فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف طاقت : تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا، رمق، مقاومت، نا، زور، قدرت، نیرو <hr> برابر پارسی : تاب، توان، بردباری، شکیبایی، تاو، توانایی، نا

مترادف طاقت : تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا، رمق، مقاومت، نا، زور، قدرت، نیرو برابر پارسی : تاب، توان، بردباری، شکیبایی، تاو، توانایی، نا

طاقت

<hr> مترادف طاقت فرسا : تحمل گداز، توان سوز، توان فرسا، شاق، صبرسوز، طاقت زدا، طاقت شکن، کمرشکن، غیر قابل تحمل، تحمل ناکردنی <hr> برابر پارسی : توان فرسا، تاب فرسا | توان فرسا، تاب فرسا

مترادف طاقت فرسا : تحمل گداز، توان سوز، توان فرسا، شاق، صبرسوز، طاقت زدا، طاقت شکن، کمرشکن، غیر قابل تحمل، تحمل ناکردنی برابر پارسی : توان فرسا، تاب فرسا | توان فرسا، تاب فرسا

طاقت فرسا

<hr> مترادف طالع : اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور ، نصیب، قسمت، سرنوشت، برآینده <hr> متضاد طالع : ادبار، افول کننده، آفل، طلوع کننده، شارق <hr> برابر پارسی : بخت، سرنوشت

مترادف طالع : اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور ، نصیب، قسمت، سرنوشت، برآینده متضاد طالع : ادبار، افول کننده، آفل، طلوع کننده، شارق برابر پارسی : بخت، سرنوشت

طالع

<hr> برابر پارسی : تاووس

طاووس

<hr> مترادف طایفه : آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت <hr> برابر پارسی : تبار، تیره، خاندان، ویس

مترادف طایفه : آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت برابر پارسی : تبار، تیره، خاندان، ویس

طایفه

<hr> مترادف طب : پزشکی، طبابت، علم الابدان، حرفه پزشکی، درمان، معالجه، درمان شناسی، درمان کردن، معالجه کردن، درمانگری کردن، شفا دادن <hr> برابر پارسی : پزشگی، پزشکی

مترادف طب : پزشکی، طبابت، علم الابدان، حرفه پزشکی، درمان، معالجه، درمان شناسی، درمان کردن، معالجه کردن، درمانگری کردن، شفا دادن برابر پارسی : پزشگی، پزشکی

طب

<hr> برابر پارسی : آشپزخانه

طباخ خانه

<hr> مترادف طباخی : آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری <hr> برابر پارسی : آشپزی، خوالیگری

مترادف طباخی : آشپزی، خوراک پزی، خوالگیری، خورشگری برابر پارسی : آشپزی، خوالیگری

طباخی

<hr> مترادف طبع : چاپ، نشر، خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد، ذوق، قریحه، شاعری، تمایل، گرایش، رغبت، میل، استعداد، طبیعت، مزاج، ذائقه، هریک از چهار عنصر اصلی، هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه، سلیقه، پسند <hr> برابر پارسی : خوی، گوهر، چاپ، سرشت، منش، نهاد

مترادف طبع : چاپ، نشر، خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد، ذوق، قریحه، شاعری، تمایل، گرایش، رغبت، میل، استعداد، طبیعت، مزاج، ذائقه، هریک از چهار عنصر اصلی، هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه، سلیقه، پسند برابر پارسی : خوی، گوهر، چاپ، سرشت، منش، نهاد

طبع

<hr> برابر پارسی : واسرشتن

طبع برگشتن

<hr> برابر پارسی : واسرشتگی

طبع برگشتگی

<hr> برابر پارسی : به دلخواه

برابر پارسی : به دلخواه

طبعا

<hr> مترادف طبق : برابر، حسب، مطابق، موافق، موجب، وفق | سینی، سینی گرد بزرگ، برگ، ورق، تا، لنگه، لنگه در، گروه، فوج، جماعت، اندام تناسلی زن <hr> برابر پارسی : بر پایه، برابر، برپایه، تال، تبک، ترینان، سبد

مترادف طبق : برابر، حسب، مطابق، موافق، موجب، وفق | سینی، سینی گرد بزرگ، برگ، ورق، تا، لنگه، لنگه در، گروه، فوج، جماعت، اندام تناسلی زن برابر پارسی : بر پایه، برابر، برپایه، تال، تبک، ترینان، سبد

طبق

<hr> مترادف طبقه : اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی <hr> برابر پارسی : لایه، رده، اشکوب، رسته، آشکوب

مترادف طبقه : اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی برابر پارسی : لایه، رده، اشکوب، رسته، آشکوب

طبقه

<hr> مترادف طبقه بندی : دسته بندی، رده بندی، کلاسمان، کلاسه، گروه بندی، طبقه سازی <hr> برابر پارسی : دسته بندی، رده بندی

مترادف طبقه بندی : دسته بندی، رده بندی، کلاسمان، کلاسه، گروه بندی، طبقه سازی برابر پارسی : دسته بندی، رده بندی

طبقه بندی

<hr> مترادف طبی : بهداشتی، مربوط به طب <hr> برابر پارسی : پزشکی، درمانی

مترادف طبی : بهداشتی، مربوط به طب برابر پارسی : پزشکی، درمانی

طبی

<hr> مترادف طبیعت : آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد، جهان، عالم، دنیا، روزگار، دهر <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی، خیم، زیستگاه، کیاناد، نیاد

مترادف طبیعت : آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد، جهان، عالم، دنیا، روزگار، دهر برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی، خیم، زیستگاه، کیاناد، نیاد

طبیعت

<hr> برابر پارسی : سرشت آدمی

برابر پارسی : سرشت آدمی

طبیعت انسان

<hr> مترادف طبیعی : اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق ، مربوط به طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان <hr> متضاد طبیعی : مصنوعی، ساختگی <hr> برابر پارسی : بهنجار، سرشتین، سِرشتین، نیادی

مترادف طبیعی : اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق ، مربوط به طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان متضاد طبیعی : مصنوعی، ساختگی برابر پارسی : بهنجار، سرشتین، سِرشتین، نیادی

طبیعی

<hr> مترادف طراحی : طرح ریزی، مدل سازی، نقشه کشی، نگارگری، برنامه ریزی <hr> برابر پارسی : نمودارسازی

مترادف طراحی : طرح ریزی، مدل سازی، نقشه کشی، نگارگری، برنامه ریزی برابر پارسی : نمودارسازی

طراحی

<hr> مترادف طراوت : تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت <hr> متضاد طراوت : پژمردگی <hr> برابر پارسی : شادابی

مترادف طراوت : تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت متضاد طراوت : پژمردگی برابر پارسی : شادابی

طراوت

<hr> مترادف طرح : الگو، مدل، انگار، نگاره، گرده، نقاشی، نقش، نقشه، نمودار، شکل، تصویر، زمینه، قالب، پروژه، پیشنهاد، برنامه، کشیدن، نقاشی کردن، مطرح کردن، ارائه کردن، ارائه دادن <hr> برابر پارسی : برنامه، پیرنگ، پیش نویس، شالوده، نمودار

مترادف طرح : الگو، مدل، انگار، نگاره، گرده، نقاشی، نقش، نقشه، نمودار، شکل، تصویر، زمینه، قالب، پروژه، پیشنهاد، برنامه، کشیدن، نقاشی کردن، مطرح کردن، ارائه کردن، ارائه دادن برابر پارسی : برنامه، پیرنگ، پیش نویس، شالوده، نمودار

طرح

<hr> برابر پارسی : رانده شده، رانده

برابر پارسی : رانده شده، رانده

طرد شده

<hr> مترادف طرز : راه، روش، سان، شیوه، طریق، طریقه، طرد، منوال، نمط، نهج، شکل، وضع، هیات، گونه، نوع، قاعده، قانون، آیین، اسلوب، سبک، سیاق <hr> برابر پارسی : روش، شیوه، روال

مترادف طرز : راه، روش، سان، شیوه، طریق، طریقه، طرد، منوال، نمط، نهج، شکل، وضع، هیات، گونه، نوع، قاعده، قانون، آیین، اسلوب، سبک، سیاق برابر پارسی : روش، شیوه، روال

طرز

<hr> مترادف طرف : جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه، حریف، معارض، فلانی، مخاطب، حدود، حوالی، گاه، وقت، هنگام، مورد، محل، منطقه، شهر، سرحد، مرز، رو، سطح، ور | چشم، گوشه چشم، مژه، نیم نگاه، انتها، کناره، پایان، منتها، بهره، سود، نفع، نتیجه، لحظه، آن، لمحه، جانب، سو، جهت | کرانه، کناره، جانب، سو، سمت، طرف، اقلیم، ناحیه، منطقه <hr> برابر پارسی : سو، ور، کنار، پهلو، کناره، سوی

مترادف طرف : جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه، حریف، معارض، فلانی، مخاطب، حدود، حوالی، گاه، وقت، هنگام، مورد، محل، منطقه، شهر، سرحد، مرز، رو، سطح، ور | چشم، گوشه چشم، مژه، نیم نگاه، انتها، کناره، پایان، منتها، بهره، سود، نفع، نتیجه، لحظه، آن، لمحه، جانب، سو، جهت | ک

طرف

<hr> مترادف طرفدار : پیرو، تابع، حامی، طرف گیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار <hr> متضاد طرفدار : مخالف <hr> برابر پارسی : پشتیبان، پیرو، هواخواه، هوادار

مترادف طرفدار : پیرو، تابع، حامی، طرف گیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار متضاد طرفدار : مخالف برابر پارسی : پشتیبان، پیرو، هواخواه، هوادار

طرفدار

<hr> برابر پارسی : پیروان، هواداران

برابر پارسی : پیروان، هواداران

طرفداران

<hr> مترادف طرفین : دوطرف، دوجانب، دوسوی <hr> متضاد طرفین : وسطین <hr> برابر پارسی : هر دو سو

مترادف طرفین : دوطرف، دوجانب، دوسوی متضاد طرفین : وسطین برابر پارسی : هر دو سو

طرفین

<hr> مترادف طریق : جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار <hr> برابر پارسی : روش، روند، روال، راه، شیوه

مترادف طریق : جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار برابر پارسی : روش، روند، روال، راه، شیوه

طریق

<hr> مترادف طریقه : اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع، رسم، قاعده، قانون، آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک، خو، رفتار، سیرت، عادت <hr> برابر پارسی : شیوه، روال، شگرد، گونه

مترادف طریقه : اسلوب، راه، روال، روش، روند، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریق، طور، نمط، وجه، وسیله، وضع، رسم، قاعده، قانون، آیین، سنت، کیش، مذهب، مسلک، خو، رفتار، سیرت، عادت برابر پارسی : شیوه، روال، شگرد، گونه

طریقه

<hr> مترادف طغیان : تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری ، انقلاب، بلوا، شورش، نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن <hr> متضاد طغیان : انقیاد، فرمانبرداری <hr> برابر پارسی : سرپیچی، شورش، نافرمانی، خروش

مترادف طغیان : تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری ، انقلاب، بلوا، شورش، نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن متضاد طغیان : انقیاد، فرمانبرداری برابر پارسی : سرپیچی، شورش، نافرمانی، خروش

طغیان

<hr> مترادف طفل : بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان <hr> متضاد طفل : بالغ، بزرگسال <hr> برابر پارسی : کودک، نوزاد، بچه

مترادف طفل : بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان متضاد طفل : بالغ، بزرگسال برابر پارسی : کودک، نوزاد، بچه

طفل

طفل - اطفال

<hr> مترادف طلا : ذهب، زخرف، زر، عسجد ، شی کم یاب، شخص بسیارارزشمند، شراب، می پخته <hr> متضاد طلا : سیم، فضه، نقره <hr> برابر پارسی : زر، تِلا، زَر

مترادف طلا : ذهب، زخرف، زر، عسجد ، شی کم یاب، شخص بسیارارزشمند، شراب، می پخته متضاد طلا : سیم، فضه، نقره برابر پارسی : زر، تِلا، زَر

طلا

<hr> مترادف طلاب : طلبه ها، طالبان، خواهندگان، خواستاران <hr> برابر پارسی : خواهندگان، دین آموزان، هاوَشتان

مترادف طلاب : طلبه ها، طالبان، خواهندگان، خواستاران برابر پارسی : خواهندگان، دین آموزان، هاوَشتان

طلاب

طلافروش

<hr> مترادف طلاق : بیزاری، جدایی، متارکه، رهایی <hr> متضاد طلاق : ازدواج، نکاح، وصلت <hr> برابر پارسی : جدایی

مترادف طلاق : بیزاری، جدایی، متارکه، رهایی متضاد طلاق : ازدواج، نکاح، وصلت برابر پارسی : جدایی

طلاق

<hr> مترادف طلایه دار : پرچم دار، پیش آهنگ، پیش رو، پیش تاز، پیش قراول، جلودار، طلایه بان <hr> برابر پارسی : پیشاهنگ

مترادف طلایه دار : پرچم دار، پیش آهنگ، پیش رو، پیش تاز، پیش قراول، جلودار، طلایه بان برابر پارسی : پیشاهنگ

طلایه دار

<hr> مترادف طلب : جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری <hr> متضاد طلب : بده، بده کاری، دین، قرض <hr> برابر پارسی : بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست

مترادف طلب : جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری متضاد طلب : بده، بده کاری، دین، قرض برابر پارسی : بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست

طلب

<hr> مترادف طلب کردن : خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جست وجوکردن، جستن، جست وجو کردن، احضار کردن، فرا خواندن، ابتغاء <hr> برابر پارسی : خواستن، یوزیدن

مترادف طلب کردن : خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جست وجوکردن، جستن، جست وجو کردن، احضار کردن، فرا خواندن، ابتغاء برابر پارسی : خواستن، یوزیدن

طلب کردن

<hr> مترادف طلبه : تلمیذ، دانش آموز، دانشجو، محصل علوم دینی ، دین پژوه، مذهب پژوه <hr> متضاد طلبه : استاد <hr> برابر پارسی : دین پژوه، دین آموز، هاوَشت

مترادف طلبه : تلمیذ، دانش آموز، دانشجو، محصل علوم دینی ، دین پژوه، مذهب پژوه متضاد طلبه : استاد برابر پارسی : دین پژوه، دین آموز، هاوَشت

طلبه

<hr> مترادف طلبکار : بستانکار، داین، وامخواه طلب خواه | اسم بستانکار، داین، وامخواه طلب خواه <hr> متضاد طلبکار : بدهکار، مدیون | بدهکار، مدیون <hr> برابر پارسی : بستانکار

مترادف طلبکار : بستانکار، داین، وامخواه طلب خواه | اسم بستانکار، داین، وامخواه طلب خواه متضاد طلبکار : بدهکار، مدیون | بدهکار، مدیون برابر پارسی : بستانکار

طلبکار

<hr> برابر پارسی : خواهی

طلبی

<hr> مترادف طلوع : برآمدن، دمیدن ، طلعت، پیدایش، پیدایی، ظهور <hr> متضاد طلوع : غروب کردن، غروب، زوال، افول <hr> برابر پارسی : تابیدن، برآمدن، سرزدن، برآمد، بردمیدن، پگاه

مترادف طلوع : برآمدن، دمیدن ، طلعت، پیدایش، پیدایی، ظهور متضاد طلوع : غروب کردن، غروب، زوال، افول برابر پارسی : تابیدن، برآمدن، سرزدن، برآمد، بردمیدن، پگاه

طلوع

طلوع آفتاب

<hr> مترادف طماع : آزمند، پرحرص، حریص، طمع ورز، پرطمع، آزور، دندان گرد، طمع کار ، افزون خواه، زیادخواه، افزون طلب <hr> متضاد طماع : قانع <hr> برابر پارسی : آزمند، آز وَرز، چشم و دل گرسنه

مترادف طماع : آزمند، پرحرص، حریص، طمع ورز، پرطمع، آزور، دندان گرد، طمع کار ، افزون خواه، زیادخواه، افزون طلب متضاد طماع : قانع برابر پارسی : آزمند، آز وَرز، چشم و دل گرسنه

طماع

<hr> مترادف طمانینه : مکث، آهستگی، کندی، تانی، سکون، سکینه، قرار، آرامش، وقار، متانت <hr> برابر پارسی : آرامش

مترادف طمانینه : مکث، آهستگی، کندی، تانی، سکون، سکینه، قرار، آرامش، وقار، متانت برابر پارسی : آرامش

طمانینه

<hr> مترادف طمع : آز، افزون طلبی، زیاده خواهی، حرص، شره، ولع، ناکسی، امید، چشم داشت، انتظار، توقع، بیوس <hr> برابر پارسی : آز

مترادف طمع : آز، افزون طلبی، زیاده خواهی، حرص، شره، ولع، ناکسی، امید، چشم داشت، انتظار، توقع، بیوس برابر پارسی : آز

واژه های حرف "ط" - فرهنگ فارسی ساره