کلمه جو
صفحه اصلی

حکمی

فارسی به انگلیسی

based on an order, peremptory, incorporeal, mandatory, appointed or engaged by an officialorder

peremptory, incorporeal, appointed or engaged by an officialorder


mandatory


فارسی به عربی

اجراء

مترادف و متضاد

fiat (اسم)
امر، رخصت، حکم، اجازه، حکمی

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندر عباس

لغت نامه دهخدا

حکمی . [ ] (اِخ ) نام شاعری از ترکان عثمانی از مردم کالی پلی در مائه ٔ 10 هَ . ق . و بیت ذیل از اوست :
غم و غصه الم فرقت فغان و ماتم و حسرت
پیشوردی بغرمی جانا کباب ایتدی یدی زحمت .


حکمی . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیری و دارای 3050 تن سکنه . از رودخانه مشروب میشود. محصولش خرما و مرکبات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . مزارع چای بالا و سرکوه جزو این ده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


حکمی . [ ح ُ ] (ص نسبی ) منسوب به حکم . از روی حکم . بر طبق حکم .


حکمی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حکم ، قبیله ای به یمن. ( الانساب ).

حکمی. [ ح ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به حکم. از روی حکم. بر طبق حکم.

حکمی. [ ] ( اِخ ) نام شاعری از ترکان عثمانی از مردم کالی پلی در مائه 10 هَ. ق. و بیت ذیل از اوست :
غم و غصه الم فرقت فغان و ماتم و حسرت
پیشوردی بغرمی جانا کباب ایتدی یدی زحمت.

حکمی. [ ح َ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیری و دارای 3050 تن سکنه. از رودخانه مشروب میشود. محصولش خرما و مرکبات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. مزارع چای بالا و سرکوه جزو این ده است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

حکمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حکم ، قبیله ای به یمن . (الانساب ).


دانشنامه عمومی

حکمی می تواند به موارد زیر اطلاق شود:
حِکمی (تلفظ می شود/hekmi/)، به معنی «وابسته به حکمت»
حُکمی (تلفظ می شود/hokmi/)، به معنی «وابسته به حکم»

گویش مازنی

/hekmi/ به طور حتم – براساس حکم

به طور حتم – براساس حکم



کلمات دیگر: