کلمه جو
صفحه اصلی

مدارا


مترادف مدارا : اعتدال، تسامح، سعه صدر، مماشات، میانه روی، سازش، ملایمت، رفق کردن، مهربانی، نرمی ، بردباری، تحمل

متضاد مدارا : قهر

برابر پارسی : سازگاری، بردباری، نرمی، کنارآمدن

فارسی به انگلیسی

compromise, lenience, leniency, tolerance, toleration, moderateness, caution, fellowship

compromise, lenience, leniency, tolerance, toleration


moderateness, leniency, caution, fellowship


فارسی به عربی

احتیاطی , امساک , لطافة

فرهنگ اسم ها

اسم: مدارا (دختر) (عربی) (تلفظ: modara) (فارسی: مُدارا) (انگلیسی: modara)
معنی: نرمی، لطف، مهربانی

مترادف و متضاد

۱. اعتدال، تسامح، سعهصدر، مماشات، میانهروی
۲. سازش، ملایمت، رفق کردن
۳. مهربانی، نرمی ≠ قهر
۴. بردباری، تحمل


forbearance (اسم)
خودداری، مدارا، طاقت، تحمل، شکیبایی، امساک

reserve (اسم)
ذخیره، مدارا، حفاظ، احتیاط، یدکی، اندوخته، پس نهاد

affability (اسم)
خوشایند، خوش رویی، دلجویی، مهربانی، خوشخویی، مدارا

toleration (اسم)
مدارا، بردباری، ازادمنشی، ازادی، تحمل، ازادگی

condescension (اسم)
واگذاری، مدارا، اعطاء

moderateness (اسم)
مدارا

civility (اسم)
مدارا، نزاکت، نجابت و رفتار خوب، تربیت، مردمی

lenity (اسم)
مدارا، ملایمت، نرمی، شفقت، رحم، رقت قلب

اعتدال، تسامح، سعه‌صدر، مماشات، میانه‌روی ≠ قهر


سازش، ملایمت، رفق کردن


مهربانی، نرمی


فرهنگ فارسی

( مصدر ) مدارات : مدارا خرد را برادر بود خرد بر سر دانش افسر بود . ( شا. )

فرهنگ معین

(مُ ) (اِ. ) همکاری ، همراهی یا همزیستی با دیگران .

لغت نامه دهخدا

مدارا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مدارات . رعایت کردن و صلح و آشتی نمودن . (غیاث اللغات ). رجوع به مداراة و مدارات شود. || سلوک . ملایمت . آرامی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهستگی . نرمی . رفق . مماشات . راه رفتن با. (یادداشت مؤلف ). تسامح . بردباری . تحمل . ملایمت . رجوع به مدارا کردن شود :
مدارا خرد را برادر بود
خرد بر سر جان چو افسر بود.

فردوسی .


کنون چاره با او مداراست بس
که تاج بزرگی نماند به کس .

فردوسی .


روانش ستیز از مدارا گزید
دلش رای رزم بخارا گزید.

فردوسی .


به مدارا دل تو نرم کنم آخر کار
به درم نرم کنم گر به مدارا نشود.

منوچهری .


پیشه مدارا کن با هر کسی
برقدر دانش او کارکن .

ناصرخسرو.


با عامه که جان را خدای گوید
ای پیر چه روی است جز مدارا.

ناصرخسرو.


از جهت الزام صحت و اقامت بنیت به رفق ومدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه ). دشمن که به مدارا و ملاطفت به دست نیامد... (کلیله و دمنه ). هر که درگاه ملوک لازم گیرد و حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید هرآینه مراد خویش ... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه ). و ملک الموت را فرمود... به قبض روح مشغول شو و مدارا به کار دار. (قصص الانبیاء ص 245). نخست به رفق و مدارا و عذرها و سخنهای خوب خشم او ساکن باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
با بلورین جام بهرامی مدارا کردمی
چون شکسته شدمدارا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


روباه بدین شداید و مکاید و نوایب و مصایب احتمال و مدارا می کرد. (سندبادنامه ص 329).
تا یافت به زینب از مدارا
پوشیده رهی نه آشکارا.

نظامی .


وقتی به لطف گوی و مدارا و مردمی
باشد که در کمند قبول آوری دلی .

سعدی .


با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست .

سعدی .


سعدیا چاره ثبات است و مدارا و تحمل
من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت .

سعدی .


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.

حافظ.


|| خضوع و فروتنی . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || مروت . ادب . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || ریا. تزویر. (ناظم الاطباء). رجوع به مداراة و مدارات شود.
- بامدارا ؛ باشکیب . باتحمل . بی قلق و اضطراب . باقرار. بردبار. آرام :
دگر هر که از تخم دارا بدند
به هر کشوری بامدارا بدند.

فردوسی .


- به مدارا ؛ به نرمی . به هنجار. به ملایمت :
دی چو دیوانه برآشفت و به زه کرد کمان
پیش او بازشدن جز به مدارا نتوان .

فرخی .


جام بلوردر خم روئین به دستم است
دست از دهان خم به مدارا برآورم .

خاقانی .


- بی مدارا ؛ ناشکیب . بی تحمل . با قلق و اضطراب . بی قرار. نابردبار. بی آرام :
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردت بی مدارا شود.

فردوسی .


چو زو این کژی آشکارا شود
به ناچار دل بی مدارا شود.

فردوسی .


- پرمدارا ؛ نرم و رام و مهربان . رجوع به مدارا کردن شود :
چو من گنج خویش آشکارا کنم
دل جنگیان پرمدارا کنم .

فردوسی .


دل خویش را پرمدارا کنید
مرا در جهان نام دارا کنید.

فردوسی .



مدارا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) مدارات. رعایت کردن و صلح و آشتی نمودن. ( غیاث اللغات ). رجوع به مداراة و مدارات شود. || سلوک. ملایمت. آرامی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آهستگی. نرمی. رفق. مماشات. راه رفتن با. ( یادداشت مؤلف ). تسامح. بردباری. تحمل. ملایمت. رجوع به مدارا کردن شود :
مدارا خرد را برادر بود
خرد بر سر جان چو افسر بود.
فردوسی.
کنون چاره با او مداراست بس
که تاج بزرگی نماند به کس.
فردوسی.
روانش ستیز از مدارا گزید
دلش رای رزم بخارا گزید.
فردوسی.
به مدارا دل تو نرم کنم آخر کار
به درم نرم کنم گر به مدارا نشود.
منوچهری.
پیشه مدارا کن با هر کسی
برقدر دانش او کارکن.
ناصرخسرو.
با عامه که جان را خدای گوید
ای پیر چه روی است جز مدارا.
ناصرخسرو.
از جهت الزام صحت و اقامت بنیت به رفق ومدارا دعوت فرمود. ( کلیله و دمنه ). دشمن که به مدارا و ملاطفت به دست نیامد... ( کلیله و دمنه ). هر که درگاه ملوک لازم گیرد و حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. ( کلیله و دمنه ). و ملک الموت را فرمود... به قبض روح مشغول شو و مدارا به کار دار. ( قصص الانبیاء ص 245 ). نخست به رفق و مدارا و عذرها و سخنهای خوب خشم او ساکن باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
با بلورین جام بهرامی مدارا کردمی
چون شکسته شدمدارا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
روباه بدین شداید و مکاید و نوایب و مصایب احتمال و مدارا می کرد. ( سندبادنامه ص 329 ).
تا یافت به زینب از مدارا
پوشیده رهی نه آشکارا.
نظامی.
وقتی به لطف گوی و مدارا و مردمی
باشد که در کمند قبول آوری دلی.
سعدی.
با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست.
سعدی.
سعدیا چاره ثبات است و مدارا و تحمل
من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت.
سعدی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
|| خضوع و فروتنی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی اول شود. || مروت. ادب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی اول شود. || ریا. تزویر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مداراة و مدارات شود.

فرهنگ عمید

با کسی نرمی و ملاطفت کردن، به نرمی و حسن خلق با کسی رفتار کردن: مدارا خرد را برادر بُوَد / خرد بر سر دانش افسر بُوَد (فردوسی: ۷/۱۸۰ ).

دانشنامه عمومی

رواداری، مدارا یا تُلرانس (به انگلیسی: Tolerance)، به «عمل عمدی ای گفته می شود، برای پذیرش یا اجازه دادن به چیزی که شخصاً قبول ندارد. کسی می تواند به شکل معنادار در مورد مدارا (پذیرفتن یا اجازه دادن) صحبت کند، که در موقعیتی باشد که بتواند نپذیرد یا اجازه ندهد.» در جامعهٔ روادار اکثریت به اقلیت اجازهٔ طرح اندیشه و پیشبرد آنرا می دهد. این اصطلاح همچنین در معنای «تحمل و تاب اوردن» یا «پشتیبانی، حمایت یا نگه داشتن» (اندیشهٔ متفاوت) هم تعریف شده است.
کتاب اصطلاحات سیاسی، به کوشش عبدالرحمان میاح
تساهل و تسامح از ارزش های مهم لیبرالیسم سیاسی است و به خصوصیت اخلاقی گفته می شود که بیانگر طرز برخورد با تمایلات، اعتقادات، عقاید و رفتار با دیگران است.
بنابراین اصل، آزادی های فردی تنها هنگامی از تعرض در امان می ماند که جامعه باورها و عقاید مختلف مردم ساکن در آن را تاب بیاورد و هیچ عقیده ای سرکوب نشود.

فرهنگستان زبان و ادب

{coping} [روان شناسی] فرایند مداوم تلاشِ شناختی و رفتاری برای اداره کردن الزام های درونی یا بیرونی که امکانات فرد را هدر می دهند
{tolerance, toleration} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] تحمل اعمال و اعتقادات دیگران علی رغم باور نداشتن آنها متـ . تسامح

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] «رفق» به معنای نرمی در گفتار و کردار است و مدارا یعنی ملایم بودن با مردم و خوش برخوردی. معنی این دو واژه به یکدیگر نزدیک است.
مدارا، ضرورت زندگی اجتماعی
آدمی همه روزه با انسان های متعددی سروکار دارد که هر یک با رفتار و روحیه ای مخصوص زندگی می کنند؛ یکی سالم است، دیگری بیمار، سومی شادمان، چهارمی غمگین و... بهترین نوع برخورد با همگان همان «رفق و مدارا» است که امیرمؤمنان امام علی علیه السلام فرمود: «الرِّفْقُ مِفْتاحُ الصَّوابِ وَ شیمَةُ ذَوِی الْالْبابِ؛ ملایمت، کلید درستی و روش خردمندان است».
تجربه نشان داده است که هیچ کس بدون خصلت رفق و مدارا در زندگی موفق نبوده است؛ خشک و خشن بودن در خانه، کانون خانواده را به پادگان نظامی تبدیل می کند؛ در اداره سازمان و کارخانه و بازار، کارساز نخواهد بود؛ دوستان را از انسان می رنجاند و همسایگان را دلسرد می کند. اهمیت این خصلت به حدی است که خداوند، آن را بر سرآمد رهبران الهی (پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله) واجب کرده است و ایشان می فرماید: «امَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النَّاسِ کَما امَرَنی بِاداءِ الْفَرائِضِ؛ پروردگارم مرا به مدارای با مردم فرمان داده همچنان که به ادای واجبات فرمانم داده است».
و در سخن دیگر آن را نیمی از ایمان دانسته که بدون آن، ایمان فرد و جامعه کامل نخواهدبود: «الْمُداراةُ نِصْفُ الْایمانِ؛ مدارای با مردم، نصف ایمان است».
عقل، تجربه و دین بر ضرورت و حیاتی بودن رفاقت و نرمی با اعضای خانواده، همکاران، هم کیشان، هم میهنان و همنوعان، هم کلامند و همین امر ایجاب می کند که همگان، در خانه و خیابان، در مسجد و مدرسه، در مزرعه و کارخانه و باآشنا و غریبه و سرانجام در طول زندگی، با دیگران گرم و صمیمی باشند و با نرمی و خوش رویی برخورد کنند و از هر گونه تندی و خشونت، بداخلاقی و بدزبانی، ایجاد رعب و وحشت و درگیری غیرضروری پرهیز نمایند.
صفات و کردار کمال بخش، در برخی موارد با یکدیگر تضاد ظاهری دارند و هنر انسان در این است که بتواند میان چنین صفات و کرداری را جمع کند. و بداند که هر کدام، مناسب چه حال و مقامی است. در طول هشت سال دفاع مقدس، رزمندگان چنین هنری را داشتند؛ از یک سو می بایست در برابر دشمن غدار و متجاوز، قاطعانه بایستند و آتش دفاع خود را بر آنان فروریزند و از سوی دیگر، با اسیران دشمن - که تا چند لحظه قبل در مقابلشان می جنگیدند - رفق و مدارا کنند!
قاطعیت و نرمی نیز در ظاهر، همخوان نیستند ولی امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «اخْلُطِ الشِّدَّةَ بِرِفْقٍ وَارْفُقْ ما کانَ الرِّفْقُ اوْفَقَ؛ قاطعیت را با نرمی ممزوج کن و تا جایی که نرمی کارساز است، نرمی پیشه کن».

جدول کلمات

مماشات

پیشنهاد کاربران

نرمی وسازش، مهربانی


کلمات دیگر: