فرهنگ عمید

<hr> مترادف ماثر : کارهای نیک، آثارنیک، ماثره ها، آثار نیکو، اخبار، خبرها

مترادف ماثر : کارهای نیک، آثارنیک، ماثره ها، آثار نیکو، اخبار، خبرها

ماثر

<hr> مترادف ماثم : بزهکاری ها، خطاها، ماثم ها، گناهان <hr> متضاد ماثم : حسنات

مترادف ماثم : بزهکاری ها، خطاها، ماثم ها، گناهان متضاد ماثم : حسنات

ماثم

ماثور

ماج

<hr> مترادف ماجد : ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم، جوانمرد

مترادف ماجد : ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم، جوانمرد

ماجد

ماجده

<hr> مترادف ماجرا : پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه، داوری، کشمکش، گفت وگو، رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله، دعوا، مرافعه، جدال، جر <hr> برابر پارسی : پیشامد، داستان، سرگذشت، رخداد، جویندگی

مترادف ماجرا : پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه، داوری، کشمکش، گفت وگو، رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله، دعوا، مرافعه، جدال، جر برابر پارسی : پیشامد، داستان، سرگذشت، رخداد، جویندگی

ماجرا

ماجوج

<hr> مترادف ماجور : اجرت گرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب

مترادف ماجور : اجرت گرفته، مزدگرفته، اجریافته، مثاب

ماجور

<hr> مترادف ماحصل : حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده <hr> برابر پارسی : دستاورد | چکیده، بازده، پایانه، سرانجام، فرجام

مترادف ماحصل : حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده برابر پارسی : دستاورد | چکیده، بازده، پایانه، سرانجام، فرجام

ماحصل

ماحضر

ماحی

ماخ

<hr> مترادف ماخذ : منابع، منبع ها، ماخذها، مراجع، کتاب شناسی | منبع، منشا، اصل، مرجع، مبنا <hr> برابر پارسی : ( مآخذ ) بنمایگان | ( مأخذ ) سرچشمه، ریشه، بن، خاستگاه | بن، بنمایه، ریشه، سرچشمه

مترادف ماخذ : منابع، منبع ها، ماخذها، مراجع، کتاب شناسی | منبع، منشا، اصل، مرجع، مبنا برابر پارسی : ( مآخذ ) بنمایگان | ( مأخذ ) سرچشمه، ریشه، بن، خاستگاه | بن، بنمایه، ریشه، سرچشمه

ماخذ

<hr> مترادف ماخوذ : گرفتار، گرفته، مسئول <hr> برابر پارسی : برگرفته، گرفته شده

مترادف ماخوذ : گرفتار، گرفته، مسئول برابر پارسی : برگرفته، گرفته شده

ماخوذ

ماخور

<hr> مترادف ماخولیا : مالیخولیا، سودا، خیال خام، سخنان پریشان، پریشان گفتار

مترادف ماخولیا : مالیخولیا، سودا، خیال خام، سخنان پریشان، پریشان گفتار

ماخولیا

ماخچی

<hr> مترادف مادام : تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم <hr> برابر پارسی : تا هنگامیکه، تا زمانیکه، تا هنگامی که

مترادف مادام : تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم برابر پارسی : تا هنگامیکه، تا زمانیکه، تا هنگامی که

مادام

<hr> مترادف مادام الحیات : مادام العمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی

مترادف مادام الحیات : مادام العمر، سراسرحیات، تاپایان زندگی

مادام الحیات

<hr> مترادف مادام العمر : دربود، درطی زندگی، مادام الحیات، تا پایان زندگی <hr> برابر پارسی : تا پایان زندگی، همیشگی

مترادف مادام العمر : دربود، درطی زندگی، مادام الحیات، تا پایان زندگی برابر پارسی : تا پایان زندگی، همیشگی

مادام العمر

مادبه

<hr> مترادف مادح : ستایشگر، مدح کننده، آفرین گو، مداح <hr> متضاد مادح : قادح

مترادف مادح : ستایشگر، مدح کننده، آفرین گو، مداح متضاد مادح : قادح

مادح

<hr> مترادف مادر : ام، مام، مامان، ننه، والده ، اصل، ریشه، باعث، منشا، جرثومه <hr> متضاد مادر : پدر، اب، ابوی

مترادف مادر : ام، مام، مامان، ننه، والده ، اصل، ریشه، باعث، منشا، جرثومه متضاد مادر : پدر، اب، ابوی

مادر

مادر اندر

مادر زن

مادرآورد

مادراندر

مادراورد

<hr> مترادف مادربزرگ : بی بی، جده <hr> متضاد مادربزرگ : آقابزرگ، پدربزرگ

مترادف مادربزرگ : بی بی، جده متضاد مادربزرگ : آقابزرگ، پدربزرگ

مادربزرگ

مادردخت

مادرزاد

مادرزن

مادرزن سلام

مادرغر

مادرمرده

مادرگان

مادمازل

<hr> مترادف مادموازل : دوشیزه، دخترخانم

مترادف مادموازل : دوشیزه، دخترخانم

مادموازل

مادندر

<hr> مترادف ماده : جرم، هیولی، اصل، مایه، ریشه، علت، سبب، انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه زا، بند، فصل، آب، پیله، دمل ، امر، موضوع <hr> متضاد ماده : ذکور <hr> برابر پارسی : مایه، بند

مترادف ماده : جرم، هیولی، اصل، مایه، ریشه، علت، سبب، انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه زا، بند، فصل، آب، پیله، دمل ، امر، موضوع متضاد ماده : ذکور برابر پارسی : مایه، بند

ماده

ماده تاریخ

<hr> مترادف مادون : زیردست، مرئوس، پایین، پایین تر، فروتر، کوچکتر <hr> متضاد مادون : مافوق، ماورا <hr> برابر پارسی : زیردست، پایین تر، زیر، فرو

مترادف مادون : زیردست، مرئوس، پایین، پایین تر، فروتر، کوچکتر متضاد مادون : مافوق، ماورا برابر پارسی : زیردست، پایین تر، زیر، فرو

مادون

مادگان

مادگانه

<hr> مترادف مادگی : ماده بودن، تانیث بودن، مونث بودن ، اندام ماده گل وگیاه، عضوتولیدمثل گل وگیاه، جادکمه، جاتکمه <hr> متضاد مادگی : نرینگی

مترادف مادگی : ماده بودن، تانیث بودن، مونث بودن ، اندام ماده گل وگیاه، عضوتولیدمثل گل وگیاه، جادکمه، جاتکمه متضاد مادگی : نرینگی

مادگی

<hr> مترادف مادی : پول پرست، پول دوست، پولکی، مال پرست، مال دوست، خسیس، مقتصد، ممسک، ماده گرا، ماتریالیست، مادی گرا، مادنژاد، عنصری، جرمانی، جرم دار، جسمی، جسمانی، هیولانی ، منسوب به ماده <hr> متضاد مادی : معنوی <hr> برابر پارسی : گیتایی

مترادف مادی : پول پرست، پول دوست، پولکی، مال پرست، مال دوست، خسیس، مقتصد، ممسک، ماده گرا، ماتریالیست، مادی گرا، مادنژاد، عنصری، جرمانی، جرم دار، جسمی، جسمانی، هیولانی ، منسوب به ماده متضاد مادی : معنوی برابر پارسی : گیتایی

مادی

<hr> مترادف مادیان : اسب ماده

مترادف مادیان : اسب ماده

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید