عربی به فارسی

حجز الأموال

حجل

<hr> مترادف حجم : جرم، شکل، گنج، گنجایش، اندازه، ظرفیت <hr> برابر پارسی : گنجایش

مترادف حجم : جرم، شکل، گنج، گنجایش، اندازه، ظرفیت برابر پارسی : گنجایش

حجم

<hr> مترادف حد : کرانه، مرز، کنار، نهایت، انتها، اندازه، مقدار، مقیاس، میزان، نصاب، درجه، رتبه، مقام، منزلت، شمار، سامان، اقلیم، سرزمین، زمین، تعزیر، مجازات، معرف، تعریف، تیزی، برندگی، طرف، اصطلاح، لفظ، واژه، کلام <hr> برابر پارسی : مرز، اندازه، پایان، کران، کنار

مترادف حد : کرانه، مرز، کنار، نهایت، انتها، اندازه، مقدار، مقیاس، میزان، نصاب، درجه، رتبه، مقام، منزلت، شمار، سامان، اقلیم، سرزمین، زمین، تعزیر، مجازات، معرف، تعریف، تیزی، برندگی، طرف، اصطلاح، لفظ، واژه، کلام برابر پارسی : مرز، اندازه، پایان، کران، کنار

حد

حد ادنی

<hr> برابر پارسی : فرینه

حد اعلی

حد اقصی

<hr> مترادف حداد : آهن فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی، دربان، زندانبان <hr> متضاد حداد : زندانی

مترادف حداد : آهن فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی، دربان، زندانبان متضاد حداد : زندانی

حداد

<hr> مترادف حدث : تازه، نو ، برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ، غایط، فضله، نجاست، مبطل، باطل کننده <hr> متضاد حدث : کهنه، پیر

مترادف حدث : تازه، نو ، برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ، غایط، فضله، نجاست، مبطل، باطل کننده متضاد حدث : کهنه، پیر

حدث

حدد

حدد مکان

<hr> مترادف حدس : تخمین، فرض، گمان، گمانه ، مرغوا، نفوس ، زعم، عقیده، نظریه ، به فراست دریافتن، گمان بردن <hr> متضاد حدس : یقین، مروا، اندیشه، فکر <hr> برابر پارسی : گمان، انگار، پندار، گاس، گمانه

مترادف حدس : تخمین، فرض، گمان، گمانه ، مرغوا، نفوس ، زعم، عقیده، نظریه ، به فراست دریافتن، گمان بردن متضاد حدس : یقین، مروا، اندیشه، فکر برابر پارسی : گمان، انگار، پندار، گاس، گمانه

حدس

<hr> برابر پارسی : گمانیک

حدسی

حده

<hr> مترادف حدوث : پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن <hr> متضاد حدوث : قدم

مترادف حدوث : پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن متضاد حدوث : قدم

حدوث

<hr> برابر پارسی : نزدیک به، نزدیک، کم و بیش

برابر پارسی : نزدیک به، نزدیک، کم و بیش

حدود

حدوق

<hr> مترادف حدیث : داستان، روایت، قصه، واقعه، رویداد، ماجرا، گفته، سخن، خبر، قول ، تازه، جدید، نو <hr> متضاد حدیث : عمل، کهنه <hr> برابر پارسی : گفتار، سخن، سروا، گفت، داستان

مترادف حدیث : داستان، روایت، قصه، واقعه، رویداد، ماجرا، گفته، سخن، خبر، قول ، تازه، جدید، نو متضاد حدیث : عمل، کهنه برابر پارسی : گفتار، سخن، سروا، گفت، داستان

حدیث

حدیث الساعه

حدیثا

<hr> مترادف حدید : آهن، پولاد، برا، تند، تیز

مترادف حدید : آهن، پولاد، برا، تند، تیز

حدید

<hr> مترادف حدیقه : باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن <hr> متضاد حدیقه : صحرا، کویر

مترادف حدیقه : باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن متضاد حدیقه : صحرا، کویر

حدیقه

حدیقه الحیوان

حدیقه الحیوانات

حذاء

<hr> مترادف حذر : اجتناب، احتراز، کناره گیری، احتیاط، حزم، امساک، پرهیز، دوری، بیم، ترس، هراس <hr> برابر پارسی : دوری، پرهیز، پروا

مترادف حذر : اجتناب، احتراز، کناره گیری، احتیاط، حزم، امساک، پرهیز، دوری، بیم، ترس، هراس برابر پارسی : دوری، پرهیز، پروا

حذر

<hr> مترادف حذف : الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض، ازقلم انداختن، افکندن، خطزدن، ساقط کردن <hr> برابر پارسی : ستردن، دور کردن، راندن، زدایش

مترادف حذف : الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض، ازقلم انداختن، افکندن، خطزدن، ساقط کردن برابر پارسی : ستردن، دور کردن، راندن، زدایش

حذف

حذوه الحصان

<hr> مترادف حر : آزاد، آزاده، آزاده خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل | حرارت، گرما، گرمی، گرم شدن <hr> متضاد حر : بنده، عبد | برد، سرما

مترادف حر : آزاد، آزاده، آزاده خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل | حرارت، گرما، گرمی، گرم شدن متضاد حر : بنده، عبد | برد، سرما

حر

حراره

حراری ارضی

<hr> مترادف حرام : ممنوع، تحریم شده، غیرقانونی، غیرشرعی، ناروا، ناشایست، نامشروع، غیرشرعی مال ، ناممکن، تلخ، ناگوار، ضایع، تباه، منغص، نابود، نفله <hr> متضاد حرام : حلال، روا <hr> برابر پارسی : ناروا، نابایست، نابایسته، ناشایست، نشایست

مترادف حرام : ممنوع، تحریم شده، غیرقانونی، غیرشرعی، ناروا، ناشایست، نامشروع، غیرشرعی مال ، ناممکن، تلخ، ناگوار، ضایع، تباه، منغص، نابود، نفله متضاد حرام : حلال، روا برابر پارسی : ناروا، نابایست، نابایسته، ناشایست، نشایست

حرام

<hr> مترادف حرب : آرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد <hr> متضاد حرب : آشتی، سازش، صلح، مصالحه <hr> برابر پارسی : کارزار، جنگ، نبرد، رزم

مترادف حرب : آرزم، جدال، جنگ، دعوا، رزم، ستیزه، کارزار، محاربه، مواقعه، نبرد متضاد حرب : آشتی، سازش، صلح، مصالحه برابر پارسی : کارزار، جنگ، نبرد، رزم

حرب

حرب الدعایه

حرباء

<hr> مترادف حربه : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، بهانه، دستاویز، مستمسک، ابزار رویارویی <hr> برابر پارسی : کارد، نیزه، شمشیر

مترادف حربه : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، بهانه، دستاویز، مستمسک، ابزار رویارویی برابر پارسی : کارد، نیزه، شمشیر

حربه

<hr> مترادف حرج : بزه، تقصیر، جرم، گناه، تنگی، ضیق، فشار، مضیقه، اعتراض، باک، درماندگی، دلتنگی، پرهیز، مسئولیت، تلطیف

مترادف حرج : بزه، تقصیر، جرم، گناه، تنگی، ضیق، فشار، مضیقه، اعتراض، باک، درماندگی، دلتنگی، پرهیز، مسئولیت، تلطیف

حرج

حرر

حرض

حرض علیه

<hr> مترادف حرف : پیشه ها، حرفه ها، شغل هامشاغل، صنعت ها | عرض، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، الفبا، نویسه ، کلمه، واژه، دال، لفظ ، مشاجره، بحث، کشمکش، دعوا، بگومگو، سخن بی اساس، مهمل، یاوه، ظاهر کلام، صورت لفظ <hr> متضاد حرف : عدد، رقم، معنا، مدلول <hr> برابر پارسی : وات، واچ، بند واژه، بندواژه، سخن، واج

مترادف حرف : پیشه ها، حرفه ها، شغل هامشاغل، صنعت ها | عرض، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، الفبا، نویسه ، کلمه، واژه، دال، لفظ ، مشاجره، بحث، کشمکش، دعوا، بگومگو، سخن بی اساس، مهمل، یاوه، ظاهر کلام، صورت لفظ متضاد حرف : عدد، رقم، معنا، مدلول برابر پارسی : وات، واچ، بند واژه، بندواژه، سخن، واج

حرف

حرف الجر

حرف الرأی العام

حرف العله

<hr> مترادف حرفه : پیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله <hr> برابر پارسی : پیشه، شگرد، کار

مترادف حرفه : پیشه، شغل، صناعت، صنعت، عمل، کار، کسب، مشغله برابر پارسی : پیشه، شگرد، کار

حرفه

<hr> مترادف حرفی : الفبایی ، سرسری، بی مطالعه <hr> متضاد حرفی : عددی

مترادف حرفی : الفبایی ، سرسری، بی مطالعه متضاد حرفی : عددی

واژه های حرف "ح" - عربی به فارسی