مترادف شان : ارج، جاه، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدر، کبریا، مرتبه، مقام، منزلت
برابر پارسی : ( شأن ) هنجار، فره، فَر، جایگاه، پایگاه، آیین | بزرگی
their or them
(honey) comb
dignity, case, behalf
case, condition, dignity, estate, hive, place, rank, stature, status, step
ارج، جاه، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدر، کبریا، مرتبه، مقام، منزلت
1 - (اِ.) خانة زنبور عسل . 2 - (ضم .) ضمیر متصل در دو حالت مفعولی «گفتشان »، اضافی «قلمشان ».
شان . (اِ) جامه ٔ سفید بود که از هندوستان می آرند. (تحفة الاحباب اوبهی ). جامه ای باشد سفید که از دیار هندوستان بیاورند. (فرهنگ جهانگیری ). نوعی از پارچه ٔ سفید است که از هندوستان آرند. (برهان قاطع). جامه ٔ سپید که از هند آرند. (فرهنگ رشیدی ).نوعی از پارچه ٔ سفید. (غیاث اللغات ). جامه ٔ سفید که از هند آرند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یک نوع لباس هندی است . (اشتنگاس ). || برگ گل ظریفی که در عید نوروز بیکدیگر هدیه دهند. (ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || ترتیب و تمشیت عروسی . (ناظم الاطباء). || حکم و فرمان . (ناظم الاطباء). || قالب کفشدوزی . (ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || سنگ چاقو. (اشتنگاس ).سنگ فسان . (ناظم الاطباء). ظاهراً مبدل سان است . || معما. لغز. چیستان . (اشتنگاس ). || علم . دانش . (اشتنگاس ). || وکالتنامه . (اشتنگاس ). معانی ذکر شده از ناظم الاطباء و اشتنگاس در جای دیگر یافت نشد. این معنی جای دیگر دیده نشد.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سلمان ساوجی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری ).
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری ).
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).
شان . (پسوند) چون : باشان . برخشان . بدخشان . جیشان . خبوشان . خرشان . مشان . خیشان . دیشان . کوشان . کاشان . قاشان . (یادداشت مؤلف ).
رودکی .
رودکی .
بوشکور(از لغت فرس اسدی ).
دقیقی .
بشار مرغزی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
نظامی عروضی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
۱. کار.
۲. حال.
۳. ارزش؛ اهمیت.
۴. قدر؛ مرتبه؛ شوکت.
۱. ایشان؛ آنها: زمینشان، کتابشان.
۲. آنها را؛ ایشان را: خوردمشان، دیدمشان.
۳. به آنها: گفتمشان.
شٲن#NAME?
خانۀ زنبور عسل؛ کندو.
به شرایط یا پیشامدهای هنگامهٔ بیان یا طرح حرف یا سخنی اشاره دارد
بزرگ
موم عسل