولا الحیاء و لولا الدین عبتکما
ببعض ما فیکما اِذ عبتما عوری .

(معجم البلدان ).



اسن . [ اَ ] (ع مص ) تی پا زدن . اردنگ زدن . کسعْ. زهکونی زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن .


اسن . [ اَ س َ ] (ع مص ) در چاه درآمدن و از بوی بد آن بیهوش شدن . (منتهی الارب ). بیهوش شدن از دم ِ چاه . (زوزنی ). || متغیر شدن آب . بر گردیدن آب از مزه و رنگ : اسن الماء اسوناً و اسناً. (منتهی الارب ).


اسن . [ اَ س َن ن ] (ع ن تف ) صیغه ٔ تفضیلی از سن ّ. بزادبرآمده تر. سالمندتر. سالدارتر. سالخورده تر. بسال تر. مسن تر. کلانسال تر. بزرگتر. مهتر: و دعاءالأسن ارجی للاجابة. (معالم القربة).


اسن . [ اَ س ِ ](ع ص ) آسن . مزه و رنگ بگردانیده . طعم و لون بگشته . آب ِ بگردیده . بگشته . آب ِ طعم بگشته . (مهذب الاسماء).


اسن . [ اَ س ُن ن ] (ع اِ) ج ِ سِن ّ. دندانها .


اسن . [ اِ س ُ ] (اِخ ) رودخانه ای است بفرانسه ، که در موضع کُربی به رود سِن میریزد (از ساحل یسار)، و طول آن 90 هزار گز است .


اسن . [ اُ س ُ ] (ع اِ) خو. خلق . عادت .ج ، آسان . || تاه نوار. || رسن . || بقیه ٔ پیه در ستور. (منتهی الارب ). پاره ٔ پیه . || گوشت دیرینه . (مهذب الاسماء).


اسن .[ اَ س َ ] (ص ، اِ) واژونه . || جامه ٔ واژونه پوشیده . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). اشن . (برهان ). جامه ای باشد که بازگونه پوشیده باشند. (جهانگیری ). || کالک . خربزه ٔ نارسیده . (برهان ). خربزه ٔ نورسیده (جهانگیری ). رجوع به اشن شود.


( آسن ) آسن. [ س ِ ] ( ع ص ) طعم بگشته. ( مهذب الاسماء ). طعم بگردانیده. بگردیده. مزه و بوی گردانیده. طعم بگردیده. گشته. گندیده ( آب ). آجن.
اسن.[ اَ س َ ] ( ص ، اِ ) واژونه. || جامه واژونه پوشیده. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). اشن. ( برهان ). جامه ای باشد که بازگونه پوشیده باشند. ( جهانگیری ). || کالک. خربزه نارسیده. ( برهان ). خربزه نورسیده ( جهانگیری ). رجوع به اشن شود.

اسن. [ اَ ] ( ع مص ) تی پا زدن. اردنگ زدن. کسعْ. زهکونی زدن. زفکنه زدن. شلخته زدن. سرچنگ زدن.

اسن. [ اَ س َ ] ( ع مص ) در چاه درآمدن و از بوی بد آن بیهوش شدن. ( منتهی الارب ). بیهوش شدن از دم ِ چاه. ( زوزنی ). || متغیر شدن آب. بر گردیدن آب از مزه و رنگ : اسن الماء اسوناً و اسناً. ( منتهی الارب ).

اسن. [ اَ س ِ ]( ع ص ) آسن. مزه و رنگ بگردانیده. طعم و لون بگشته. آب ِ بگردیده. بگشته. آب ِ طعم بگشته. ( مهذب الاسماء ).

اسن. [ اُ س ُ ] ( ع اِ ) خو. خلق. عادت.ج ، آسان. || تاه نوار. || رسن. || بقیه پیه در ستور. ( منتهی الارب ). پاره پیه. || گوشت دیرینه. ( مهذب الاسماء ).

اسن. [ اَ س َن ن ] ( ع ن تف ) صیغه تفضیلی از سن . بزادبرآمده تر. سالمندتر. سالدارتر. سالخورده تر. بسال تر. مسن تر. کلانسال تر. بزرگتر. مهتر: و دعاءالأسن ارجی للاجابة. ( معالم القربة ).

اسن. [ اَ س ُن ن ] ( ع اِ ) ج ِ سِن . دندانها .

اسن. [ اُ س ُ ] ( اِخ ) وادیی است بیمن. و گویند وادیی است در بلاد بنی العجلان. ابن مقبل راست :
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیون ُ باعلی القاع من اُسُن.
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن. و هم ابن مقبل راست :
قالت سلیمی غداةالقاع من اُسُن
لا خیر فی العیش بعدالشیب والکبر
لولا الحیاء و لولا الدین عبتکما
ببعض ما فیکما اِذ عبتما عوری.
( معجم البلدان ).

اسن. [ اِ س ِ ] ( اِخ ) شهری به پروس رِنان در ساحل رود روهر، دارای 666740 سکنه ، مرکز عظیم ذغال سنگ و استخراج فلزات و کارخانه های اسلحه سازی کروپ بسال 1810 م. در آنجا دایر شد. محصولات شیمیایی آن مشهور است.

اسن. [ اِ س ُ ] ( اِخ ) رودخانه ای است بفرانسه ، که در موضع کُربی به رود سِن میریزد ( از ساحل یسار )، و طول آن 90 هزار گز است.

اسن . [ اِ س ِ ] (اِخ ) شهری به پروس رِنان در ساحل رود روهر، دارای 666740 سکنه ، مرکز عظیم ذغال سنگ و استخراج فلزات و کارخانه های اسلحه سازی کروپ بسال 1810 م . در آنجا دایر شد. محصولات شیمیایی آن مشهور است .


اسن . [ اُ س َ ] (اِخ ) کرسی کانتن پیرنه ٔ علیا، از ناحیت تارب ، دارای 1683 تن سکنه ، و راه آهن از آن میگذرد.


فرهنگ عمید

۱. واژگونه.
۲. جامۀ باژگونه، جامۀ وارو.
۳. خربزۀ نارس.

دانشنامه عمومی

آسن. شهر آسن (به هلندی: Assen) در درنته در کشور هلند واقع شده است. جمعیت این شهر ۶۵٫۱۹۰ نفر است.
هلند
فهرست شهرهای هلند
اسن (بلغارستان). اسن (به بلغاری: Esen) یک منطقهٔ مسکونی در بلغارستان است که در استان بورگاس واقع شده است. اسن ۲۹٫۰۸۱ کیلومتر مربع مساحت و ۷۴ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای بلغارستان

اسن (نیدرزاکسن). اسن (نیدرزاکسن) (به آلمانی: Essen) یک شهر در آلمان است که در Cloppenburg واقع شده است. اسن ۸٬۱۲۵ نفر جمعیت دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

آسن. آسِن (Assen)
مرکز استان درِنتِه، در هلند، به فاصلۀ ۲۵کیلومتری جنوب گرونینگن، با ۵۳,۳۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۶). در جنگ جهانی دوم در جنوب این شهر اردوگاه کار اجباری وستربانکقرار داشت.

اِسِن (Essene)
عضو فرقۀ یهود باستانی مستقر در حوالی بحرالمیت در حدود ۲۰۰پ م ـ۲۰۰ که اعضای آن بدین سبب که قیامت را نزدیک می دانستند با ریاضت و زهد زندگی می کردند. طومارهای بحرالمیت که در ۱۹۴۷ پیدا شدند، به گمان برخی محققان، کتابخانۀ این جماعت بوده است. یوحنای معمدان شاید از اسنیان بوده باشد (← بحرالمیت،_طومارهای).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] آسن. ریشه کلمه:
اسن (۱ بار)

«آسن» از مادّه «أسِن» به معنای «بدبو» است. بنابراین «ماء غیر آسن» یعنی آبی که بر اثر طولِ ماندن، یا غیر آن بوی آن دگرگون نشده است. این نخستین قسمت از نهرهای بهشتی است که در آن صرفاً آب زلال خوشبو و خوش طعم جاری است.
(بر وزن فَرَس و فَلْس) تغییر یافتن، گویند: «اَسَنَالماءُ) یعنی آب متغییر شد. در قاموس و اقرب الموارد مطلق تغیّر بوی آن نقل شده «آسِن»: آبی که رنگ و طعم آن تغییر یافته (قاموس) یعنی در بهشت نهرهایی است از آب تغییر ناپذیر. باید گفت: مراد مطلق عدم تغیّر است، نه فقط بوی آن. بهشت جای خلود و دوام است و مقتضای خلود، عدم تغیّر است. زیرا اصل کهولت از اسیاء در آنجا برداشته شده است.

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
«آسن» از مادّه «أسِن» به معنای «بدبو» است. بنابراین «ماء غیر آسن» یعنی آبی که بر اثر طولِ ماندن، یا غیر آن بوی آن دگرگون نشده است. این نخستین قسمت از نهرهای بهشتی است که در آن صرفاً آب زلال خوشبو و خوش طعم جاری است.

گویش مازنی

( آسن ) /aasesen/ پاره شدن - پوسیدگی در اثر مجاورت با آب یا رطوبت که در مدت طولانی به وجود آید & جای پاشنه ی در
/essan/ ایستادن

ایستادن


پیشنهاد کاربران

این واژه در زبان پهلوی به معنی آهن است و با همین معنی در زبان کردی هنوز گفته می شود.

آسْنَ ( اوستایی ) 1 ـ نزدیک، قریب، از نزدیک 2ـ ذات 3ـ استعداد مادرزادی

اسم دختر و به معنی اسمان است

در زبان تاتی دانسفهانی به معنی ""آهن "" میباشد


کلمات دیگر: