کلمه جو
صفحه اصلی

مرشد


مترادف مرشد : پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت گر

متضاد مرشد : مرید

برابر پارسی : راهنما، رهبر، پیشوا، شاگرد

فارسی به انگلیسی

spiritual guide or preceptor, father, sheikh


guru, dean, head, high priest, mentor, sage, superior, swami, spiritual guide or preceptor, father, sheikh

dean, head, high priest, mentor, sage, superior, swami


فارسی به عربی

سید , معلم

فرهنگ اسم ها

اسم: مرشد (پسر) (عربی) (تلفظ: morshed) (فارسی: مُرشد) (انگلیسی: morshed)
معنی: راهنمایی کننده، ارشادکننده

مترادف و متضاد

general (اسم)
سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد

sheikh (اسم)
سالار، رئیس، رئیس قبیله، مرشد، شیخ، رئیس خانواده

پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت‌گر ≠ مرید


فرهنگ فارسی

راهنما، رهبر، راه راست نماینده
( اسم ) ۱- هدایت کننده راه نماینده راهنما : ... اما طیب آفرینش دستوری نداد و عقل مرشد اجازت نفرمود .... ۲ - کسی که تربیت و ریاست گروهی از صوفیان را بعهده دارد . یا مرشد کامل . ۱ - پیشوای صوفیه که خود بکمال رسیده و طالبان را نیزبکمال رساند . ۲ - بپادشاهان سلسل. صفوی اطلاق میشده : دیگر باره در خدمت مرشد کامل بتاج و هاج آراید و مسامحهای که با رومیان کرده بود آنرا بافتضای زمان تقیه نام نهاده ... ۳ - ( زورخانه ) کسی که بهنگام ورزش ورزشکاران باستانی را راهنمایی کند . وی بر سکویی بلند ( سردم ) مشرف بر گود می نشیند وبا خواندن اشعار متناسب همراه با ضرب گرفتن آنان را همراهی نماید . ورزشکاران در زورخانه تابع دستور مرشد هستند . توضیح این اصطلاح در زورخانه بر اثر اختلاط ورزش باستانی با تصوف رواج یافته جمع : مرشدین .
فرزند علی بن مقلد

فرهنگ معین

(مُ ش ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) راهنما، هدایت کننده . ۲ - (اِ. ) در تصوف کسی که تربیت و ریاست گروهی از صوفیان را به عهده دارد. ۳ - کسی که به هنگام ورزش ورزشکاران باستانی در زورخانه آنان را راهنمایی کند. ۴ - لقبی برای شعبده باز و معرکه گیر.

لغت نامه دهخدا

مرشد. [م ُ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ارشاد. راهنمایی شده . راه یافته . راهبری گشته . و رجوع به ارشاد شود.


مرشد. [ م ُ ش ِ ] (اِخ ) فرزند علی بن مقلدبن نصربن منقذ، مکنی به ابوسلامه و مشهور به ابن منقذ، از امرای آل منقذ در شیزر نزدیکی حماة. مردی ادیب بود و به سال 460 هَ . ق . در حلب متولد شد و به اصفهان و بغداد سفر نمود. بعد از مرگ نصربن علی حاکم شیزراز قبول حکومت آنجا خودداری کرد و به ادب پرداخت و به سال 531 هَ . ق . در این شهر درگذشت . خطی خوش داشت و گویند هفتاد مصحف با خط خود نوشته است . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 87 از النجوم الزاهرة و مرآةالزمان ).


مرشد. [ م ُ ش ِ ]( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی است از مصدر ارشاد. راه راست نماینده. ( غیاث ) ( آنندراج ). هدایت کننده. ( از اقرب الموارد ). ارشادکننده. دلیل. رهبر. رهنمون. راهنما. هادی. راهبر. دستگیر :... من یهداﷲ فهو المهتدو من یضلل فلن تجد له ولیاً مرشداً. ( قرآن 17/18 ). اما طبیب آفرینش دستوری نداد و عقل مرشد اجازت نفرمود. ( از نامه سنائی به خیام ). || استاد و معلم و مربی و تربیت کننده. ( ناظم الاطباء ). || ادب آموزنده. || ناصح و پنددهنده. ( ناظم الاطباء ). واعظ. مذکر. || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، راهنمای کشتیها در تنگه ها و کانالها. راهنمای کشتی. || در اصطلاح تصوف ، مظهر عقل نزد صوفیان و مظهر نفس را دلیل گویند که بندگان را به راه راست هدایت می کنند و یکی مظهر اسم اﷲ و رحیم ودیگری مظهر اسم رحمان است. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا ). || در اصطلاح تصوف ، کسی است که راه راست بنمایاند. ( از تعریفات جرجانی ). کسی که تربیت و ریاست گروهی از صوفیان را بعهده دارد. کسی که تربیب و هدایت و ارشاد گروهی از صوفیان کند. پیر. پیر صوفیان. پیر طریقت. شیخ. شیخ ارشاد دستگیر. مراد. مقابل مرید، مقابل سالک ، مقابل مضل. مقابل مسترشد :
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد نشید بهتر.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 190 ).
امام مرشد محمد غزالی را گفتند. ( گلستان سعدی ). مرشد طبیب حاذق است علاج به نوعی که موافق حال مستر شد است میکند. ( انیس الطالبین بخاری ص 60 ). مرشد آن است که ذره و قطمیری را در محل شفقت فرو نگذارد. ( انیس الطالبین ص 197 ).
- مرشد راه ؛ نماینده راه و هادی طریقت. ( ناظم الاطباء ).
- مرشد کامل ؛ پیشوای صوفیه که خود به کمال رسیده باشد و طالبان را به کمال رساند.
- || پادشاهان صفویه. ( ناظم الاطباء ). لقب عامی است سلاطین صفویه را : دیگر باره در خدمت مرشد کامل به تاج وهاج آراید و مسامحه ای که با رومیان کرده بود آن را به اقتضای زمان تقیه نام نهاده... ( عالم آرا ج 1 ص 448 ).
|| در اصطلاح زورخانه ، اصول دار زورخانه که با طبلی و آوازی و اشعاری محرک و مهذب ورزشکاران را به ورزش دارد و اصول نگاه دارد. آنکه در زورخانه اصول را باضرب نگاه میدارد و اشعار حماسی و اخلاقی با اوزان خاصی که با حرکات هر ورزشی جداگانه موافقت دارد می خواند. طبال گود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مرشد بر سکوئی به نام سردم که مشرف بر گود زورخانه است چهارزانو یادوزانو بنشیند و حرکات ورزشکاران را با خواندن اشعاری مهیج و متناسب به اصول دارد و تناسب و هماهنگی دهد. || در عرف عام ، شعبده بازان و معرکه گیران و مسأله گویان و نقالان و سخنوران و مداحان را بالقب مرشد می خوانند؛ مرشد ماشأاﷲ، مرشد حسین... ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

فرهنگ عمید

۱. راهنما، رهبر.
۲. (تصوف ) پیر.
۳. (ورزش ) در زورخانه، کسی که با آواز و ضرب حرکت ورزشکاران را هدایت می کند.

دانشنامه عمومی

امروز در زورخانه مرشد به کسی می گویند که آوازی خوش دارد و هنگام ورزش روی سر دم می نشیند و با آهنگ های گوناگون که هر کدام ویژه یکی از حرکات ورزشی است ضرب می گیرد و شعرهای رزمی که بیشتر از شاهنامه فردوسی برگزیده می شود می خواند و صدای ضرب و آواز خود را با حرکات ورزشکاران، هماهنگ می کند و آنان را به ورزش بر می انگیزد. در قدیم مرشد یا کهنه سوار کسی بود که کار آموزش ورزشکاران و پهلوانان با او بود. کهنه سوار در هنگام ورزش لنگی به دوش می انداخت و چوبی هم که به آن «تعلیمی» می گفتند در دست می گرفت و در کنار گود می نشست و باستانی کاران یا کشتی گیران را در کارهای ورزشی و کشتی گیری راهنمایی می کرد. کهنه سواران یا مرشدان از چابک ترین و آزموده ترین پهلوانان و ورزشکاران بودند. (گویا مرشد امروزی را «ضرب گیر» می خواندند).
سایت فرهنگسرا

دانشنامه آزاد فارسی

مرشد (ورزش). مُرشِد (ورزش)
مُرشِد
در ورزش باستانی، گردانندۀ گود زورخانه. در گذشته مرشدان، بیشتر ورزشکارانی بودند که به خوبی با ورزش باستانی و مراسم آن آشنا بودند و طی سال ها ورزش، با اشعار و موسیقی باستانی خو می گرفتند و در بازنشستگی به مرشدی روی می آوردند.

مرشد(عرفان). مُرشِد (عرفان)
(در لغت به معنی راهنما؛ نیز: پیر، شیخ، مراد) در اصطلاح عرفا، کسی که مقاماتی از طریقت را طی کرده و به مرتبۀ ارشاد و تربیت مریدان رسیده باشد. صوفیان مظهر عقل را مرشد و مظهر نفس را دلیل گویند. یکی مظهر اسم الله و رحیم و دیگری مظهر اسم رحمان است. ذات حق را مرشد قضا گویند. مرشد طبیبِ حاذق است و به نوعی که موافق حال سالک باشد بیماری روحی او را درمان می کند. از آداب شریعت چیزی فروگذار نمی کند و از مال و جاه دنیا گریزان است و در نهایت تواضع به سر می برد. با خلق خدا تکبر نمی کند و سخن بیهوده بر زبان نمی آورد.

مرشد(نمایش). مُرشِد (نمایش)
عنوانی عمومی برای نقالان، معرکه گیران و پرده داران. شخصی که در نمایش های خیمه شب بازی با تنبک یا سازی دیگر کنار خیمه می نشست و زبانِ گویای عروسک ها بود. او داستان را روایت می کرد و پیش می برد.

فرهنگ فارسی ساره

شاگرد


جدول کلمات

شیخ

پیشنهاد کاربران

دلیل

مرشد :راهنما ، هدایت کننده ، در تصوف کسی که تربیت و ریاست گروهی از صوفیان را بر عهده دارد.

مرشد : در اصفهان به برخی مداحان پیش کسوت چهارده معصوم مرشد گفته می شود مانند مرشد حسین پنجه پور.

مرشد: [اصطلاح زور خانه ای] آوازخوان و ضرب گیر زورخانه، که وظیفه تهییج، هماهنگی و هدایت ورزشکاران را به عهده دارد. مرشد در لغت اسم فاعل از ارشاد است بمعنی : رهبر و راهنما.

راهنما. رهبر. ارشاد کننده
فارسی هشتم

هدایت کننده

مرشد


کلمات دیگر: