فرهنگ فارسی

تئودوز دوم

تئودوز سوم

تئودوسیه

تئودوسیوس

تئودولیت

<hr> مترادف تئوری : فرضیه، نظریه، نظری ، مبادی، مبانی، مجموعه ایده هاو مفاهیم تجریدی <hr> متضاد تئوری : عملی <hr> برابر پارسی : دیدمان، نگره

مترادف تئوری : فرضیه، نظریه، نظری ، مبادی، مبانی، مجموعه ایده هاو مفاهیم تجریدی متضاد تئوری : عملی برابر پارسی : دیدمان، نگره

تئوری

<hr> مترادف تئوریک : نظری <hr> متضاد تئوریک : عملی <hr> برابر پارسی : دیدمانیک، دیدمانی

مترادف تئوریک : نظری متضاد تئوریک : عملی برابر پارسی : دیدمانیک، دیدمانی

تئوریک

تئوفان

تئوفانس

تئوفیلاکت سیموکاتا

تئوقریت

<hr> برابر پارسی : دین شناسی

برابر پارسی : دین شناسی

تئولوژی

تئومس تور

تئون دالکساندری

تئوکریت

تئین

<hr> مترادف تا : راس، لغایت، مادام، دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد ، چین، لا، ورق، جفت، عدیل، مانند، مثل، نظیر، هم سنگ، همانند، همسان، همتا، به محض اینکه، همین که، سرانجام، عاقبت، فرجام، تا زم <hr> متضاد تا : جفت

مترادف تا : راس، لغایت، مادام، دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد ، چین، لا، ورق، جفت، عدیل، مانند، مثل، نظیر، هم سنگ، همانند، همسان، همتا، به محض اینکه، همین که، سرانجام، عاقبت، فرجام، تا زم متضاد تا : جفت

تا

تا بچند

تا بی نهایت

تا زدن

تا شدن

<hr> مترادف تا کردن : تا زدن، خم کردن، رفتار کردن، عمل کردن، تفاهم کردن، مصالحه کردن، کنار آمدن، سازگاری نشان دادن

مترادف تا کردن : تا زدن، خم کردن، رفتار کردن، عمل کردن، تفاهم کردن، مصالحه کردن، کنار آمدن، سازگاری نشان دادن

تا کردن

تا کی

<hr> مترادف تائب : پشیم، پشیمان، تواب، توبه دار، توبه کار، توبه کننده منفعل، نادم | پشیمان، تواب، توبه دار، توبه کار، توبه کننده، منفعل، نادم

مترادف تائب : پشیم، پشیمان، تواب، توبه دار، توبه کار، توبه کننده منفعل، نادم | پشیمان، تواب، توبه دار، توبه کار، توبه کننده، منفعل، نادم

تائب

تائوسقز

تائی پینگس

تائی یوان

تااو

<hr> مترادف تاب : توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا، پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس، پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور، حرارت، سوزش، گرمی، هرم، آرام، صبر، قرار، پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب، دوام، مقاومت

مترادف تاب : توان، توانایی، رمق، طاقت، قدرت، قوت، نا، وسع، یارا، پیچ، جعد، چین، خمش، شکن، طره، کرس، پرتو، تابش، روشنی، فروغ، نور، حرارت، سوزش، گرمی، هرم، آرام، صبر، قرار، پایداری، تحمل، شکیبایی، شکیب، دوام، مقاومت

تاب

تاب آور

تاب آوری 1

تاب آوری 2

تاب افکندن

<hr> مترادف تاب اوردن : ( تاب آوردن ) برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن، یارستن ، پایداری کردن، مقاومت کردن، شکیبا بودن، صبر کردن <hr> متضاد تاب اوردن : ( تاب آوردن ) برنتافتن

مترادف تاب اوردن : ( تاب آوردن ) برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن، یارستن ، پایداری کردن، مقاومت کردن، شکیبا بودن، صبر کردن متضاد تاب اوردن : ( تاب آوردن ) برنتافتن

تاب اوردن

<hr> مترادف تاب بازی : آبرک، ارجوحه، بادپیچ

مترادف تاب بازی : آبرک، ارجوحه، بادپیچ

تاب بازی

تاب برداشتن

تاب بردن

تاب تاب

<hr> مترادف تاب خوردن : درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن

مترادف تاب خوردن : درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن

تاب خوردن

تاب خورده

<hr> مترادف تاب دادن : تابیدن، تافتن، پیچاندن، سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، بافتن، گرداندن

مترادف تاب دادن : تابیدن، تافتن، پیچاندن، سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، بافتن، گرداندن

تاب دادن

تاب داده

<hr> مترادف تاب داشتن : بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن ، قوس داشتن، انحنا داشتن، انحراف داشتن، احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن <hr> متضاد تاب داشتن : بی تاب شدن

مترادف تاب داشتن : بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن ، قوس داشتن، انحنا داشتن، انحراف داشتن، احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن متضاد تاب داشتن : بی تاب شدن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی