کلمه جو
صفحه اصلی

دال


مترادف دال : حاکی، مشعر، رهنما، هادی، کج، منحنی، عقاب، کرکس، نسر

فارسی به انگلیسی

symbol, eagle, suggestive or expressive of, denoting

eagle


symbol


مترادف و متضاد

حاکی، مشعر


رهنما، هادی


کج، منحنی


عقاب، کرکس، نسر


۱. حاکی، مشعر
۲. رهنما، هادی
۳. کج، منحنی
۴. عقاب، کرکس، نسر


فرهنگ فارسی

در زبان‌شناسی سوسوری، صورت آوایی ذهنی


عقاب، عقاب سیاه، پرنده شکاری شبیه کرکس، دلالت کننده، راهنمایی کننده، راه نماینده
( اسم ) دلالت کننده هدایت کننده نشان دهنده راهنماینده .
فریفتن کسی را

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - عقاب . ۲ - مرغی لاشخور از نوع کرکس .
(لّ ) [ ع . ] (اِفا. ) دلالت کننده ، هدایت کننده ، نشان دهنده .
خال (اِمر. ) نهال نو نشانده و پیوند نکرده .

(اِ.) 1 - عقاب . 2 - مرغی لاشخور از نوع کرکس .


(لّ) [ ع . ] (اِفا.) دلالت کننده ، هدایت کننده ، نشان دهنده .


خال (اِمر.) نهال نو نشانده و پیوند نکرده .


لغت نامه دهخدا

دال. ( حرف ، اِ ) د. نام حرف دهم از الفبای فارسی وهشتم از الفبای عرب و در حساب جمل نماینده عدد چهار و در حساب ترتیبی نماینده عدد ده است و باصطلاح تقویم علامت ستاره عطارد نیز هست. ( آنندراج ). رفیق ذال و پیش از حرف ذال آید و پس از حرف خاء :
که دال نیز چون ذال است در کتابت لیک
به ششصدونودوشش کم است دال از ذال.
انوری.
مشبه ٌبه قد کمانی و زلف خم است :
نیک ماند خم زلفین سیاه تو بدال
نیک ماند شکن جعد پریش تو به جیم.
فرخی.
حلقه حا را کالف اقلیم داد
طوق ز دال و کمر از میم داد.
نظامی.
و از تبدیلات آن درعرب به لام است چون : معکود، معکول ؛ ای محبوس. و معده ، معله ؛ ای اختلسه. تأبد، تأبل ؛ ای قل. و الوغد، الوغل ؛ ای النذل. و العدس ، العلس. ( نشوءاللغةالعربیة ص 34 ). و نیز رجوع به «د» شود. || در اصطلاح ، خمیده و کج و منحنی. ( ناظم الاطباء ). منحنی و ناراست همانند دال. مقابل الف که راست و ناخمیده است :
ز بهر آنکه بجعد و بزلف او مانم
بحیله تن را گه جیم کردمی گه دال.
فرخی.
زمان چیست بنگر چرا سال گشت ؟
الف نقطه چون بود و چون دال گشت.
اسدی.
ماهی که قاف تاقاف از عکس اوست روشن
چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده.
عطار.
|| ( نف ) دار. دارنده. ( ناظم الاطباء ). مبدل دار است که مخفف دارنده باشد. || ( اِ ) قسمی از بریدن و دوختن. ( لغت محلی شوشتر،نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || بزبان هندی ( با اندک تغییری در گفتن ) انداختن. ( لغت محلی شوشتر ). || بزبان هندی ، شاخ درخت. ( لغت محلی شوشتر ). || بزبان هندی ، پسر. ( لغت محلی شوشتر ). || بزبان هندی ، مقشر هر چیز را گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || نقشهاکه بر پارچه دوزند. نقش که بر جامه دوزند. ( نظام قاری ، دیوان البسه ص 199 ) :
رخت ابیاری نگر از دگمه هابنموده دال
انگله در جیب او چون حلقه اندر دور جیم.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 96 ).
نیست جز دال مجرح بضمیرم نقشی
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 141 ).
چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 16 ).

دال . (اِخ ) یاداللف نام نهری در سوئد. و آن از کوه دورفین سرچشمه گیرد و پس از طی پانصدهزار گز به خلیج بوتینا ریزد.آنرا آبشارهای بس زیباست . (از قاموس الاعلام ترکی ).


دال . (ع ص ) زن فربه و سمین . زن فربه . (مهذب الاسماء) (دهار). || ج ِ دالة،شهرت . (منتهی الارب ).


دال . (اِ) پرنده ٔ شکاری که آنرا عقاب نیز گویند. (از غیاث ). قسمی کرگس لاشخوار. لاشخوار. پرنده ای که پر او را بر تیر نصب کنند و بعربی عقاب گویند. (برهان ). عقاب سیاه بزرگ که پر او را بر تیر نصب کنند. (ناظم الاطباء). دال را در فرهنگهای فارسی عقاب گرفته اند باید نسر تازی باشد و امروزه در گیلان به یکی از همین مرغان شکاری بزرگ اطلاق میشود. (فرهنگ ایران باستان آقای پورداود ص 299) :
مردکی را بدشت گرگ درید
زو بخوردندکرگس و دالان .

ناصرخسرو.


بقاف عنقا در عین خود دهد جایش
از آن شرف که بود پر تیر او از دال .

سراج الدین سگزی .


نیز رجوع به کرگس شود.

دال . [دال ل ] (ع ص ، اِ) دلالت کننده . مقابل مدلول . ره نماینده . دلالت کننده بر چیزی . (غیاث ). هادی . راهنما. رهنما.نشان دهنده . خفیر. قلاوز. راه نماینده . دلیل کننده . بازو راه بر. (مهذب الاسماء). (باز براه بر). || (اصطلاح منطق ) امری که بوسیله ٔ آن علم بامر دیگر حاصل میشود. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بتشدید لام چیزیست که لازم آید از علم بآن چیز علم بچیزی دیگر وگاه دال را دلیل نیز خوانند... و صادق حلوانی در حاشیه ٔ خود گفته که : آنچه علی الاطلاق از دلیل متبادر در ذهن است آن است که مراد دلیل مصطلح و مرادف مر حجّت را باشد مخصوصاً هنگام تعریف دلیل بدین تعریف که : هوالشی ءالذی یلزم من العلم به العلم بشی ٔ آخر، چه تعریف مشهور دلیل همین تعریف است . پس نباید ازین تعریف لفظ دال در ذهن متبادر شود. و نیز استعمال مدلول در مقابل دلیل غیرشایع است و شایع در برابر دلیل لفظ نتیجه میباشد. در مقابل کلمه ٔ دال مدلول مورد استعمال است و گویا حلوانی از کلمه ٔ دلیل دلیل لغوی را اراده کرده که مرادف لفظ دال و اعم از دلیل مصطلح است . و دال نزد پزشکان عبارت از علامت و نشانه ای است که بدان وسیله استدلال بر امری حاضر کنند مثل حرارت ملمس در موقع بروز تب چنانکه در بحرالجواهر بیان کرده است . -انتهی . || مفسر و مبین . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. دلالت‌کننده و راهنمایی‌کننده؛ راه‌نماینده.
۲. [مقابلِ مدلول] (منطق) امری که به‌وسیلۀ آن علم به امر دیگر حاصل شود.


نام حرف «د».


= کرکس: ◻︎ مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و دالان (ناصرخسرو۱: ۵۲۹).


نام حرف «د».
= کرکس: مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و دالان (ناصرخسرو۱: ۵۲۹ ).
۱. دلالت کننده و راهنمایی کننده، راه نماینده.
۲. [مقابلِ مدلول] (منطق ) امری که به وسیلۀ آن علم به امر دیگر حاصل شود.

دانشنامه عمومی

(اراکی) به معنی نوبت.


دال به لری به معنی سنگ در اندازه ی یک آجر می باشد در پهلوی هم همین لغت وجود داشته است .معنی دیگر آن دال به معنی کرکس است که کاملا در لری رایج است .


عقاب سیاه کوهستان


دال ممکن است در یکی از این معانی به کار رود:
دال نام حرف هشتم الفبای عربی (حرف دهم الفبای عربی-فارسی) با صدای «د» است.
دال در منطق به چیزی گفته می شود که چیزی دیگر را بر ذهن معلوم می کند.
دال به برخی انواع عقاب و کرکس گفته می شود، از جمله:
دال (پرنده)
دال سیاه
دال پشت سفید
رولد دال داستان نویس و فیلمنامه نویس ولزی با اصالت نروژی.
دریاچه دال در سریناگار، کشمیر هندوستان.
دال عضوی از یک سازه (ساختمان).

دانشنامه آزاد فارسی

دال (پرندگان). دال (پرندگان)(griffon vulture)
دال
دال
دال
دال
دال
دال برّ قدیم. در جنوب اروپا، غرب، مرکز آسیا، و بخش هایی از افریقا یافت می شود. این پرنده سری بدون پر (تاس)، و گردنی یقه دار دارد. طولش به۱.۵ متر می رسد. طول بال های باز آن۲.۷ متر است. گونۀ Gyps fulvus در خانوادۀ قوشیان قرار دارد. در سال ۲۰۰۰، در هندوستان بیماری ناشناخته ای باعث مرگ و میر این پرندگان، و در بخش هایی از هندوستان باعث نابودی کامل آن ها شد. این بیماری در حال گسترش به پاکستان و نپال است و با توجه به توانایی حرکت این پرندگان احتمالاً در تمامی مناطق پراکنش دال، از اسپانیا تا افریقای جنوبی و تایلند، گسترش می یابد. دال Gyps fulvus یکی از پرندگان خانوادۀ باز یا لاشخور است که در ایران نیز یافت می شود. دال پشت سفید (Gyps bengalensis) نیز در ایران شناسایی شده است. هر دو گونه در جنوب شرقی دیده می شوند و در سال های اخیر از تعدادشان کاسته شده است.

دال (خوراک). در آشپزی هندی، نام عام شماری از غذاهای همراه هندی. از آن جا که بیشتر کاری ها تنگ آب اند، لازم است غذایی همراه نیز بر سر سفره آورده شود تا خورندگان برنج خود را با آن تر کنند. از انواع دال: دال هندی، فراهم آمده از عدس قرمز، لپۀ ریگ شور، پیاز خردکرده، سیر کوبیده، لپه، فلفل قرمز و سیاهِ ساییده، زردچوبه، روغن، و نمک؛ دال عدس بوشهری، فراهم آمده از اقلام دال هندی به اضافۀ سیب زمینی پوست گرفتۀ خردکرده. شیوۀ پخت همۀ دال ها تقریباً یکسان است.

دال (منطق). دالّ (منطق)
(در لغت به معنی دلالت کننده) در اصطلاح منطق، امری که از علم بدان علم به امری دیگر که از آن به مدلول تعبیر می شود، حاصل شود، مثل علم به دود (دالّ) که سبب علم به آتش (مدلول) می شود یا شنیدن سرفه (علم به سرفه یا دالّ) که موجب علم به درد سینۀ سرفه کننده (مدلول) می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{signifier, signifiant} [زبان شناسی] در زبان شناسی سوسوری، صورت آوایی ذهنی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دال، از اصطلاحات علم منطق بوده و به معنی شیء دلالت کننده بر شیء دیگر است.
واژه دالّ در لغت، اسم فاعل از ریشه دلل و به معنای راهنمایی کننده است و در اصطلاح، به چیزی گفته می شود که علم به آن سبب علم به چیز دیگر می گردد، چه لفظ باشد چه طبع و چه عقل، مانند: دود که دالّ بر وجود آتش است، یا مانند دلالت جای پا بر رونده، دلالت سرخی چهره بر تب و دلالت لفظ انسان بر معنای حیوان ناطق. شیء اوّل را «دالّ» و شیء دوم را مدلول گویند.بنابراین، دالّ یعنی دلالت کننده، راهنمایی کننده و کاشف، و چیزی که علم به آن، سبب علم به چیز دیگر شود؛ مثل جای پا، سرخی چهره و لفظ انسان در مثال های فوق، و مدلول یعنی منکشف و راهنمایی شده و چیزی که به کمک چیز دیگر به آن علم حاصل شود؛ مثل: رونده، تب و معنای حیوان ناطق در مثال های فوق.نکته: برخی از منطقیان در تقسیم دلالت به دلالت لفظی و غیر لفظی، دالّ را منشأ تقسیم قرار داده و گفته اند: «دالّ اگر لفظ باشد دلالت، لفظی است در غیر این صورت دلالت غیر لفظی خواهد بود».در کتاب المنطق آمده است:«کل شی ء اذا علمت بوجوده، فینتقل ذهنک منه الی وجود شی ء آخر نسمیه دالاًّ»

گویش مازنی

/daal/ لاشخور & نوک پستان حیوان اهلی

لاشخور


نوک پستان حیوان اهلی


گویش بختیاری

دال، عقاب.


واژه نامه بختیاریکا

پاره. مثلاً شِر و دال یعنی پاره پوره
چی دال چرنیدِن
داد؛ سر و صدا؛ دال قال؛ داد و قال
عدس سرخ رنگ؛ ماش قرمز رنگ
کرکس
اَلو

جدول کلمات

عقاب سیاه

پیشنهاد کاربران

ولادمیر ایوانویچ دال، دهم نوامبر 1801 - بیست و دوم دسامیر 1872، از بررگترین فرهنگ نویسان زبان روسی. او یکی از بنیانگذاران انجمن گیتاشناسی روسیه بود و دست کم شش زبان می دانست، از جمله ترکی و یکی از نخستین ترک شناسان روس بشمار است. در دوران زندگی اش به گرد آوری و دبیزش ( مستند سازی ) تاریخ شفاهی منطقه پرداخت که بعدها به زبان روسی منتشر و بخشی از "فرهنگ مردم" مدرن شد. پدرش، کریستین فُن دال، پزشک و زبانشناس دانمارکی و توانا در زبانهای آلمانی، انگلیسی، فرانسه، روسی، یدیش، لاتین، یونانی و عبری بود. مامش، ماریا فرایتاگ، تبارآلمانی - فرانسه ( هوگونت ) داشت. دانشی تبار بود و دست کم آشنا به پنج زبان. زادگاه دال آن بخش از امپراطوری روسیه تزاری بود که امروزه اکراین است. دوره ای درمدرسه نیروی دریائی روسیه دید و پزشکی خواند و در هر دو سمت خدمت دوران جنگ داشت. از نو جوانی شیفته لغت و فرهنگ مردم بود و در هردو به اوج رسید و کارهای نمایان کرد. پیاده به روستاها می رفت به گردآوری ضرب المثلها و افسانه های پریان زبانهای اسلاوی گوناگون منطقه زندگی خود می پرداخت. اولین مجوعه داستانهای پریانش در 1832 بزبان روسی منتشر شد. برخی دیگر را دوستش الکساندر پوشکین به نظم در آورده است که ازجمله محبوب ترین متون زبان روسی است. در سال1838 بعضویت آکادمی علوم روسیه در آمد. در دهه بعد نام مستعار قزاق لوهانسکی را برای خود برگزید و چنیدین داستان رئالیستی به سبک نیکلای گوگول منتشر کرد. در دهه های 1850 و 1860 به تلاشهای لغت شناسی و سفرهای گسترده اش ادامه داد. شاهکارش، فرهنگ توضیحی زبان زنده کبیر روس، Explanatory Dictionary of the Live Great Russian Language در چهار جلد در 1863 - 1866منتشر شد. چند سال بعد گفته ها و ضرب المثلهای مردم روس، The Sayings and Bywords of the Russian People را با بیش از سی هزار مطلع منتشر کرد. این هر دو بارها چاپ شده اند. به گفته بائر "گرچه دال گرد آورنده ای بزرگ بود در تنظیم کارهایش مشکل داشت و نظام الفبائی اش رضایت بخش نبود تا اینکه دانشمند زبانشناس لهستانی، ژان بودئن دو کورتنی در ویراستهای سوم و چهارم فرهنگ به تجدید نظر کامل در آن پرداخت. " فردیناند دو سوسور از دیدگاههای زبانشناسی دو کورتنی در کارهای خود استفاده کرده است.

دلیل ، برهان ، حاکی .

فرنودآور

در نهاوند دال به معنی جنگ و دعوا یا هیا هو و بلوا نیز بکار میرود البته دوست همدانی ماهم اشاره کردن به معنی نوبت ! که در نهاوند هم به معنی نوبت استفاده میشود الان من تو هندوستان هستم و شام دال درست کرد خانم دوستم جای همه خالی

ولادمیر ایوانویچ دال، دهم نوامبر 1801 - بیست و دوم دسامیر 1872، از بررگترین فرهنگ نویسان زبان روسی. او یکی از بنیانگذاران انجمن گیتاشناسی روسیه بود. دست کم شش زبان می دانست، از جمله ترکی و یکی از نخستین ترک شناسان روس بشمار است. در دوران زندگی اش به گرد آوری و دبیزش ( مستند سازی ) تاریخ شفاهی منطقه پرداخت که بعدها به زبان روسی منتشر و بخشی از "فرهنگ مردم" مدرن شد. پدرش، کریستین فُن دال، پزشک و زبانشناس دانمارکی و توانا در زبانهای آلمانی، انگلیسی، فرانسه، روسی، یدیش، لاتین، یونانی و عبری بود. مامش، ماریا فرایتاگ، تبارآلمانی - فرانسه ( هوگونت ) داشت. دانشی تبار بود و دست کم آشنا به پنج زبان. زادگاه دال آن بخش از امپراطوری روسیه تزاری بود که امروزه اکراین است. دوره ای درمدرسه نیروی دریائی روسیه دید و پزشکی خواند و در هر دو سمت خدمت دوران جنگ داشت. از نو جوانی شیفته لغت و فرهنگ مردم بود و در هردو به اوج رسید و کارهای نمایان کرد. پیاده به روستاها می رفت به گردآوری ضرب المثلها و افسانه های پریان زبانهای اسلاوی گوناگون منطقه زندگی خود می پرداخت. اولین مجوعه داستانهای پریانش در 1832 بزبان روسی منتشر شد. برخی دیگر را دوستش الکساندر پوشکین به نظم در آورده است که ازجمله محبوب ترین متون زبان روسی است. در سال1838 بعضویت آکادمی علوم روسیه در آمد. در دهه بعد نام مستعار قزاق لوهانسکی را برای خود برگزید و چنیدین داستان رئالیستی به سبک نیکلای گوگول منتشر کرد. در دهه های 1850 و 1860 به تلاشهای لغت شناسی و سفرهای گسترده اش ادامه داد. شاهکارش، فرهنگ توضیحی زبان زنده کبیر روس، Explanatory Dictionary of the Live Great Russian Language در چهار جلد در 1863 - 1866منتشر شد. چند سال بعد گفته ها و ضرب المثلهای مردم روس، The Sayings and Bywords of the Russian People را با بیش از سی هزار مطلع منتشر کرد. این هر دو بارها چاپ شده اند. به گفته بائر "گرچه دال گرد آورنده ای بزرگ بود در تنظیم کارهایش مشکل داشت و نظام الفبائی اش رضایت بخش نبود تا اینکه دانشمند زبانشناس لهستانی، ژان بودئن دو کورتنی در ویراستهای سوم و چهارم فرهنگ به تجدید نظر کامل در آن پرداخت. " فردیناند دو سوسور از دیدگاههای زبانشناسی دو کورتنی در کارهای خود استفاده کرده است.

دال واژه ای است هندی و به غذاٸی گفته می شودکه با استفاده از یکی حبوبات، مثلا عدس یا نخود، به طرز خاصی پخته می گردد. در شبه قاره هند، حبوبات مصرف بسیاری دارد و از مواد غذاٸی اصلی آنها به شمار می آید. حبوبات سرشار از پروتین گیاهی است و شکل اصلی غذا را تشکیل
می دهد و به جای پروتین گوشتی مصرف می شود. دال در هند، پاکستان، جنوب ایران و سایر نقاط دنیا محبوبت دارد.

در زبان محلی همدان. به معنی نوبت
دیگه دال دال ماست. یعنی حالا دیگه نوبت ماست
دالِ تو هم میشه. یعنی نوبت تو هم می شود
شعر
رفیقان را چه پیش آمد چه حال است
که پرسیدن ز حال ما محال است
تو خالی کن دلت را از تمامی
که این بی همدمی حکماً به دال است

در صنعت ساختمان به سقفی که میلگرد هایی بصورت مشبک و پوشش بتنی سرتاسری داشته باشه دال گفته میشود : )

دال هم ریشه با واژه انگلیسی tall است به معنی "پرنده بلند پرواز" یا همان عقاب اربی. در زبان پارسی پهلوی آن را دالمن یا تالمن می گفتند که از دو بخش دال ( بلند ) من/مان ( جایگاه ) ساخته شده است و به معنی "پرنده بلند پرواز" می باشد.

گواه ، نشان

در زبان لری به معنی عقاب
طایفه لر دالوند ( الوند )
دال ( آل. ال )

سقف پل در راه سازی استفاده می شود


در گویش زبان بختیاری واژه دال= به معنای همان کرکس پرنده مردارخوار است. شعری در بختیاری می گویددرمورد دال: ( هرکی رفیقه داله/ خوراکس گوشته مورداله ) _ مصرع اول ( هر کس دوست ورفیق دال باشد. مصرع دوم ( خوراک وغذایش گوشت اجساد مرده است.

دال در کردی کرمانشاهی به معنی عقاب است. نشان معروف تخت جمشید به نام شیردال از این کلمه است چون سر عقاب و تن شیر دارد.

در گویش دری افغانستان
دال= نوعی حبوبات ( لپه ) در افغانستان و پاکستان ، گویند.
دالخور= به صورت تصغیر به پاکستانی ها در افغانستان گویند.
دال = پیر و گوژ پشت وخمیده را نیز گویند: قامتت چو دال گشته است؟!
دال بر = بریدن چیزی به صورت زیگزاگ ، خصوصن لبه شال و پارچه های گلدوزی شده.
دال خورک = نوعی پرنده بسیار کوچک
دالدار = برخوردار از وضعیت خوب زندگی و مایه دار !
دالی =ﺣﺮﮐﺖ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﯼ ﭼﻬﺎﺭﭼﺮﺧﻪ ﻣﺘﺤﺮﮎ ( Dolly ) ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﻮﮊﻩ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﮊﻩ ﺭﺍ در سینما، ﺩﺍﻟﯽ ﮔﻮﻳﻨﺪ.
دالدار =

دال، دلالت، مدلول :
x به y دلالت داره، x دال هست، y مدلول هست.
دلالت نسبت دال رو به مدلول میرسونه، مثلا توعلوم منطق داریم لفظ با مفهوم انقد نزدیک همن که فرقش رو شما متوجه نمیشی، میگی پفک مفهوم پفک جلو چشماته، اینجا لفظ داله و مفهوم مدلول، کلمه ی پفک داله و مفهوم پفک مدلول هست.

دالینو:گروه اجرا و طراحی تزئینات ساختمانی مثل ورق طلا پتینه طرح سنگ و . . . . . در دلیجان

Signify = دالیدن
Signifier = دالنده
Signified = دالیده

دال ( Dal ) :در زبان ترکی یعنی شاخه

Dahl در زبان هندی ، معنای حبوبات می دهد


کلمات دیگر: