کلمه جو
صفحه اصلی

سکون


مترادف سکون : ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه ، آرام، آرامش، آسایش، قرار، آرمیدن، قراریافتن

متضاد سکون : تحرک

برابر پارسی : آرامش، آرامیدن

فارسی به انگلیسی

calm, repose, tranquility, [gram. rare.] qulescence


abeyance, doldrums, petrifaction, quiet, quietude, rest, standstill, stasis, stillness


calmlness, tranquillity, repose, immovability, quiescence, abeyance, doldrums, petrifaction, quiet, quietude, rest, standstill, stasis, stillness, calm, tranquility, [gram. rare.] qulescence

فارسی به عربی

اقامة , فترة الهدوء , قصور ذاتی , محطة , موازنة

مترادف و متضاد

ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه ≠ تحرک


calm (اسم)
ارامش، سکوت، سکون، بی سر و صدایی

quiet (اسم)
ارامش، سکون، رفاه

inertia (اسم)
جبر، سکون، قوه جبری، ناکاری

slack (اسم)
قطع، سکون، انقطاع، کسادی، شلی، کساد

quiescence (اسم)
خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

repose (اسم)
سامان، استراحت، ارامش، سکون، اسودگی

lull (اسم)
ارامش، سکون، ارامی

quietness (اسم)
ملایمت، ارامش، سکون

inactivity (اسم)
سستی، سکون، رکود، عدم فعالیت

quiescency (اسم)
خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

immovability (اسم)
استواری، سکون، بی حرکتی، بی جنبشی، غیر منقولی

quietude (اسم)
ارامش، سکون

۱. ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه ≠ تحرک
۲. آرام، آرامش، آسایش، قرار
۳. آرمیدن، قراریافتن


فرهنگ فارسی

آرمیدن، آرام یافتن، قرارگرفتن، آرامش، ضد
۱ - ( مصدر ) آرمیدن آرامش یافتن . ۲ - جای گرفتن جای باش گردانیدن . ۳ - ( اسم ) آرامش مقابل حرکت . توضیح سکون عدم حرکت چیزیست که شانیت حرکت دارد. پس بر عقول مجرده و ذات واجب تعالی اطلاق سکون نمیشود زیرا اطلاق حرکت نمیشود چه موجودی که از هر جهت بلفعل است حرکت در او نیست و چون حرکت در او نیست پس سکون هم نیست . بنابر این تقابل بین حرکت و سکون تقابل عدم و ملکه است .

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) آرام گرفتن . ۲ - جای گرفتن . ۳ - (اِمص . ) آرامش .

لغت نامه دهخدا

سکون. [ س ُ] ( ع مص ) آرمیدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). آرامش. ( آنندراج ). آرام. ( غیاث ) :
همه با سیاوش گرفتند جنگ
ندیدند جای سکون و درنگ.
فردوسی.
ببایست ناگاهش آمد بجنگ
نبد روزگار سکون و درنگ.
فردوسی.
کوهی که بر او زلزله قادر نشد او را
از حلم تو یکذره سکونی وقراریست.
فرخی.
این نامه نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و بازآمد و سکون ظاهر پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ). مرحمت خود و آمرزش و بهشت که ایشان را در آن سکون ابدی خواهد بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ). لاجرم همه را بجانب او سکون افتاد. ( کلیله و دمنه ).
خاک بفرمان تو دارد سکون
قبه خضرا تو کنی بیستون.
نظامی.
پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون.
مولوی.
غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت.
سعدی.
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد
تا چه آموخت کزآن شیفته تر بازآمد.
سعدی.
آنکس که از او صبر محالست و سکونم
بگذشت و ده انگشت فرو برده بخونم.
سعدی.
|| درویش گردیدن. || محتاج شدن. || ضعیف گردیدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || جای گرفتن در خانه. || جای باش گردانیدن آن را. ( آنندراج ). || در اصطلاح فلسفه یعنی عدم الحرکة و مقابل حرکت است از تقابل عدم و ملکه و ساکن مقابل متحرک است و بنابراین مجردات نه متحرک اند نه ساکن زیرا شأن آنها متحرک بودن نیست که سکون درباره آنها صادق باشد. متکلمان گویند، سکون عبارت از استقرار در زمان است که حرکت در آن واقع میشود و بنابراین تعریف سکون ضد حرکت است. شیخ الرئیس گوید: «اما السکون مقدم فعل لافعل » که همان عدم الحرکة باشد. بعضی در تعریف سکون گفته اند که عبارت از دو کون است در دو زمان در یک مکان و کون در آن دوم در مکان اول و حرکت مقابل آن یعنی کون دوم در آن دوم در مکان دوم را حرکت میگویند.
این اصطلاح معنی اخلاقی نیز دارد و آن بود که نفس در خصومات یا محاربات که جهت حفظ حرمت دین و ملت یا حشمت نفس و غضبیت ضرورت بود خفت ننماید و این را عدم طیش نیز گویند. ( اخلاق ناصری ص 76 و رجوع به اخلاق جلالی ص 62 شود ) ( شفا ج 1 ص 48 و 109 ) ( دستور ج 2 ص 172 و رجوع شود به شفا ج 1 ص 48 و اخوان ج 3 ص 145 ) ( فرهنگ علوم عقلی سجادی صص 300 - 301 ).

سکون . [ س ُ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). آرامش . (آنندراج ). آرام . (غیاث ) :
همه با سیاوش گرفتند جنگ
ندیدند جای سکون و درنگ .

فردوسی .


ببایست ناگاهش آمد بجنگ
نبد روزگار سکون و درنگ .

فردوسی .


کوهی که بر او زلزله قادر نشد او را
از حلم تو یکذره سکونی وقراریست .

فرخی .


این نامه نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و بازآمد و سکون ظاهر پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ). مرحمت خود و آمرزش و بهشت که ایشان را در آن سکون ابدی خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). لاجرم همه را بجانب او سکون افتاد. (کلیله و دمنه ).
خاک بفرمان تو دارد سکون
قبه ٔ خضرا تو کنی بیستون .

نظامی .


پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون .

مولوی .


غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت .

سعدی .


سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد
تا چه آموخت کزآن شیفته تر بازآمد.

سعدی .


آنکس که از او صبر محالست و سکونم
بگذشت و ده انگشت فرو برده بخونم .

سعدی .


|| درویش گردیدن . || محتاج شدن . || ضعیف گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || جای گرفتن در خانه . || جای باش گردانیدن آن را. (آنندراج ). || در اصطلاح فلسفه یعنی عدم الحرکة و مقابل حرکت است از تقابل عدم و ملکه و ساکن مقابل متحرک است و بنابراین مجردات نه متحرک اند نه ساکن زیرا شأن آنها متحرک بودن نیست که سکون درباره آنها صادق باشد. متکلمان گویند، سکون عبارت از استقرار در زمان است که حرکت در آن واقع میشود و بنابراین تعریف سکون ضد حرکت است . شیخ الرئیس گوید: «اما السکون مقدم فعل لافعل » که همان عدم الحرکة باشد. بعضی در تعریف سکون گفته اند که عبارت از دو کون است در دو زمان در یک مکان و کون در آن دوم در مکان اول و حرکت مقابل آن یعنی کون دوم در آن دوم در مکان دوم را حرکت میگویند.
این اصطلاح معنی اخلاقی نیز دارد و آن بود که نفس در خصومات یا محاربات که جهت حفظ حرمت دین و ملت یا حشمت نفس و غضبیت ضرورت بود خفت ننماید و این را عدم طیش نیز گویند. (اخلاق ناصری ص 76 و رجوع به اخلاق جلالی ص 62 شود) (شفا ج 1 ص 48 و 109) (دستور ج 2 ص 172 و رجوع شود به شفا ج 1 ص 48 و اخوان ج 3 ص 145) (فرهنگ علوم عقلی سجادی صص 300 - 301).
نوع پنجم از انواعی که تحت جنس شجاعت است سکون است و آن عبارت است از آنکه در خصومات یا در حربهائی که جهت محافظت حرمت خود یا شریعت واقع شود خفت و سبکساری ننماید و این را عدم طیش نیز گویند. (نفایس الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. قرار گرفتن و از حرکت ایستادن، آرمیدن، آرامش یافتن.
۲. [مقابلِ حرکت] آرامش.

دانشنامه آزاد فارسی

سُکون
(در مقابل حرکت) اصطلاحی در فلسفه و کلام. به شیوه های گوناگونی تعریف شده است؛ متکلمان آن را استقرار در زمان و فلاسفه آن را عدم اعتبار حرکت در آنچه شأن حرکت دارد، دانسته اند. بنابراین، چون مجردات شأن حرکت ندارند، سکون نیز در آن ها بی اعتبار است، یعنی مجردات نه متحرک و نه ساکن شمرده می شوند. چون حرکت در چهار مقولۀ کمّ، کیف، أین و وضع رخ می دهد، سکون به معنی عدم حرکت در این چهار مقوله خواهد بود؛ یعنی رخ ندادن حرکت در مقدار و کیفیت شیء و عدم حرکت مکانی و وضعی آن. ملاصدرا با تحلیل حرکت جوهری جهان، مادّه را همواره در سیلان می داند و هیچ گونه سکونی را برای آن فرض نمی کند، جز هنگامی که تمام قوای یک متحرک به فعلیت تبدیل شود که لحظۀ آرامشآن فرا می رسد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سکون، در لغت به معنای آرامش و در مقابل حرکت است. معادل فرانسوی این لغت، Statique است و در انگلیسی بدانImmobility و Static گفته می شود.
در اصطلاح فلسفی، سکون، عدم حرکت در چیزی است که صلاحیت حرکت را دارد و قرار موضوع در یک مقوله و در یک زمان خاص و عدم حرکت آن و یا عبارت است از حصول در مکان ، در مدت بیش از یک زمان. در فلسفه ارسطو، عنوان ساکن یا ثابت یا بی حرکت، به محرک اول که جهان با به حرکت در می آورد و خود حرکت ندارد (خداوند) اطلاق می شود. در مقابل، عده ای از متکلمان معتقدند که اگر شیء، در حال حرکت باشد، در هر لحظه در مکانی وجود می یابد و همینطور در زمان های بعدی (البته در حرکات انتقالی)، در مکان دوم و سوم و... ، وسکون به اینصورت تحقق می یابد که شیء، در دو لحظه در یک مکان باشد.
دیدگاه متکلمان
آنان برخلاف فلاسفه که وجود سکون را در یک وجود مستمر به اندازه زمان توقف و عدم حرکت می دانند، معتقدند که سکون عبارتست از بودن شیء در مکان اول در لحظه و آن دوم. به این معنا که اگر شیء در لحظه دوم، به مکان دوم نقل نیافت، حرکت نکرده است و ساکن بوده است. پس شیء ساکن دارای وجودها و کون های متعدد در زمان های پی در پی است. این تعریف مربوط به سکون در مکان است. این نظر آنان اگر چه درست نیست، اما حاکی از دقت آنان در این مساله است. زیرا آنان سکون را از کون و بودن دوم در همان مکان اول انتزاع کرده اند. اینان معتقد به وجود اکوان هستند یعنی می گویند وقتی که شیء ساکن است دارای اکوان متعددی یکی پس از دیگری است و به عدد آنات و لحظاتی که در اینجا هست، اکوان و بودن ها وجود دارد. این نظر مورد مخالفت واقع شده است و حکما می گویند که اگر شیء مدت زمانی مشخص در یک مکان باشد، این خودش یک بودن و یک کون است، نه اینکه به عدد لحظات و آناتی که به صورت غیر متنهای قابل فرض است، اکوان وجود داشته باشد. بر خلاف نظر مشهور فلاسفه، علامه طباطبایی ، نظر متکلمین را تایید می کند و قائل است که شیء در حال سکون نیز حرکت دارد. این نظر مورد تایید عرفا نیز هست. آنان نیز معتقدند که هر شیئی که در حال سکون به نظر می رسد، در حال حرکت و تغییر است و سکون و حالت یک نواختی آن وهمی و خیالی است.
زمان دار بودن سکون
سوالی که پس از تبیین مفهوم سکون به نظر می رسد این است که آیا شیء ساکن دارای زمان هست یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا بر شیء ساکن نیز زمان می گذرد یا نه؟ اگر شیئی به مدت چند دقیقه در یک جایی ساکن است، آیا این سکون به همان میزان امتداد داشته است؟ اگر جواب مثبت باشد، لازمه اش این است که سکون نیز وجودی، ممتد و دارای حرکت باشد، زیرا زمان که یک امر غیر قار و ممتد و است، فقط می تواند بر یک امر ممتد و غیر قار منطبق گردد.عده ای که معتقدند تقابل میان سکون و حرکت، از نوع تضاد است، معتقدند که سکون امری زمانی نیست بلکه بالعرض و مجاز، زمانی است. توضیح اینکه، وقتی یک شئ، یک ساعت حرکت می کند و این حرکت واقعا امتدادی به امتداد زمان است و در سکون نیز همین طور است با این تفاوت که در حرکت دو امتداد وجود دارد؛ امتدای به امتداد زمان و امتدادی به امتداد مسافت و سکون در واقع امتدادی است به امتداد زمان. به عبارت دیگر، حرکت حقیقتی دارای دو بعد است ولی سکون حقیقتی یک بعدی است. بعد دار بودن سکون به این لحاظ است که سکون خودش نوعی از حرکت است ولی حرکت شیء است در جای خودش و به همین جهت زمان دارد. بنا بر این، شیء متحرک همان طور که دارای زمان است، شیء ساکن نیز دارای زمان است و منطبق بر قطعه ای از زمان است. طبق این نظر، هر سکونی نیز امری وجودی است؛ یعنی عدم محض و لاوجود محض نیست. شیء ساکن در همان حالی که ساکن است، متلبس به امری وجودی است که آن امر وجودی نوعی از حرکت است.
تقابل سکون و حرکت
...

[ویکی فقه] سکون (فلسفه). سکون، در لغت به معنای آرامش و در مقابل حرکت است. معادل فرانسوی این لغت، Statique است و در انگلیسی بدانImmobility و Static گفته می شود.
در اصطلاح فلسفی، سکون، عدم حرکت در چیزی است که صلاحیت حرکت را دارد
الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه، ملاصدرا شیرازی، صدر الدین محمد، ج۳، ص۱۹۰، قم، مصطفوی، ۱۳۶۸ش، چ دوم.
آنان برخلاف فلاسفه که وجود سکون را در یک وجود مستمر به اندازه زمان توقف و عدم حرکت می دانند، معتقدند که سکون عبارتست از بودن شیء در مکان اول در لحظه و آن دوم. به این معنا که اگر شیء در لحظه دوم، به مکان دوم نقل نیافت، حرکت نکرده است و ساکن بوده است. پس شیء ساکن دارای وجودها و کون های متعدد در زمان های پی در پی است. این تعریف مربوط به سکون در مکان است. این نظر آنان اگر چه درست نیست، اما حاکی از دقت آنان در این مساله است. زیرا آنان سکون را از کون و بودن دوم در همان مکان اول انتزاع کرده اند. اینان معتقد به وجود اکوان هستند یعنی می گویند وقتی که شیء ساکن است دارای اکوان متعددی یکی پس از دیگری است و به عدد آنات و لحظاتی که در اینجا هست، اکوان و بودن ها وجود دارد. این نظر مورد مخالفت واقع شده است و حکما می گویند که اگر شیء مدت زمانی مشخص در یک مکان باشد، این خودش یک بودن و یک کون است، نه اینکه به عدد لحظات و آناتی که به صورت غیر متنهای قابل فرض است، اکوان وجود داشته باشد. بر خلاف نظر مشهور فلاسفه، علامه طباطبایی ، نظر متکلمین را تایید می کند و قائل است که شیء در حال سکون نیز حرکت دارد. این نظر مورد تایید عرفا نیز هست. آنان نیز معتقدند که هر شیئی که در حال سکون به نظر می رسد، در حال حرکت و تغییر است و سکون و حالت یک نواختی آن وهمی و خیالی است.
فرهنگ فلسفی، ج۱، ص۳۹۴.
سوالی که پس از تبیین مفهوم سکون به نظر می رسد این است که آیا شیء ساکن دارای زمان هست یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا بر شیء ساکن نیز زمان می گذرد یا نه؟ اگر شیئی به مدت چند دقیقه در یک جایی ساکن است، آیا این سکون به همان میزان امتداد داشته است؟ اگر جواب مثبت باشد، لازمه اش این است که سکون نیز وجودی، ممتد و دارای حرکت باشد، زیرا زمان که یک امر غیر قار و ممتد و است، فقط می تواند بر یک امر ممتد و غیر قار منطبق گردد.عده ای که معتقدند تقابل میان سکون و حرکت، از نوع تضاد است، معتقدند که سکون امری زمانی نیست بلکه بالعرض و مجاز، زمانی است. توضیح اینکه، وقتی یک شئ، یک ساعت حرکت می کند و این حرکت واقعا امتدادی به امتداد زمان است و در سکون نیز همین طور است با این تفاوت که در حرکت دو امتداد وجود دارد؛ امتدای به امتداد زمان و امتدادی به امتداد مسافت و سکون در واقع امتدادی است به امتداد زمان. به عبارت دیگر، حرکت حقیقتی دارای دو بعد است ولی سکون حقیقتی یک بعدی است. بعد دار بودن سکون به این لحاظ است که سکون خودش نوعی از حرکت است ولی حرکت شیء است در جای خودش و به همین جهت زمان دارد. بنا بر این، شیء متحرک همان طور که دارای زمان است، شیء ساکن نیز دارای زمان است و منطبق بر قطعه ای از زمان است. طبق این نظر، هر سکونی نیز امری وجودی است؛ یعنی عدم محض و لاوجود محض نیست. شیء ساکن در همان حالی که ساکن است، متلبس به امری وجودی است که آن امر وجودی نوعی از حرکت است.
حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، مجموعه آثار، مطهری، مرتضی، ج۱۱، ص۳۵۴_ ۳۵۶، تهران، صدرا، ۱۳۸۷ش، چهارم.
...

جدول کلمات

قرار, رکود

پیشنهاد کاربران

در پارسی " ایستش " و" توشت" به معنای سکوه ، قرارگرفتن و آرام گرفتن است.

قرار

سکون یعنی ایستادن ای گوگل


کلمات دیگر: