کلمه جو
صفحه اصلی

آرامش

فارسی به انگلیسی

peace, tranquillity, repose


balm, calmness, equanimity, insouciance, lull, peace, quiet, quietness, quietude, ranquility, relaxation, relief, repose, sedation, sereneness, stillness, tranquillity, truce


فارسی به عربی

استتب ، استقرار


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: ārāmeš) (اسم مصدر از آرامیدن و آرمیدن) ، فراغت ، راحت ، آسایش ، صلح ، آشتی ، ایمنی ، امنیت، سنگینی ، وقار و طمأنینه .


مترادف و متضاد

آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغ‌بال، فراغت ≠ آشوب، بلوا


آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت


آرام، تسکین، سکون، قرار


امان، امنیت، ایمنی


سکینه، طمانینه


۱. آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغبال، فراغت
۲. آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت
۳. آرام، تسکین، سکون، قرار
۴. امان، امنیت، ایمنی
۵. سکینه، طمانینه ≠ آشوب، بلوا


فرهنگ معین

(مِ) 1 - (اِمص .) آرامیدن . 2 - وقار، سنگینی . 3 - ( اِ.) خواب کوتاه و سبک . 4 - فراغت ، آسایش . 5 - صلح وآشتی . 6 - سکون .


لغت نامه دهخدا

آرامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آرامیدن . سکون . آرمِش :
رایتش ساکن نگردد یک زمان در یک زمین
رخشش آرامش نگیرد ساعتی در یک مقام .

فرخی .


|| طمأنینه . (ربنجنی ). اَون . سکینه . (ربنجنی ) (دستوراللغه ) :
دلم را بد آرامشی زآن خبر
روانم ز شادی برآمد بسر.

شمسی (یوسف و زلیخا).


و بنی اسرائیل را بدان [ بتابوت سکینه ] آرامش بود. (مجمل التواریخ ). || غفوه . خواب اندک و سبک . سبت . || رامش . آسایش . استراحت :
منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را.

فردوسی .


بر این کینه آرامش و خواب نیست
بمانند چشمم بجوی آب نیست .

فردوسی .


ز شب نیمه ای گفت سهراب بود
دگر نیمه آرامش و خواب بود.

فردوسی .


بگسترد آن هر دو در آفتاب
بخواب و به آرامش آمد شتاب .

فردوسی .


زمین سبز و جوئی پر از آب دید
همه جای آرامش و خواب دید.

فردوسی .


ایستادن ملکان را بدر خانه ٔ او
به ز آرامش و آسایش بر تخت بزر.

فرخی .


همه شب گرد چشم من نگردد
ز خیل خواب و آرامش خیالی .

ناصرخسرو.


|| آشتی . سلم :
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند آرامش و کارزار.

فردوسی .


در تهور کسی فلاح ندید
روی آرامش و صلاح ندید.

سنائی .


|| مأمونی . ایمنی . امنیت : و آرامش اطراف ... بسیاست منوط است . (کلیله ودمنه ). || وقفه . || فراغ .
- آرامش با جفت ؛ رفث . مباضعه .
- آرامش دادن ؛ مستریح کردن . مأمون ساختن . آرام و آرمش دادن .
- آرامش یافتن ؛مستریح شدن . مطمئن شدن . آرمش یافتن . آرام یافتن . آسایش یافتن . و رجوع به آرام و آرام کردن و آرامی شود.

فرهنگ عمید

۱. آسایش؛ آسودگی؛ فراغ
۲. سکون.
۳. سکوت.
۴. [مجاز] امنیت.
۵. [مقابلِ جنگ] [قدیمی، مجاز] صلح.



کلمات دیگر: