انسان شناسی
فارسی به انگلیسی
دانشنامه عمومی
انسانشناسی در زبان فارسی اصطلاح جدید به شمار میآید چنانچه در لغتنامههای فارسی نیز وجود ندارد فقط در فرهنگ سخن که تقریبا لغت نامه جدید است این گونه تعریف شده است:«شناخت ماهیت انسان و جنبههای مختلف شخصیت او از طریق دانشهای لازم». به لحاظ اصطلاحی دارای دو کاربرد عام و خاص است. در کاربرد عام به هر دانش روشمند که در پی مطالعه و شناخت بُعدی از ابعاد وجودی انسان باشد، اطلاق میشود اما در اصطلاح خاص معادل دانش آنتروپولوژی (anthropology)است که زیر مجموعه علوم اجتماعی قرار میگیرد و به معنای مطالعه انسان در ابعاد جسمانی- زیستی و فرهنگی- اجتماعی با روش تجربی و علمی است. بنابراین انسانشناسی را در معنای عام میتوان اینگونه تعریف کرد:«هر نوع مطالعه و پژوهش روشمند و نظامیافته در باره انسان به لحاظ فردی یا اجتماعی به منظور شناخت ماهیت و حقیقت او، یا وجهی از وجوه جسمانی، روحی، روانی، فرهنگی و اجتماعی او».
روانشناسی
مردم شناسی فلسفی
مردم شناسی زیستی
مردم شناسی فرهنگی
اسطوره شناسی
زبان شناسی
دوگانگی جان
باستان شناسی
نشانه شناسی
مردم شناسی علم است و از این رو قادر به تبیین، پیش بینی و کنترل روابط پایدار بین نمودهای حوزه فرهنگ انسانی یا جامعه بشری است.
Āntropoloźi، معنی اصطلاح اتنولوژی است و از سال ۱۷۸۷ «شوان Chavanne» سویسی آن را به کار برده است. این رشته، اکنون برای مطالعه جوامع ابتدایی و انسان فسیل در کنار انسان شناسی جسمانی به کار می رود. مردم شناسی زندگی اجتماعی و حیات فکری و فرهنگ انسان را با توجه به سیر تاریخی و مناسبات طبیعی و اجتماعی بررسی می کند و ویژگی های جسمانی و زندگی فکری و فرهنگی انسان های نخستین و جوامع ابتدایی را می کاود. می توان گفت این علم آیینه تمام نمای جامعه معاصر است یعنی می تواند علل به وجود آمدن سازمان ها و بنیان های کهن فرهنگی جامعه بشری را که برخی در جوامع معاصر رایج و برخی دیگر متروک شده اند کشف نماید.
تحقیقات و نظرات متخصصان این رشته ها نشان داده است که هرجا مطالعه دربارهٔ انسان به صورتی عمومی و کلی و همه جانبه است اصطلاح آنتروپولوژی، و هر جا به صورتی منطقه ای، محدود و مربوط به یک زمینه است، اصطلاح اتنولوژی به کار می رود. در سال ۱۳۴۹ «شورای وضع و قبول لغات و اصطلاحات اجتماعی» با در نظر گرفتن همه جوانب و مراتب، اصطلاح انسان شناسی را در مقابل کلمه آنتروپولوژی، به مفهوم وسیع کلمه (مطالعه عمومی انسان، شامل روانشناسی ,جسمانی، باستانی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی) و اصطلاح مردم شناسی را در مقابل کلمه اتنولوژی، به معنی مطالعه هر یک از نهادهای انسانی (اقتصادی، اجتماعی، دینی، سنتی و فرهنگی) در محدوده معین برگزید.
این کتار را نشر نی و در سال ۱۳۸۸ به ترجمهٔ ناصر فکوهی در ۱۳۶ صفحه به طبع رسید.
دانشنامه آزاد فارسی
(متشکل از دو واژۀ یونانی: anthropos، به معنی «انسان»، و logos، به معنی «شناخت») مطالعۀ نوع بشر؛ مطالعۀ تنوّع فرهنگی، اجتماعی، و جسمانی نوع انسان هم در گذشته و هم در زمان حال. انسان شناسی به دو شاخۀ وسیع تقسیم می شود: انسان شناسی زیستی، که می کوشد دگرگونگیِ زیستیِ آدمی را از دیدگاهی تکاملیتبیین کند؛ و شاخه گسترده ترِ آن انسان شناسی فرهنگی، که می کوشد تنوع فرهنگ های انسانی را توصیف کند. این انسان شناسی فرهنگی، عناصر فرهنگی جامعه را مطالعه می کند؛ اما جامعه شناسی، کلیّت و ساختارها و نمادهای اجتماع را مطالعه می کند.انسان شناسی زیستی. انسان شناسی زیستی با دیرین شناسی، نخستی شناسی، انطباق پذیری انسان، جمعیت شناسی، ژنتیک جمعیتو رشد و تحول انسان مرتبط است. انسان شناسی یکی از بخش های علوم اجتماعی است.
مشاهدۀ مشارکتی. یکی از روش های اصلی انسان شناسی فرهنگی مشاهدۀ مشارکتیاست که در آن پژوهشگر به مدت یک سال یا بیشتر در بطن فرهنگ دیگری به سر بَرَد، به زبان محلی سخن گوید، و در همۀ جنبه های زندگی روزمره مشارکت کند؛ و پس از این مدت دربارۀ آن فرهنگ مطالبی بنویسد. لوئیس هنری مورگان، حقوقدان امریکایی، در دهۀ ۱۸۷۰ به مطالعۀ اقوام سرخپوست ایراکویی، براساس نظریۀ تکاملی چارلز داروین، پرداخت؛ و نتایج مطالعات خود را در ۱۸۷۷ با عنوان «جامعۀ باستان» منتشر کرد. کتاب جامعۀ باستان پایه و اساس دانش انسان شناسی شد که در اواخر قرن ۱۹ با تحقیقات جان فریزر و کارل مارکس توسعه یافت. در اوایل قرن بیستم انسان شناسی به سه شاخۀ انسان شناسی زیستی، انسان شناسی فرهنگی و زبان شناسی تقسیم شد؛ که انسان شناسی فرهنگی با کارهای مالینوفسکی، روت بندیکت، مارگارت مید، فرانس بوآس و لوی استروس وارد مرحلۀ پویایی شد.
انتشارگرایی. بسیاری از انسان شناسان عقیده دارند که سیر پیشرفت عمدتاً ناشی از انتشار یا وام گیری فرهنگیاست. نظریۀ انتشارگراییدر دو دهۀ ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ طرفداران بسیار یافت و در دهۀ ۱۹۲۰ با ویلیام پِریو گرافتون الیوت اسمیتکه استدلال می کردند همۀ فرهنگ ها از مصر سرچشمه گرفته اند به اوج خود رسید.
کارکردگرایی. در ۱۸۹۸ نقطۀ عطفی فرارسید. آلفرد کورت هَدُن، از بیم آن که مبادا «قبیله های ابتدایی» درپی ظهور تمدن به سرعت از بین بروند و اطلاعات گرانبها برای همیشه نابود شوند، «هیئت اعزامی انسان شناسی دانشگاه کیمبریج» را برای سفر به تنگۀ تورسکه بین گینۀ نوو استرالیا قرار داشت هدایت کرد. چارچوب کاری توصیفی برای همراه شدن با روش جدیدِ گردآوری داده ها، تحت عنوان کارکردگرایی، در دهۀ ۱۹۲۰ به کوشش برونیسلاو مالینوفسکیتوسعه پیدا کرد. مالینوفسکی حدود چهارسال در جزایر تروبریاند، واقع در پاپوآگینۀ نو، اقامت کرد؛ هدف اصلی اش در آنجا «درک دیدگاه های ساکنین بومی» بود. او، با مایه گرفتن از آثار امیل دورکِم، جامعه شناس فرانسوی، استدلال می کرد که جامعه ها نظام هایی از اجزای به هم پیوسته اند و پدیده های فرهنگی را باید برحسب کارکردشان در بافت یا زمینۀ فرهنگی خاص خودش تجزیه و تحلیل کرد.
کارکردگرایی ساختاری. آلفرد رادکلیف براون، جامعه را مرکب از یک نظام سازمان یافته از روابط یا نقش ها و انتظارات توصیف می کرد. به نظر او این نظام ساختار جامعه را تشکیل می داد و کارکرد جنبه های گوناگون فرهنگ سبب دوام آن ساختار و، درنتیجه، تأمین بقای درازمدتِ جامعه می شد. نظریه های کارکردگرایی و کارکردگرایی ساختاریاز دهۀ ۱۹۲۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۶۰ بر انسان شناسی اجتماعی بریتانیا حاکم بودند.
ساختارگرایی. در دهۀ ۱۹۶۰ انسان شناس فرانسوی، کلود لوی استروس، نظریۀ ساختارگراییرا به انسان شناسی وارد کرد. استدلال او این بود که نظام های خویشاوندی، اسطوره ها، و به طور کلی پدیده های اجتماعی، پدیده هایی صرفاً ظاهری اند که ساختارهای بنیادین ذهن را منعکس می کنند. به عقیدۀ او، ذهن آدمی اصولاً جهان را به مقوله هایی از جفت های متضاد، یا «اضداد دوگانی» طبقه بندی می کنند، ازقبیل نر و ماده، لاهوتی و ناسوتی، طبیعت و فرهنگ. ساختارگرایی انگیزه خوبی برای انسان شناسی فراهم کرد و توجه دوباره به خویشاوندی و اسطوره را از نو ایجاد کرد، اما در نیمه دهۀ ۱۹۷۰ مخالفت هایی با آن پدید آمد زیرا تمامی مفاهیم آن براساس تضادها در نظر گرفته می شد، و هیچ چیز نمی توانست به خودی خود معنایی داشته باشد.
انسان شناسی نمادگرا. در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ و اوایل دهۀ ۱۹۷۰ گوناگونی و تنوّعی در چشم اندازهای نظری به ظهور رسید. انسان شناسی مارکسیستی سازمان اجتماعی و سیاسیِ تولید را تجزیه و تحلیل می کرد، اما همچون ساختارگرایی به مشکلاتی از همان دست دچار بود. مکتب اقتصاد سیاسی به بررسی تأثیر سرمایه داری بر اجتماعاتی پرداخت که انسان شناسان درباره شان تحقیق می کردند. اما چشم اندازِ تحلیلیِ غالب، انسان شناس نمادگرای امریکایی کلیفورد گِرتس، بود، که می گفت فرهنگ در نمادهایی محاط شده است که باید هم مردم و هم انسان شناسان آن ها را تعبیر و تفسیر کنند.
مکتب های امریکایی. فرانتس بوآس، انسان شناس پیش گام امریکایی در آستانۀ قرن ۲۰، استدلال می کرد که ویژگی های فرهنگی باید در بستر خود مورد مطالعه قرار گیرند، و نیز پیش از آن که امکان انجام مقایسه هایی فرهنگی پیش آید و یا قوانینِ حاکم بر تنوع فرهنگی سر برآورند، باید تا سرحدّ امکان به جمع آوری داده ها پرداخت. این رویکرد، که به جزئی گرایی تاریخیمعروف بود. در دست شاگردان بوآس ـ یعنی روت بندیکتو مارگارت میدـ که علاقه مند به الگوهای فرهنگی و در ارتباط بین فرهنگ و شخصیت بودند تعدیل شد؛ براساس این مکتب، که در طول سه دهۀ ۱۹۳۰، ۱۹۴۰، و ۱۹۵۰ بر انسان شناسی امریکا حاکم بود، فرهنگ تعیین کنندۀ شخصیت انگاشته می شد. در دهۀ ۱۹۶۰، مادۀ گرایی فرهنگیماروین هَریسکوشید تا نشان دهد چگونه صورت های اجتماعی و فرهنگی ایفای نقش می کنند تا رابطۀ موجود با محیط را برقرار سازند. پس از آن انسان شناسیِ نمادگرای گرتس آغاز شد و انسان شناسی انگلیسی و امریکایی را به سمت هم سوق داد.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
من چرا بی خبر از خویشتنــم مــن کیم تا که بگویم که منممن بدین جا ز چه رو آمده ام کیست که تا کو بنماید وطنمآخرالامر کجا خواهــم شـــد چیست مرگِ من و قبر و کفنمگاه بینم که در این دار وجود با همــه هــمدم و هم سخنمگــاه انــسانم و گــه حیـوانم گاه افراشته و گــه اهــرمـــنمانسان که میان دو بی نهایت است، از یک سو آن چنان می تواند پرواز کند که از ملک برتر شود و پا به عرش گذارد؛طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت به درآی تا ببینی طیران آدمیّتو از سوی دیگر آن چنان سقوط نماید که حتی شایسته نام حیوان نباشد.انسان کیست؟ چیست؟ جایگاه او در نظام خلقت کجاست؟ مقصد و منتهایش چیست؟ فلسفه آفرینش او چه می باشد؟ کمال او در چیست؟. .. و هزاران سؤال دیگر که آدمیان را به خود مشغول می دارد. آنان که در پی رسیدن به ره منزل سعادت می باشند و بودن را تصادفی و بدون معنا نمی دانند، همواره در پی دریافت پاسخ به سر می برند.شناخت انسان؛ یعنی شناخت استعدادها و توانایی های او، شناخت غایت و کمال او و شناخت راه سعادت او.انسان در لغت، از ماده اُنس به معنای قرب و ظهور است و انسان را انسان نامیده اند؛ زیرا قوام و دوامی برای او نیست؛ مگر در انس و نزدیکی بعضی با بعض دیگر.این واژه ۶۵ بار در قرآن مجید به کار رفته است، که مراد از آن جسد و صورت ظاهری نمی باشد، آن چنانکه در بشر مراد است، بلکه باطن و نهاد و استعداد و انسانیّت و عواطف او در نظر است.انسان شناسی، عهده دار تحلیل و بررسی واقعیتی به نام انسان است. از آن جا که انسان موجودی بسیار پیچیده و دارای ابعاد وجودی متنوع می باشد، هر شاخه از معرفت که به گونه ای به شناخت بعد و جنبه ای از انسان به پردازد، در واقع به شناخت انسان پرداخته است و شایسته عنوان انسان شناسی است.
معنای انسان شناسی
انسان شناسی (Anthropology) در لغت به معنای (مطالعه انسان یا صفات انسانی) است، اما در اصطلاح و به عنوان یک علم، تعاریف بسیار و متفاوتی دارد که ساده ترین و دقیق ترین آن ها تعریف (جرالدویس) است: (علم مطالعه مجموعه پدیده های مرتبط با انسان در هر جای سیاره زمین و حتی فراتر از آن در تمامی زمان ها…
رابرت وای ولو، انسان شناسی فرهنگی، ص۱، ترجمه علی رضا قبادی.
انسان شناسی به شاخه های گوناگونی تقسیم می شود:۱. انسان شناسی جسمانی ۲. انسان شناسی زبان شناختی ۳. انسان شناسی فرهنگی و باستان شناسی.در انسان شناسی جسمانی نوع بشر به عنوان یک پدیده زیست شناختی درگذشته و حال مورد بررسی قرار می گیرد از این انسان شناسی به انسان شناسی زیست شناختی نیز تعبیر می شود.
بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان شناسی فرهنگی، ص۲۹، ترجمه محسن ثلاثی.
...
پیشنهاد کاربران
منبع https://rasekhoon. net