ر ابیل

رآء

رآب

رآبیل

رئاس

رئاله

رئالیست

رئالیسم

رئام

رئلان

رئوس

<hr> مترادف رئوف : بامحبت، بامهر، دلسوز، رحیم، مشفق، مهربان <hr> برابر پارسی : مهربان، مهرورز، دلسوز

مترادف رئوف : بامحبت، بامهر، دلسوز، رحیم، مشفق، مهربان برابر پارسی : مهربان، مهرورز، دلسوز

رئوف

رئی

<hr> مترادف رئیس : امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب <hr> متضاد رئیس : مرئوس <hr> برابر پارسی : سرپرست، سالار، مِهان، فرنشین، مهان

مترادف رئیس : امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب متضاد رئیس : مرئوس برابر پارسی : سرپرست، سالار، مِهان، فرنشین، مهان

رئیس

رئیس آباد

رئیس اباد

رئیس الاطباء

رئیس الرؤساء

رئیس العلوم

رئیس المجوس

رئیس الملائکه

رئیس الوزراء

رئیس بیهق

رئیس شاه کوه

رئیس شرف الدین

رئیس مظفر

رئیس موسی

رئیس هبها

رئیس وندمنار

رئیس وندی

رئیس کلا

رئیس کلاته

رئیس یحیی

رئیسان

رئیسه

رئیسی

رئین

را

راء

رائی ناک

رائیز

راب

رابته

رابج

رابح

رابحه

رابخ

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ر" - لغت نامه دهخدا