مترادف کمک : استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، هم دستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری
برابر پارسی : یاری، یاوری، پشتیبانی
help, ald
acolyte, adjutant, aegis, agency, aid, ancillary, assist, assistance, assistant, auxiliary, boost, booster, coadjutor, contribution, faint, help, helper, helpfulness, lift, relief, service, succor, succour, support
گزینهای که مجموعهای از اطلاعات کمکی را به صورتهای گوناگون در اختیار کاربر بگذارد
کمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمک . [ ک ُ م َ ] (ترکی ، اِ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ ، از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث ) (آنندراج ).مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ . (ناظم الاطباء). کومک . مدد. یاری . مساعدت . معاضدت . دستیاری . مدد. یاری . یاوری . اعانت . (فرهنگ فارسی معین ) : امیرزاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام . (ظفرنامه ٔ یزدی ، ازفرهنگ فارسی معین ).
- کمک راننده ؛ کسی که به راننده ٔ اتومبیل یاری کند. شاگرد شوفر. ج ، کمک رانندگان . (فرهنگ فارسی معین ).
- کمک کار ؛ مددکننده . یاری کننده . یاری کننده در کار.
- کمک کاری ؛ مددکاری . عمل و حالت کمک کار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کمک مالی ؛ به وسیله ٔ مال و پول کسی را یاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- کمکی ؛ معاون و مددکار و دستگیر. (ناظم الاطباء).
|| فوجی که در جنگ برای اعانت تعیین کنند. (ناظم الاطباء). || دستیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمک . [ ک َ م َ ] (ص مصغر، ق ) کم . قلیل . (فرهنگ فارسی معین ).
- کَمَکی ؛ اندکی . (فرهنگ فارسی معین ): کمکی حالش بهتر است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اندک.
یاری؛ مدد؛ همراهی.
مقدار کم