ذ
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
یکی از حروف صامت فارسی و آن حرف یازدهم از حروف الفبای فارسی و حرف نهم از الفبای عربی و حرف بیست و پنجمین از الفبای ابجد ( جمل ) محسوب شود و آنرا در حساب جمل ۷٠٠ حساب کنند این حرف را بنامهای [[ ذال ]] و [[ ذال معجمه ]] و [[ ذال منقوطه ]] خوانند . توضیح ۱ : این حرف در زبانهای ایران پیش از اسلام وجود داشته و در زبان فارسی دری هم تا عهد مغول معمول بوده و بتدریج بسیاری از کلماتی که دارای [[ ذ ]] بوده بدل به [[ د ]] شده و در کلماتی که [[ ذ ]] باقی مانده همچنین در کلمات عربی [[ ذ ]] را بصورت [[ ز ]] تلفظ کنند توضیح ۲ : قاعده باز شناختن [[ د ]] از [[ ذ ]] در فارسی از این رباعی نصیر الدین طوسی دانسته میشود : [[ آنان که به پارسی سخن میرانند در معرض دال ذال را ننشانند ما قبا وی ار ساکن جزوای بود دال است وگرنه ذال معجم خوانند ]] . بنابرین در هر کلمه اگر ماقبل حرف مورد بحث حرفی ساکن و غیر از [[ و ا ی ]] بود ( یعنی حرفی صامت باشد ) [[ د ]] است و الا [[ ذ ]] مثلا : آوند درد سرد سندان مرد با [[ د ]] اند و آذر بوذ بیذ داذ دیذ روذ ساذه شاذ یاذ با [[ ذ ]] در آغاز کلمه فارسی [[ ذ ]] نباشد و کلماتی مانند [[ ذرخش ]] مستثنی است .
فرهنگ معین
(حر. ) یازدهمین حرف از الفبای فارسی ، برابر با عدد ۷٠٠ در حساب ابجد.
لغت نامه دهخدا
ذ. (حرف ) حرف نهم است از حروف الفبای عرب و یازدهم از الفبای فارسی و بیست و پنجم از حروف ابجد و در حساب جمّل آن را به هفتصد دارند. و نام آن ذال است و گاه برای استواری ضبط ذال معجمة گویند و آن از حروف روادف و شمسیّة و ارضیة یا ترابیة و مصمته و نیز از حروف مجزوم است .
ابدالها:
> بدل به «د» شود:
گذار = گدار.
> و به «گ » بدل گردد:
آذر = آگر (آتش ).
> و بدل ِ «همزه » آید:
پاذیز = پائیز : از سر دولاب برخاست و به دارالملک همدان آمد، فصل پاذیز بود. (راحةالصدور راوندی ). در سنه ٔ ست و اربعین و خمسمائة به فصل پاذیز قصد بغداد کرد. (راحةالصدور راوندی ).
> بدل ِ دال آید:
بیجاذق = بیجاده .
شوذر = چادر.
فالوذج = پالوده .
ساذج = ساده .
انموذج = نموده .
سنباذج = سنباده .
> وبدل ِ «ز» آید:
ذقن = زنخ .
حرف «ذ» در عربی :
> بدل به «ش » شود:
ذرف = شرف .
> و بدل به «ث » شود:
مرذ = مرث
ذَروَت = ثَروَت
> و بدل به «ط» شود:
ذلاقت = طلاقت .
> و بدل به «ز» شود:
بَذَع = فَزَع .
و صوت آن زاء است آنگاه که زبان میان دو رده ٔ دندانهای پیشین (ضواحک ) درآرند. و در تقاویم و جز آن صورت «ذ» رمز ذوالحجة و با ازدیاد الف «ذا» رمز ذوالقعده باشد و برای فرق میان دال و ذال در فارسی ، خواجه نصیرالدین محمد طوسی قاعده ٔ ذیل را بنظم گفته است :
آنانکه بپارسی سخن میرانند
در معرض دال ذال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بود
دال است و گرنه ذال معجم خوانند.
و شرف الدین علی یزدی گوید:
در زبان فارسی فرق میان دال و ذال
با تو گویم ز آنکه نزدیک افاضل مبهم است
پیش از او در لفظ مفرد گر صحیح ساکن است
دال باشد ور نه باقی جمله ذال معجم است .
و در بودن این حرف در فارسی اختلاف کرده اند، بعضی گویند که اصلاً این حرف در فارسی نباشد و حتّی کلمه ٔ آذر و گذر و گذشت فصیح آن بدال مهمله است و شرف الدین علی یزدی گوید که ذال معجمة در زبان اهل فارس هست و در لهجه ٔ ماوراءالنهر آن ذالها را دال تلفظ کنند و حکیم سنائی علیه الرحمة ذال تعویذ را با دال قافیه کرده است :
درین زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لا حول سازد و تعویذ
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید.
و امیرخسرو دهلوی لفظ نفاذ را با شادو یاد و امثال آن قافیه کرده است :
بسم اﷲ آنچه خواهی پیش تو خسرو، اینک
فرمان دوستان را بر جان نفاذ باشد.
..........
و شمس قیس رازی صاحب المعجم فی معاییر اشعار العجم در ذیل حرف دال گوید: حرف دال ، و زواید آن دو بیش نیست . حرف نعت : و آن میم و نون و دالی است که در اواخر صفات به معنی نعت باشد چنانکه دانشمند و حاجتمند و هنرمند و دردمند و نزدیک بدین معنی خداوند و خویشاوند و باوندیعنی بند که بر پای نهند و آوند خنور آب را گویند وهمانا در اصل آب وند بوده است .
حرف رابطه و جمع: و آن نون و دالی است که در آخر صفات فایده ٔ ربط (صفت ) بجماعت دهد چنانکه عالمند و توانگرند و در جمع گویند می آیند و می روند و رفتند و آمدند و در قوافی دالی خداوند و خویشاوند بهم شاید از بهر آنکه مشهورالترکیب نیست و به کثرت استعمال و قلت امثال و اخوات از کلمات مفرده می نماید و خردمند و هنرمند بهم نشاید، و مستمندو دردمند بهم نشاید از بهر ظهور ترکیب ، و دانشمند وحاجتمند بهم شاید اگر چه وجه ترکیب در حاجتمند ظاهرتر است . اما چون دانشمند اسم علم گشته است عالمان رابه اسمی مفرد ماننده شده است و از این جهت هر دو باهم قافیت میسازند چنانکه انوری گفته است :
آدمیزاده بی گنه نبود
ز آن بکفارتست حاجتمند
شخص و دینت ودیعت ایزد
بی نیاز از طبیب و دانشمند.
حرف ذال : زواید آن سه است :
حرف مضارع : و آن ذالی (مفرد) است که در اواخر کلمات فعل راصیغت مضارع گرداند چنانکه آیذ و روذ و میگویذ و میشنوذ.
حرف ضمیر: و آن یاء و ذالی است که در آخر کلمه فایده ٔ ضمیر جماعت حاضران دهد چنانکه می آییذ و میرویذ وربط را نیز باشد چنانکه عالمیذ و توانگریذ.
حرف دعا: و آن الف و ذالی است که در اواخر افعال معنی دعا دهد چنانکه برساذ و بدهاذ و صیغت خاصه ٔ دعا باذ و مباذ است و در اصل بواذ ومبواذ بوده است ، واو تخفیف را حذف کرده اند و در قوافی ذالی هفتاذ و هشتاذ بهم شاید، افتاذ و بدافتاذ بهم نشاید، و گشاذ و نگشاذ بهم نشاید، اما داذ و بیداذبهم شاید از بهر آنکه لفظ بیداذ اسم علم است ظلم رانه چنانکه لفظ بی اسب و بیمال و مانند آن که ترکیب این کلمات مشهور و معلوم است و سوذ و نمکسوذ بهم شاید، و بدیذ و نابدیذ بهم شاید، و جمله ٔ الفاظ ماضی چون رفت و گفت و آمذ و شذ و دیذ و شنیذ و کرد و آزرد وغیر آن شاید که قافیه سازند بخلاف الفاظ مضارع که صیغ ماضی کلمات مفرده اند و صیغ مستقبل مرکب اند و بدانکه در صحیح لغت دری ماقبل دال مهمله الا راء ساکن چنانکه درد و مرد یا زاء ساکن چنانکه دزد و مزد و یا نون ساکن چنانکه کمند و گزند نباشد و هر دال که ماقبل آن یکی از حروف مد و لین است چنانکه باذ و شاذ و سوذ و شنوذ و دیذ و کلیذ یا یکی از حروف صحیح متحرک است چنانکه نمذ و سبذ و دذ و آمذ همه ذال معجمه اند و در زبان اهل غزنین و بلخ و ماوراءالنهر ذال معجمه نیست و جمله دالات مهمله در لفظ آرند چنانکه گفته اند. شعر:
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
و دال و ذال بهم قافیت کرده از بهر آنکه ایشان همه دالات مهمله در لفظ آرند. (المعجم چ طهران صص 164 - 166) .
ابدالها:
حرف «ذ» در فارسی :
> بدل به «د» شود:
گذار = گدار.
> و به «گ » بدل گردد:
آذر = آگر (آتش ).
> و بدل ِ «همزه » آید:
پاذیز = پائیز : از سر دولاب برخاست و به دارالملک همدان آمد، فصل پاذیز بود. (راحةالصدور راوندی ). در سنه ٔ ست و اربعین و خمسمائة به فصل پاذیز قصد بغداد کرد. (راحةالصدور راوندی ).
حرف «ذ» در تعریب :
> بدل ِ دال آید:
بیجاذق = بیجاده .
شوذر = چادر.
فالوذج = پالوده .
ساذج = ساده .
انموذج = نموده .
سنباذج = سنباده .
> وبدل ِ «ز» آید:
ذقن = زنخ .
حرف «ذ» در عربی :
> بدل به «ش » شود:
ذرف = شرف .
> و بدل به «ث » شود:
مرذ = مرث
ذَروَت = ثَروَت
> و بدل به «ط» شود:
ذلاقت = طلاقت .
> و بدل به «ز» شود:
بَذَع = فَزَع .
و صوت آن زاء است آنگاه که زبان میان دو رده ٔ دندانهای پیشین (ضواحک ) درآرند. و در تقاویم و جز آن صورت «ذ» رمز ذوالحجة و با ازدیاد الف «ذا» رمز ذوالقعده باشد و برای فرق میان دال و ذال در فارسی ، خواجه نصیرالدین محمد طوسی قاعده ٔ ذیل را بنظم گفته است :
آنانکه بپارسی سخن میرانند
در معرض دال ذال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بود
دال است و گرنه ذال معجم خوانند.
و شرف الدین علی یزدی گوید:
در زبان فارسی فرق میان دال و ذال
با تو گویم ز آنکه نزدیک افاضل مبهم است
پیش از او در لفظ مفرد گر صحیح ساکن است
دال باشد ور نه باقی جمله ذال معجم است .
و در بودن این حرف در فارسی اختلاف کرده اند، بعضی گویند که اصلاً این حرف در فارسی نباشد و حتّی کلمه ٔ آذر و گذر و گذشت فصیح آن بدال مهمله است و شرف الدین علی یزدی گوید که ذال معجمة در زبان اهل فارس هست و در لهجه ٔ ماوراءالنهر آن ذالها را دال تلفظ کنند و حکیم سنائی علیه الرحمة ذال تعویذ را با دال قافیه کرده است :
درین زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لا حول سازد و تعویذ
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید.
و امیرخسرو دهلوی لفظ نفاذ را با شادو یاد و امثال آن قافیه کرده است :
بسم اﷲ آنچه خواهی پیش تو خسرو، اینک
فرمان دوستان را بر جان نفاذ باشد.
..........
و شمس قیس رازی صاحب المعجم فی معاییر اشعار العجم در ذیل حرف دال گوید: حرف دال ، و زواید آن دو بیش نیست . حرف نعت : و آن میم و نون و دالی است که در اواخر صفات به معنی نعت باشد چنانکه دانشمند و حاجتمند و هنرمند و دردمند و نزدیک بدین معنی خداوند و خویشاوند و باوندیعنی بند که بر پای نهند و آوند خنور آب را گویند وهمانا در اصل آب وند بوده است .
حرف رابطه و جمع: و آن نون و دالی است که در آخر صفات فایده ٔ ربط (صفت ) بجماعت دهد چنانکه عالمند و توانگرند و در جمع گویند می آیند و می روند و رفتند و آمدند و در قوافی دالی خداوند و خویشاوند بهم شاید از بهر آنکه مشهورالترکیب نیست و به کثرت استعمال و قلت امثال و اخوات از کلمات مفرده می نماید و خردمند و هنرمند بهم نشاید، و مستمندو دردمند بهم نشاید از بهر ظهور ترکیب ، و دانشمند وحاجتمند بهم شاید اگر چه وجه ترکیب در حاجتمند ظاهرتر است . اما چون دانشمند اسم علم گشته است عالمان رابه اسمی مفرد ماننده شده است و از این جهت هر دو باهم قافیت میسازند چنانکه انوری گفته است :
آدمیزاده بی گنه نبود
ز آن بکفارتست حاجتمند
شخص و دینت ودیعت ایزد
بی نیاز از طبیب و دانشمند.
حرف ذال : زواید آن سه است :
حرف مضارع : و آن ذالی (مفرد) است که در اواخر کلمات فعل راصیغت مضارع گرداند چنانکه آیذ و روذ و میگویذ و میشنوذ.
حرف ضمیر: و آن یاء و ذالی است که در آخر کلمه فایده ٔ ضمیر جماعت حاضران دهد چنانکه می آییذ و میرویذ وربط را نیز باشد چنانکه عالمیذ و توانگریذ.
حرف دعا: و آن الف و ذالی است که در اواخر افعال معنی دعا دهد چنانکه برساذ و بدهاذ و صیغت خاصه ٔ دعا باذ و مباذ است و در اصل بواذ ومبواذ بوده است ، واو تخفیف را حذف کرده اند و در قوافی ذالی هفتاذ و هشتاذ بهم شاید، افتاذ و بدافتاذ بهم نشاید، و گشاذ و نگشاذ بهم نشاید، اما داذ و بیداذبهم شاید از بهر آنکه لفظ بیداذ اسم علم است ظلم رانه چنانکه لفظ بی اسب و بیمال و مانند آن که ترکیب این کلمات مشهور و معلوم است و سوذ و نمکسوذ بهم شاید، و بدیذ و نابدیذ بهم شاید، و جمله ٔ الفاظ ماضی چون رفت و گفت و آمذ و شذ و دیذ و شنیذ و کرد و آزرد وغیر آن شاید که قافیه سازند بخلاف الفاظ مضارع که صیغ ماضی کلمات مفرده اند و صیغ مستقبل مرکب اند و بدانکه در صحیح لغت دری ماقبل دال مهمله الا راء ساکن چنانکه درد و مرد یا زاء ساکن چنانکه دزد و مزد و یا نون ساکن چنانکه کمند و گزند نباشد و هر دال که ماقبل آن یکی از حروف مد و لین است چنانکه باذ و شاذ و سوذ و شنوذ و دیذ و کلیذ یا یکی از حروف صحیح متحرک است چنانکه نمذ و سبذ و دذ و آمذ همه ذال معجمه اند و در زبان اهل غزنین و بلخ و ماوراءالنهر ذال معجمه نیست و جمله دالات مهمله در لفظ آرند چنانکه گفته اند. شعر:
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.
و دال و ذال بهم قافیت کرده از بهر آنکه ایشان همه دالات مهمله در لفظ آرند. (المعجم چ طهران صص 164 - 166) .
ذ. ( حرف ) حرف نهم است از حروف الفبای عرب و یازدهم از الفبای فارسی و بیست و پنجم از حروف ابجد و در حساب جمّل آن را به هفتصد دارند. و نام آن ذال است و گاه برای استواری ضبط ذال معجمة گویند و آن از حروف روادف و شمسیّة و ارضیة یا ترابیة و مصمته و نیز از حروف مجزوم است.
ابدالها:
گذار = گدار.
> و به «گ » بدل گردد:
آذر = آگر ( آتش ).
> و بدل ِ «همزه » آید:
پاذیز = پائیز : از سر دولاب برخاست و به دارالملک همدان آمد، فصل پاذیز بود. ( راحةالصدور راوندی ). در سنه ست و اربعین و خمسمائة به فصل پاذیز قصد بغداد کرد. ( راحةالصدور راوندی ).
بیجاذق = بیجاده.
شوذر = چادر.
فالوذج = پالوده.
ساذج = ساده.
انموذج = نموده.
سنباذج = سنباده.
> وبدل ِ «ز» آید:
ذقن = زنخ.
حرف «ذ» در عربی :
> بدل به «ش » شود:
ذرف = شرف.
> و بدل به «ث » شود:
مرذ = مرث
ذَروَت = ثَروَت
> و بدل به «ط» شود:
ذلاقت = طلاقت.
> و بدل به «ز» شود:
بَذَع = فَزَع.
و صوت آن زاء است آنگاه که زبان میان دو رده دندانهای پیشین ( ضواحک ) درآرند. و در تقاویم و جز آن صورت «ذ» رمز ذوالحجة و با ازدیاد الف «ذا» رمز ذوالقعده باشد و برای فرق میان دال و ذال در فارسی ، خواجه نصیرالدین محمد طوسی قاعده ذیل را بنظم گفته است :
آنانکه بپارسی سخن میرانند
در معرض دال ذال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بود
دال است و گرنه ذال معجم خوانند.
و شرف الدین علی یزدی گوید:
در زبان فارسی فرق میان دال و ذال
با تو گویم ز آنکه نزدیک افاضل مبهم است
پیش از او در لفظ مفرد گر صحیح ساکن است
دال باشد ور نه باقی جمله ذال معجم است.
و در بودن این حرف در فارسی اختلاف کرده اند، بعضی گویند که اصلاً این حرف در فارسی نباشد و حتّی کلمه آذر و گذر و گذشت فصیح آن بدال مهمله است و شرف الدین علی یزدی گوید که ذال معجمة در زبان اهل فارس هست و در لهجه ماوراءالنهر آن ذالها را دال تلفظ کنند و حکیم سنائی علیه الرحمة ذال تعویذ را با دال قافیه کرده است :
درین زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لا حول سازد و تعویذ
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید.
ابدالها:
حرف «ذ» در فارسی :
> بدل به «د» شود:گذار = گدار.
> و به «گ » بدل گردد:
آذر = آگر ( آتش ).
> و بدل ِ «همزه » آید:
پاذیز = پائیز : از سر دولاب برخاست و به دارالملک همدان آمد، فصل پاذیز بود. ( راحةالصدور راوندی ). در سنه ست و اربعین و خمسمائة به فصل پاذیز قصد بغداد کرد. ( راحةالصدور راوندی ).
حرف «ذ» در تعریب :
> بدل ِ دال آید:بیجاذق = بیجاده.
شوذر = چادر.
فالوذج = پالوده.
ساذج = ساده.
انموذج = نموده.
سنباذج = سنباده.
> وبدل ِ «ز» آید:
ذقن = زنخ.
حرف «ذ» در عربی :
> بدل به «ش » شود:
ذرف = شرف.
> و بدل به «ث » شود:
مرذ = مرث
ذَروَت = ثَروَت
> و بدل به «ط» شود:
ذلاقت = طلاقت.
> و بدل به «ز» شود:
بَذَع = فَزَع.
و صوت آن زاء است آنگاه که زبان میان دو رده دندانهای پیشین ( ضواحک ) درآرند. و در تقاویم و جز آن صورت «ذ» رمز ذوالحجة و با ازدیاد الف «ذا» رمز ذوالقعده باشد و برای فرق میان دال و ذال در فارسی ، خواجه نصیرالدین محمد طوسی قاعده ذیل را بنظم گفته است :
آنانکه بپارسی سخن میرانند
در معرض دال ذال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بود
دال است و گرنه ذال معجم خوانند.
و شرف الدین علی یزدی گوید:
در زبان فارسی فرق میان دال و ذال
با تو گویم ز آنکه نزدیک افاضل مبهم است
پیش از او در لفظ مفرد گر صحیح ساکن است
دال باشد ور نه باقی جمله ذال معجم است.
و در بودن این حرف در فارسی اختلاف کرده اند، بعضی گویند که اصلاً این حرف در فارسی نباشد و حتّی کلمه آذر و گذر و گذشت فصیح آن بدال مهمله است و شرف الدین علی یزدی گوید که ذال معجمة در زبان اهل فارس هست و در لهجه ماوراءالنهر آن ذالها را دال تلفظ کنند و حکیم سنائی علیه الرحمة ذال تعویذ را با دال قافیه کرده است :
درین زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لا حول سازد و تعویذ
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید.
فرهنگ عمید
یازدهمین حرف الفبای فارسی، ذال. &delta، در حساب ابجد: «۷۰۰ ».
یازدهمین حرف الفبای فارسی؛ ذال. Δ در حساب ابجد: «۷۰۰ ».
دانشنامه عمومی
ذ حرف یازدهم در الفبای فارسی و حرف نهم در الفبای عربی است. نام این حرف «ذال» است.
ذال معجم
صدای آن در تلفظ فارسی امروز همانند «ز» است؛ ولی در عربی گونه ای «ز» لثوی تلفظ می شود. در فارسی قدیم تلفظش شبیه ذال عربی یا th در They انگلیسی بود. در فارسی امروز حرف ذال تقریباً حذف شده و ذال در تقریباً تمام کلمات فارسی (یعنی غیرعربی) با دال جایگزین شده است.
قاعده کلی برای تفکیک دال و ذال در فارسی قدیم این بوده است که وقتی قبل از آن حرف ساکن وجود داشته آن را دال نوشته و تلفظ می کرده اند و هنگامی که قبل از آن حرف صامت بوده است آن را ذال نوشته و تلفظ می کردند. مثلاً کتاب کشف المحجوب سجستانی که هانری کربن آن را با رعایت کامل ذال معجم منتشر کرده با این عبارت شروع می شود: «چیزی در آفریدگار دور کنذ تا بذان نشان آفریذه بوذ بدرست و بذان آفریذه را جذائی افتذ از یک دیگر…»(در این متن «درست» یک کلمه مستقل است و کسره به در «بِدرست» موجب تغییر دال به ذال نمی شود اما در مورد «بِذان» کسره به باعث می شود با ذال تلفظ شود)
تنها کاربردهای باقی مانده ذال در زبان فارسی را در واژه هایی چون «گذشتن»، «پذیرفتن»، و «گذاردن» می توان مشاهده کرد.در زبان فارسی ذال در آغاز هیچ کلمه نیامده و در این بین «ذرخش» تنها کلمه ایست که با ذال آغاز می شود
ذال معجم
صدای آن در تلفظ فارسی امروز همانند «ز» است؛ ولی در عربی گونه ای «ز» لثوی تلفظ می شود. در فارسی قدیم تلفظش شبیه ذال عربی یا th در They انگلیسی بود. در فارسی امروز حرف ذال تقریباً حذف شده و ذال در تقریباً تمام کلمات فارسی (یعنی غیرعربی) با دال جایگزین شده است.
قاعده کلی برای تفکیک دال و ذال در فارسی قدیم این بوده است که وقتی قبل از آن حرف ساکن وجود داشته آن را دال نوشته و تلفظ می کرده اند و هنگامی که قبل از آن حرف صامت بوده است آن را ذال نوشته و تلفظ می کردند. مثلاً کتاب کشف المحجوب سجستانی که هانری کربن آن را با رعایت کامل ذال معجم منتشر کرده با این عبارت شروع می شود: «چیزی در آفریدگار دور کنذ تا بذان نشان آفریذه بوذ بدرست و بذان آفریذه را جذائی افتذ از یک دیگر…»(در این متن «درست» یک کلمه مستقل است و کسره به در «بِدرست» موجب تغییر دال به ذال نمی شود اما در مورد «بِذان» کسره به باعث می شود با ذال تلفظ شود)
تنها کاربردهای باقی مانده ذال در زبان فارسی را در واژه هایی چون «گذشتن»، «پذیرفتن»، و «گذاردن» می توان مشاهده کرد.در زبان فارسی ذال در آغاز هیچ کلمه نیامده و در این بین «ذرخش» تنها کلمه ایست که با ذال آغاز می شود
wiki: ذ
دانشنامه آزاد فارسی
ذات الحلق
یازدهمین حرف از الفبای فارسی و حرف نهم از الفبای عرب (ابتثی) و حرف ۲۵ از حروف ابجد و در حساب جمل نمایندۀ عدد ۷۰۰. حرف «ذ» از نظر آوایی، همانندِ «ز، ظ، ض» نمایندۀ صامت لثوی ـ دندانی ـ سایشی واک دار است، در تقویم رمز ماه ذی الحجه است. فارسی زبانان این حرف را «ذال= zâl» می نامند. غالب «دال» های فارسی در گذشته به صورت «ذال» نوشته و تلفظ می شده است. مثل باد، نبید، بود که در گذشته باذ، نبیذ، بوذ بیان می شده است. به همین سبب، شاعران فارسی زبان در گذشته این گونه «دال» و «ذال» را با هم قافیه می کرده اند. مثلاً، سنایی در قصیده ای با مطلعِ «در این مقام، طرب بی تعجب نخواهی دید»، کلماتِ لذیذ و تعویذ را با خوید، پرید، گزید، ندید و غیره قافیه کرده است. هنوز هم بعضی کلمات با هر دو صورت در فارسی معاصر کاربرد دارد مثل گذار و گدار، و یا تلفظ «ذال» در بعضی کلمات محلی به جای «دال» به کار می رود، مثل گنبذ، به جای گنبد در گویش مردم قم.
یازدهمین حرف از الفبای فارسی و حرف نهم از الفبای عرب (ابتثی) و حرف ۲۵ از حروف ابجد و در حساب جمل نمایندۀ عدد ۷۰۰. حرف «ذ» از نظر آوایی، همانندِ «ز، ظ، ض» نمایندۀ صامت لثوی ـ دندانی ـ سایشی واک دار است، در تقویم رمز ماه ذی الحجه است. فارسی زبانان این حرف را «ذال= zâl» می نامند. غالب «دال» های فارسی در گذشته به صورت «ذال» نوشته و تلفظ می شده است. مثل باد، نبید، بود که در گذشته باذ، نبیذ، بوذ بیان می شده است. به همین سبب، شاعران فارسی زبان در گذشته این گونه «دال» و «ذال» را با هم قافیه می کرده اند. مثلاً، سنایی در قصیده ای با مطلعِ «در این مقام، طرب بی تعجب نخواهی دید»، کلماتِ لذیذ و تعویذ را با خوید، پرید، گزید، ندید و غیره قافیه کرده است. هنوز هم بعضی کلمات با هر دو صورت در فارسی معاصر کاربرد دارد مثل گذار و گدار، و یا تلفظ «ذال» در بعضی کلمات محلی به جای «دال» به کار می رود، مثل گنبذ، به جای گنبد در گویش مردم قم.
wikijoo: ذ
کلمات دیگر: