کلمه جو
صفحه اصلی

سبیل


مترادف سبیل : بروت، سبلت، شارب | جاده، راه، صراط، طریق، قربانی، نذر، وقف، روش، شیوه، طریقه، روا، مباح

متضاد سبیل : ریش، محاسن

فارسی به انگلیسی

way, road, manner, cause


moustache


way, road, manner, cause, mustache, mustachio, moustache

mustache, mustachio


فارسی به عربی

شارب , شوارب

مترادف و متضاد

بروت، سبلت، شارب ≠ ریش، محاسن


جاده، راه، صراط، طریق


قربانی، نذر، وقف


روش، شیوه، طریقه


روا، مباح


mustache (اسم)
سبیل

mustachio (اسم)
سبیل، بروت

palpus (اسم)
سبیل، شاخک حساس، زائده بند بندی

moustache (اسم)
سبیل

۱. جاده، راه، صراط، طریق
۲. قربانی، نذر، وقف
۳. روش، شیوه، طریقه
۴. روا، مباح


فرهنگ فارسی

سبلت، بروت، موهای پشت لب مرد، طریق، راه، راه آشکار، سبل
( اسم ) موی پشت لب سبلت بروت . یا سبیل تا سبیل . گوش تا گوش پهلو به پهلو : سبیل تا سبیل دور اطاق نشسته بودند . یا سبیل کسی را چرب کردن . او را با رشوه تطمیع کردن . یا سبیل کسی را دود کردن . او را خوب ادب کردن تنبیه کردن .
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه .

فرهنگ معین

(س ) (اِ.) موی پشت لب . ؛ ~ کسی را چرب کردن کنایه از: به او رشوه دادن . ؛ ~ کسی را دود کردن کنایه از: او را تنبیه کردن .


(سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه . 2 - روش . ؛فی ~الله آن چه در راه خدا گذاشته اند و هر کس می تواند از آن بهره برد.


(س ) (اِ. ) موی پشت لب . ، ~ کسی را چرب کردن کنایه از: به او رشوه دادن . ، ~ کسی را دود کردن کنایه از: او را تنبیه کردن .
(سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - راه . ۲ - روش . ،فی ~الله آن چه در راه خدا گذاشته اند و هر کس می تواند از آن بهره برد.

لغت نامه دهخدا

سبیل. [ س َ ] ( ع اِ ) راه و طریق. ( غیاث ). راه. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان تربیت عادل بن علی ص 56 ). راه یا راه روشن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، سُبُل. نحو. روش. رسم : با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن نیکو رفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396 ). حقا که این ، من از خویشتن میگویم بر سبیل نصیحت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). و سبیل قتلغتکین حاجب بهشتی آن است که بر این فرمان کار کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118 ). میشکانات ، ناحیتی از نیریز است و سبیل آن هم سبیل نیریز است در همه احوال. ( فارسنامه ابن البلخی ص 132 ). و ده هزار مرد از ایشان بعهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 141 ). اکنون بعض از آئین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار. ( نوروزنامه ).
نیست دنیا ترابهیچ سبیل
نفرستند زآسمان زنبیل.
سنائی.
و بر سبیل شاگردی بهر جا میرفت. ( کلیله و دمنه ). چنانکه نامه بنزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. ( کلیله و دمنه ). بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قایم میدارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 321 ).
خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل.
سعدی ( گلستان ).
و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت. ( گلستان ).
آن مقلد چون نداند جز دلیل
در علامت جوید او دائم سبیل.
( مثنوی ).
|| وقف. ( غیاث ) ( آنندراج ). آب و شیرینی که در راه خدا وقف کنند. ( غیاث ). آب و شربت و قند و مانند آنها خصوصاً. ( آنندراج ). حلال. روا. مباح. جائزالتصرف. بدون بها :
ولیکن یکی سلسبیل سبیل
گشاده بد اندر میانش دری.
منوچهری.
چون بود بر حرام وقف تنت
یا بود بر هجا زبانْت سبیل.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 43 ).
همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه.
خاقانی.
گر بدیدی پشّه ای مقدار پیل
خون او بر خویش کی کردی سبیل.
عطار.
وآنکه با آنهمه بی آب رخی کرده بُوَد
بدو نان بر همه کس آب رخ خویش سبیل.
اثیر اومانی.
گر بر وجود عاشق صادق زنند تیغ
گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا.
سعدی.
- ابن سبیل ؛ یعنی آینده و رونده و آنکه از باعث مردن یا ماندن یا بیمار شدن ستور در راه مانده باشد. ( منتهی الارب ) ج ، ابناء سبیل : کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 322 ).

سبیل . [ س َ ] (ع اِ) راه و طریق . (غیاث ). راه . (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان تربیت عادل بن علی ص 56). راه یا راه روشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سُبُل . نحو. روش . رسم : با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن نیکو رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). حقا که این ، من از خویشتن میگویم بر سبیل نصیحت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). و سبیل قتلغتکین حاجب بهشتی آن است که بر این فرمان کار کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118). میشکانات ، ناحیتی از نیریز است و سبیل آن هم سبیل نیریز است در همه ٔ احوال . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 132). و ده هزار مرد از ایشان بعهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 141). اکنون بعض از آئین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار. (نوروزنامه ).
نیست دنیا ترابهیچ سبیل
نفرستند زآسمان زنبیل .

سنائی .


و بر سبیل شاگردی بهر جا میرفت . (کلیله و دمنه ). چنانکه نامه بنزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت . (کلیله و دمنه ). بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قایم میدارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 321).
خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل .

سعدی (گلستان ).


و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت . (گلستان ).
آن مقلد چون نداند جز دلیل
در علامت جوید او دائم سبیل .

(مثنوی ).


|| وقف . (غیاث ) (آنندراج ). آب و شیرینی که در راه خدا وقف کنند. (غیاث ). آب و شربت و قند و مانند آنها خصوصاً. (آنندراج ). حلال . روا. مباح . جائزالتصرف . بدون بها :
ولیکن یکی سلسبیل سبیل
گشاده بد اندر میانش دری .

منوچهری .


چون بود بر حرام وقف تنت
یا بود بر هجا زبانْت سبیل .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 43).


همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه .

خاقانی .


گر بدیدی پشّه ای مقدار پیل
خون او بر خویش کی کردی سبیل .

عطار.


وآنکه با آنهمه بی آب رخی کرده بُوَد
بدو نان بر همه کس آب رخ خویش سبیل .

اثیر اومانی .


گر بر وجود عاشق صادق زنند تیغ
گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا.

سعدی .


- ابن سبیل ؛ یعنی آینده و رونده و آنکه از باعث مردن یا ماندن یا بیمار شدن ستور در راه مانده باشد. (منتهی الارب ) ج ، ابناء سبیل : کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 322).
شنیدم که یک هفته ابن السبیل
نیامد بمهمانسرای خلیل .

سعدی (بوستان ).


- || یکی از شش گروه که دادن خمس به ایشان جایز است ابن سبیل است و آن کسی است که در هنگام سفر دست رسی به مال خود نداشته و بینوا شود.
- سبیل اﷲ ؛ آنچه در راه خدا گذاشته اند و همه کس میتواند تمتع از آن برد ویا برای کاری یا اشخاصی معین قرار داده باشند. (یادداشت مؤلف ). قتال با کافران در راه خدای و بر امر خیر که بر آن امر وارد شده . (منتهی الارب ) : فبلغ الرسالة و ادی الامانة و جاهد فی سبیل اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و لقیت سبیل اﷲ ففطنت . (حکمت اشراق ص 288).
- سبیل فرستادن ؛ بصورت وقفه فرستادن : و مادر جلال الدین ... بحج شده و جلال الدین با او سبیل فرستاد. (جهانگشای جوینی ). جلال الدین حسن چون تقلد اسلام کرده و سبیل فرستاده علم و سبیل او را بر سبیل سلطان مقدم داشته بود. (جهانگشای جوینی ).

سبیل . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه واقع درپانزده هزار و پانصد گزی جنوب خاوری تکاب و 5 هزارگزی خاور راه عمومی تکاب به بیجار. هوای آن معتدل و دارای 296 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات ، بادام ، کرچک ، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی . راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


سبیل . [ س ِ ] (اِ) پیپ . چپق خرد. شَطَب . دمی . قسمی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق عرب و هم در خاک عثمانی متداولست . رجوع به پیپ شود. || گیلکی «سئبیل » ، فریزندی و یرنی «سئبل » ، نطنزی «سئبیل » ، سمنانی «سابیل » ، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی «سابیل » ، شهمیرزادی «سبئل » . مأخوذ از «سبله »، موهایی که بر زبر لب بالا روید. بروت . شارب . سبلت . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).بروت . موهای درشتی که بر لب زبرین بعض حیوانات چون موش و گربه و غیره باشد. || آرایشی که از وسمه یا وسمه و سرمه و غیره زنان بتقلید مردان در پشت لب کنند : تا شبهت برخیزد که همه ٔ ناصبیان با سبیلهای بسوهان بکرده اند. (کتاب النقض ص 391).
- سبیل چخماقی ؛آنکه بروت دنباله برگشته بسوی بالا دارد. (مؤلف ).
- سبیل کلفت ؛ آنکه سبیلی انبوه دارد.
- سبیل گنده ؛ آنکه بروتی کلان دارد :
تو زینب خواهر حسینی
ای نره خر سبیل گنده .

ایرج میرزا.


- امثال :
سبیل کسی را چرب کردن ؛ به او چیزی دادن . رشوه دادن .
سبیلهای کسی آویزان شدن ؛ عدم رضایت از چهره ٔ او مشهود گشتن .

فرهنگ عمید

۱. طریق، راه.
۲. راه آشکار.
۳. (صفت ) هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف.
۴. (صفت ) مباح و روا: ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ: ۱۰۱۹ ).
۵. (صفت ) رایگان.
موهای پشت لب مرد، سبلت، بروت.

۱. طریق؛ راه.
۲. راه آشکار.
۳. (صفت) هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد؛ وقف.
۴. (صفت) مباح و روا: ◻︎ ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ: ۱۰۱۹).
۵. (صفت) رایگان.


موهای پشت لب مرد؛ سبلت؛ بروت.


دانشنامه عمومی

سبیل یا بُروت مویی است که بر بالای لب فوقانی می روید. موی چانه و گونه ریش نام دارد. در طول تاریخ سبیل نشان بارز مردانگی بوده است. سبیل همچنین نشانه ای دینی به شمار می رود. در آیین اهل حق، سبیل به عنوان یک نشانۀ مذهبی دارای حرمت است و به ویژه سبیل بلند، یک مرد پیروی اهل حق را از غیر اهل حق متمایز می کند.
سبیل معمولی: که پشت لب بالارا به طور متوسط پوشانده نمره ۴ و کوتاهتر زده می شد.
سبیل داش مشدی ها و لوطی ها: که باید کلفت سرتاسری تا چاک دهان بدون آب خوری بود.
سبیل درویشی: که باید کلفت سرتاسری شارب دار بوده تمام لب بالاو قسمتی از دهان و در بعضی از موارد تمام چاک دهان را بپوشاند.
سبیل پر: تا چاک دهان برای سالمندان وزین که از دو طرف به سمت کنار و سرهایشان رو به پائین شانه زده شود.
سبیل استالینی: شبیه سبیل اعیانی یا سالمندی با کمی آب خور.
سبیل پهلوانی: که آن را هر چه زیادتر کلفت و پر و کشیده ساخته دو طرفش را با پیوند به موهای گونه (پیوند ریش و سبیل) داده به طرف گوش ها می بردند.
سبیل چخماقی
سبیل کلفت یا پر پشت: که برگشتگی ندارد
سبیل چنگیزی یا قیطانی
سبیل افراشته
سبیل از بنا گوش در رفته
سبیل مگسی
سبیل مسواکی (هیتلری نیز می گویند)
سبیل داگلاسی (منسوب به داگلاس فیربنکس نخستین بازیگر نقش زورو) که از قد و پهنا کوتاه شده، بالا و بغلشان تراشیده و نازک گردید.
نوجوانی دورهٔ آغاز رشد موهای صورت در مردان است و این فرایند از سبیل آغاز می شود. اگرچه همانند بسیاری از فرآیندهای بیولوژیک، ممکن است این امر نیز بسته به عوامل ژنتیکی و محیطی تفاوت داشته باشد.
اگرچه اصلاح صورت، ممکن است به دوران نوسنگی بازگردد، ولی قدیمی ترین سندی که بر داشتن سبیل به تنهایی دلالت می کند، تصویری از یک سوارکار ایرانی مربوط به ۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح و بر روی فرش پازیریک است.
در نقش برجسته های باستانی ایران، مادها و پارس ها با ریش تصویر شده اند و تراشیدن ریش و سبیل برای مردان و همچنین بریدن گیسوی زنان فقط به عنوان یک تنبیه و مجازات انجام می شده است. با کاهش اهمّیت ریش در دوران ساسانیان، سبیل از ارج و رونق برخوردار گردید. با حملهٔ اعراب به ایران، مجدداً مردان به رسم عربان به گذاشتن ریش روی آوردند. در دوره مغول ها، ریش موقتاً اعتبار خود را از دست داد و سبیل چنگیزی مد شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَبِیلٍ: راه - روش
معنی قَصْدُ: راهی که رهرواش را به هدف می رساند(قصد به معنای استقامت راه است ، یعنی راه آنطور مستقیم باشد که در رساندن سالک خود به هدف ، قیوم و مسلط باشد ، و ظاهرا این کلمه که مصدر است در عبارت "عَلَی ﭐللَّهِ قَصْدُ ﭐلسَّبِیلِ " به معنای اسم فاعل است ، و اضافه شدن...
معنی رَّشَاد: رشد (رشد یعنی رسیدن به اصل مسائل و سبیل رشاد عبارت است از راهی که سلوک آن آدمی را به حق میرساند ، و به سعادت دست مییابد . )
معنی تُنفِقُواْ: تا انفاق کنید -انفاق می کنید(در جمله "مَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فِی سَبِیلِ ﭐللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ "چون شرط شده برای جمله بعدی جزم گرفته،کلمه انفاق به معنای بذل مال و صرف آن در رفع حوایج خویشتن و یا دیگران است )
معنی هَاأَنتُمْ: گیرم شما - این شما - هان شما - همین شما - شما همان (در عبارت "هَاأَنتُمْ هَـٰؤُلاَءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی ﭐلْحَیَاةِ ﭐلدُّنْیَا"گیرم شما یا این شما معنی می دهد و در عبارت "ها انتم اولاء تحبونهم" ... ظاهرا کلمه اولاء اسم اشاره و کلمه ها برای هشدار...
معنی مُرَاغَماً: غلبه ها بر موانع (از رَغام به فتح راء به معنای خاک نرم است ، و" رغم انف فلان رغما " معنایش این است که دماغ فلانی را به خاک مالید لذا عبارت "وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ ﭐللَّهِ یَجِدْ فِی ﭐلْأَرْضِ مُرَاغَماً کَثِیراً وَسَعَةً "به این معنی است که : هر...
ریشه کلمه:
سبل (۱۸۱ بار)

«سبیل» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، به معنای راهی است که پیمودن آن آسان است; و بعضی آن را منحصراً به معنای راه حق، تفسیر کرده اند. ولی با توجّه به این که این واژه در قرآن مجید، هم به راه های حق و هم به راه های باطل اطلاق شده، شاید منظورشان این باشد که از قرائن، حق بودن آن را استفاده کرده اند.
راه. اعم از آنکه راه هدایت باشد نثل . و یا راه معمولی مثل . و یا راه ضلالت‏ سبیل مذکّر و مؤنّث هر دو آمده است. نحو . که مؤنث به کار رفته است در اقرب به دو گونه بودن آن تصریح کرده است . که سبیل فاعل تستبین است. ایضاً . که ضمیرش مؤنث است و ایضاً آیه‏99 آل عمران. گاهی از سبیل تعدّی و تجاوز قصد می‏شود که در واقع راه تجاوز است مثل ، . ابن السبیل کسی است که از وطنش دور مانده و جز (راه) معرّفی ندارد و در «بنن» گذشت. سبل به ضمّ (س،ب) جمع سبیل است مثل . . سبیل اللّه: هر راهی است که رضای خدا در آن باشد مثل قتل فی سبیل اللّه، و انفاق فی سبیل اللّه، هجرت فی سبیل اللّه چنانکه ، . خلاف آن است در آیه . ظاهراً مراد راه تولّد و به دنیا آمدن است و شاید مراد راه ولادت و هدایت و معیشت و غیره باشد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sibil
طاری: sebel
طامه ای: sebil
طرقی: sibil
کشه ای: sebel
نطنزی: sibil


گویش مازنی

/sabil/ سبیل شارب

سبیل شارب


جدول کلمات

شارب

پیشنهاد کاربران

چپق، پیپ ؛ در عوض سیگار ، سبیل می کشیدیم : کتاب سیاحت شرق

بر سَبیل تلطّف= از روی مهربانی
بر سبیل= از روی _ به دلیلِ

[سِ - بی - ل] مویی که بالای دهان مردان و گاهی هم زنان می روید. در طول تاریخ ایران زمین، سبیل نشانی بارز از مردانگی بوده و داشتن سبیل الزامی بوده است. برای مثال شاه اسماعیل صفوی با نشان دادن سبیل های درازش، قدرت نمایی می کرده است. ولی با گذر زمان و با رشد و نمو غرب نمایی در ایران، از اهمیت سبیل کاسته شد. شاید احمد شاه قاجار را بتوان نخستین شاه ایرانی نام برد که هیچ گاه ریش و سبیل نگذاشت٠ در ایران امروز سبیل تزیینی شده است و بستگی به سلیقه مرد دارد که بخواهد سبیل خود را بزند یا نگاه دارد.

راه

سبیل پای کردن چیزی: آن را پیش پای انداختن و پی سپر کردن
هرکه جز بندگیت رای کند
سر خود را سبیل پای کند
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 517 )

شارب، بروت، سبلت | جاده، راه، صراط، طریق، قربانی، نذر، وقف، روش، شیوه، طریقه، روا، مباح


کلمات دیگر: