کلمه جو
صفحه اصلی

کمک


مترادف کمک : استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، هم دستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری

برابر پارسی : یاری، یاوری، پشتیبانی

فارسی به انگلیسی

help, aid, contribution, mate, acolyte, adjutant, aegis, agency, ancillary, assist, assistance, assistant, auxiliary, boost, booster, coadjutor, faint, helper, helpfulness, lift, relief, service, succor, succour, support, ald, prop

help, ald


acolyte, adjutant, aegis, agency, aid, ancillary, assist, assistance, assistant, auxiliary, boost, booster, coadjutor, contribution, faint, help, helper, helpfulness, lift, relief, service, succor, succour, support


فارسی به عربی

اسکان , اغاثة , ثانیة , دعم , صاحب , فائدة , مساعد , مساعدة , مساعدة علی , ید

مترادف و متضاد

service (اسم)
لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه

help (اسم)
کمک، یاری، مساعدت، پایمردی، نوکر، مزدور، امداد

assistance (اسم)
کمک، معاونت، مساعدت، معاضدت، دستیاری، رسیدگی، مدد، همدستی، پایمردی، مراعات

helping (اسم)
کمک، یاری، یک وعده یا پرس خوراک

helper (اسم)
هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون

assistant (اسم)
کمک، دستیار، یاور، معین، بر دست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار

succor (اسم)
کمک، یاری، موجب کمک، کمک برای رهایی از پریشانی

adjutant (اسم)
کمک، یار، یاور، اجودان، معین

subservience (اسم)
کمک، چاپلوسی، تملق، زیر زاوری

avail (اسم)
کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش

mate (اسم)
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم

relief (اسم)
کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی

seconder (اسم)
کمک، تایید کننده، دوم شونده

subserviency (اسم)
کمک، چاپلوسی، تملق، زیر زاوری

furtherance (اسم)
تقویت، پیشرفت، کمک، تهیه وسایل

helpmeet (اسم)
کمک، همدست زن، زن یاور

succorer (اسم)
کمک

support (اسم)
پشت، تقویت، پا، کمک، طرفداری، تایید، پشت گرمی، تکیه گاه، پشتیبانی، متکا، پشت بند، ملاک، تکیه، نگاهداری، اتکاء، پشتیبان زیر برد، زیر بری

accommodation (اسم)
منزل، تطابق، جا، تطبیق، کمک، همسازی، وسایل راحتی، سازش با مقتضیات محیط، وام، مساعده

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

adjoint (اسم)
هم دست، کمک، یار، دستیار، معاون استاد

aid (اسم)
هم دست، کمک، یاری، یاور، حمایت، مساعدت، مددکار، معونت

ancillary (صفت)
فرعی، تابع، کمک، کمکی، مربوط به کلفت

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان شهرکی بخش سیب آب شهرستان زابل واقع در ۲۴ کیلومتری خاور سکوهه جلگه و گرم و معتدل دارای ۱۶۵٠ تن سکنه محصول غله صیفی پنبه لبنیات صنعت دستی قالیچه و گلیم بافی.
ماخوذازترکی کومک:یاری، مدد، همراهی
( اسم ) مدد یاری : امیر زاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام . یا کمک مالی . بوسیل. مال و پول کسی را یاری کردن .

گزینه‌ای که مجموعه‌ای از اطلاعات کمکی را به صورت‌های گوناگون در اختیار کاربر بگذارد


فرهنگ معین

(کُ مَ ) [ تر. ] ۱ - (اِ. ) مدد، یاری ، کومک نیز به همین معنی است . ۲ - (ص . ) آن که همکاری می کند. ۳ - دستیار، همراه .

لغت نامه دهخدا

کمک. [ ک ُ م َ ] ( ترکی ، اِ ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ ، از لغات ترکی نوشته شد. ( غیاث ) ( آنندراج ).مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ. ( ناظم الاطباء ). کومک. مدد. یاری. مساعدت. معاضدت. دستیاری. مدد. یاری. یاوری. اعانت. ( فرهنگ فارسی معین ) : امیرزاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام. ( ظفرنامه یزدی ، ازفرهنگ فارسی معین ).
- کمک راننده ؛ کسی که به راننده اتومبیل یاری کند. شاگرد شوفر. ج ، کمک رانندگان. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کمک کار ؛ مددکننده. یاری کننده. یاری کننده در کار.
- کمک کاری ؛ مددکاری. عمل و حالت کمک کار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کمک مالی ؛ به وسیله مال و پول کسی را یاری کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کمکی ؛ معاون و مددکار و دستگیر. ( ناظم الاطباء ).
|| فوجی که در جنگ برای اعانت تعیین کنند. ( ناظم الاطباء ). || دستیار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کمک. [ ک َ م َ ] ( ص مصغر، ق ) کم. قلیل. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کَمَکی ؛ اندکی. ( فرهنگ فارسی معین ): کمکی حالش بهتر است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کمک. [ ک َ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8. )

کمک. [ ک َ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

کمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


کمک . [ ک ُ م َ ] (ترکی ، اِ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ ، از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث ) (آنندراج ).مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ . (ناظم الاطباء). کومک . مدد. یاری . مساعدت . معاضدت . دستیاری . مدد. یاری . یاوری . اعانت . (فرهنگ فارسی معین ) : امیرزاده رستم در جواب گفت من بر حسب کمک آمده ام . (ظفرنامه ٔ یزدی ، ازفرهنگ فارسی معین ).
- کمک راننده ؛ کسی که به راننده ٔ اتومبیل یاری کند. شاگرد شوفر. ج ، کمک رانندگان . (فرهنگ فارسی معین ).
- کمک کار ؛ مددکننده . یاری کننده . یاری کننده در کار.
- کمک کاری ؛ مددکاری . عمل و حالت کمک کار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کمک مالی ؛ به وسیله ٔ مال و پول کسی را یاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- کمکی ؛ معاون و مددکار و دستگیر. (ناظم الاطباء).
|| فوجی که در جنگ برای اعانت تعیین کنند. (ناظم الاطباء). || دستیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8.)


کمک . [ ک َ م َ ] (ص مصغر، ق ) کم . قلیل . (فرهنگ فارسی معین ).
- کَمَکی ؛ اندکی . (فرهنگ فارسی معین ): کمکی حالش بهتر است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

اندک.
یاری، مدد، همراهی.

اندک.


یاری؛ مدد؛ همراهی.


دانشنامه عمومی

کمک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کمک (زهک)
کمک (کرمانشاه)
کمک علیا
کمک سفلی
کمک (زابل)

فرهنگستان زبان و ادب

{help} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] گزینه ای که مجموعه ای از اطلاعات کمکی را به صورت های گوناگون در اختیار کاربر بگذارد

گویش مازنی

/kamek/ مقدار کم

مقدار کم


واژه نامه بختیاریکا

( کَمَک ) از ابزار برداشت محصول
دَست کمکی؛ هَیاری

جدول کلمات

یاری

پیشنهاد کاربران

همکاری

یاری کردن

استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، هم دستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری

تو فرهنگ پارسی به پهلوی بهرام فره وشی این مدلی نوشته کمک رو که فکر کنم همون فریاد هستش friyāt ، کمک دهنده dastyār، کمک شده friyāhit
این نسک رو به همتون پیشنهاد می کنم که دانلود کنید دو نسک هستش پارسی به پهلوی و پهلوی به پارسی

این واژه ترکی است و sos از لحاظ ظاهری و معنایی برگرفته شده از ترکی است!
که مخفف کلمه: کشتی ما را نجات دهید >>> ship our save
امداد رسانی، پشتیبانی، درخواست کمک و نجات و. . .



کمک با ضَمِّ کاف اول کلمه و فتح میم: یاری، یاری رساندن، دستگیری و به ترکی: یاردیم، کؤمَکلیک
کمک به عربی بمعنی عام کلمه: تعاون، معاونة، حمایة
کمک به عربی ( کمک بازو مانند کمک در نبرد و شمشیر زنی ) : معاضدة ؛ معاضدة هم خانواده عضد به معنی بازو ( فاصله آرنج تا کتف )
کمک به عربی ( کمک دستی مانند پول دادن و بخشیدن چیزی ) : مساعدة ؛ مساعدة هم خانواده ساعد ( فاصله آرنج تا مچ دست )
کمک با فتح کاف اول کلمه و فتح میم:جزء دوم عبارت کم کمک به معنی آهسته آهسته، به آرامی، یواش یواش، به تدریج و به ترکی: یاواش یاواش، قاماس قاماس، آزچا آزچا، آز آز، آهیستا آهیستا، آستا آستا و به عربی تدریجاً، بقلة

کمک

پارسی باستان: کامَه
پارسی پهلوی: کامَک
پارسی نوین: کمک

واژه �کمک� از ریشه �کام� است به معنی آرزوی خوب، کامیابی و یاری؛ و کمک کردن به معنی یاری کردن است برای رسیدن به یک آرزو و هدف ویژه.

در زبان پارسی در کنار واژه کمک واژه �یاری� هم به کار می رود که در پارسی پهلوی آن را �ایّاری� می گفتند که واژه عیار ( کمک رسان، جوانمرد ) در زبان اربی از آن گرفته شده است. واژگان پارسی �کمک� و �یاری� را می توان در زبان های دیگر نیز دید:

آذری: k�mək
قزاقی: Көмек
قرقیزی: jardam
تورکی: Yardım
ازبکی: Yordam
اربی: عیّار ( کمک رسان، جوانمرد )

جناب آریابوم شما با این تفاسیر از واژه" مکزیک" هم یک لغت آریایی خواهین ساخت!
کمک یک واژه ترکیست خواهشاً جعل نکنین

yardım هم یه کلمه ترکی هست میتونید اتیمولوژی کلمه مراجعه کنید

ریشه ی واژه ی کمک✅

همانطور که باید بدانید این کلمه را دهخدا نه تنها فارسی ندانسته بلکه ترکی دانسته هیچ ریشه ای در فارسی و حتی زبان های نسبتی که مانند اوستایی و سانسکریت میدهند هم نمیتواند کمکشان کند.
اما ریشه این واژه در عین حال خیلی جالب است.
k�mək
تفسیر اول :💢
در ترکی k�m به معنی توده و پیله یا در کل به معنی چیزی که یکجا جمع شده است
k�m ək
در اینجا در حالت پسوند وسیله و یا حالت است مانند قازماق - بارماق. . .
که اگر بخواهیم آن را تفسیر کنیم بدین حالت دست می آوریم :
حالت همکاری ( جمع شدگی )
منه کمک ادین : با من همکاری کنید تا بتوانم کارم را درست انجام دهم
میتواند تا حدودی صحیح باشد✅
تفسیر دوم :💢
در تفسیر دوم میتوان این کلمه را از ریشه ی k�y به معنی صدا دانست
k�y�mək: حالت فرار کردن حیوانات با صدا
hay k�y : سر و صدا
این واژه در اورخون به صورت k� آمده و واژه ی خیلی قدیمی است
k� ( yu ) m ək
راهی برای ابراز صدا
به حالتی که انسان توسط صدایش کارش را انجام میدهد.
معادل این کلمه در فارسی به صورت یاوری کردن درست میتواند باشد.

لطفا جعل نکنید

ریشه ی واژه ی کمک✅

همانطور که باید بدانید این کلمه را دهخدا نه تنها فارسی ندانسته بلکه ترکی دانسته هیچ ریشه ای در فارسی و حتی زبان های نسبتی که مانند اوستایی و سانسکریت میدهند هم نمیتواند کمکشان کند.
اما ریشه این واژه در عین حال خیلی جالب است.
k�mək
تفسیر اول :💢
در ترکی k�m به معنی توده و پیله یا در کل به معنی چیزی که یکجا جمع شده است
k�m ək
در اینجا در حالت پسوند وسیله و یا حالت است مانند قازماق - بارماق. . .
که اگر بخواهیم آن را تفسیر کنیم بدین حالت دست می آوریم :
حالت همکاری ( جمع شدگی )
منه کمک ادین : با من همکاری کنید تا بتوانم کارم را درست انجام دهم
میتواند تا حدودی صحیح باشد✅
تفسیر دوم :💢
در تفسیر دوم میتوان این کلمه را از ریشه ی k�y به معنی صدا دانست
k�y�mək: حالت فرار کردن حیوانات با صدا
hay k�y : سر و صدا
این واژه در اورخون به صورت k� آمده و واژه ی خیلی قدیمی است
k� ( yu ) m ək
راهی برای ابراز صدا
به حالتی که انسان توسط صدایش کارش را انجام میدهد.
معادل این کلمه در فارسی به صورت یاوری کردن درست میتواند باشد.

Help

یکی از اندک باره هایی که جناب ع درست میگه. کمک ترکیه و فارسی نیست.
برابر فارسی کمک میشه یاری
کمک کردن: یاری رساندن

منم هم نگر با آقای ( ع ) ، هستم، ، نخستین باره که ایشون راست میفرمایند. این بار دمش گرم😂👏🏼


کلمات دیگر: