پیشنهاد کاربران

zenker

zenker's diverticulum

zeolites

<hr> معنی : هیچ، صفر، عدد صفر، مبداء، علامت صفر، محل شروع، روی صفر میزان کردن، نقطه گذاری کردن <hr> معانی دیگر : کمترین، (از ریشه عربی)، این نشان: o، (در حرارت سنج و غیره) نقطه ی انجماد، دیل هسیرش، تنظیم درجه ی جنگ افزار، قلق گیری کردن، (هواپیمایی) ارتفاع کمتر از پنجاه پا، ارتفاع بسیار کم، (در هوای مه آلود) امکان دید بسیار کم، (زبان شناسی) صفر، تصریف فرضی، روی صفر (یا درجه ی صفر) قرار دادن، پایین ترین نقطه

معنی : هیچ، صفر، عدد صفر، مبداء، علامت صفر، محل شروع، روی صفر میزان کردن، نقطه گذاری کردن معانی دیگر : کمترین، (از ریشه عربی)، این نشان: o، (در حرارت سنج و غیره) نقطه ی انجماد، دیل هسیرش، تنظیم درجه ی جنگ افزار، قلق گیری کردن، (هواپیمایی) ارتفاع کمتر از پنجاه پا، ارتفاع بسیار کم، (در هوای مه آلود) ا

zero

zero article

zero balance

zero based budgeting

zero carbon

zero chill

zero conditional

zero day

zero defect

zero emission

zero emissions

zero energy state

<hr> (فیزیک) گرانش صفر، بی وزنی، بی گرانشی

(فیزیک) گرانش صفر، بی وزنی، بی گرانشی

zero gravity

zero homicides

<hr> 1- (درجه ی صفر جنگ افزار را) تنظیم کردن، تیار کردن، قلق گیری کردن 2- هدف گیری کردن، نشانه رفتن (یا گرفتن)، واداشتن

1- (درجه ی صفر جنگ افزار را) تنظیم کردن، تیار کردن، قلق گیری کردن 2- هدف گیری کردن، نشانه رفتن (یا گرفتن)، واداشتن

zero in

<hr> 1- (جنگ افزار را) هدف گیری کردن، تنظیم کردن 2- (توجه و غیره را روی چیزی) متمرکز کردن

1- (جنگ افزار را) هدف گیری کردن، تنظیم کردن 2- (توجه و غیره را روی چیزی) متمرکز کردن

zero in on

zero in on something

zero marginal cost society

zero meridian

zero net magnetization

zero notice

zero on in something

zero out

zero padding

zero pilot

zero shot learning

<hr> (نظریه ی بازی ها) صفر مجموع

(نظریه ی بازی ها) صفر مجموع

zero sum

zero sum game

zero to hero

zero tolerance

zero tolerance policy

zerodimensional

zeroth

zert

<hr> معنی : میل، خوش مزگی، مزه، رغبت، خوش مزه کردن <hr> معانی دیگر : چاشنی، چشته، شور، شور و شوق، شوق و ذوق، اشتیاق، نیازش، تراشه ی پوست پرتقال یا لیمو ترش (که برای خوش طعم سازی در مشروب یا خوراک می اندازند)

معنی : میل، خوش مزگی، مزه، رغبت، خوش مزه کردن معانی دیگر : چاشنی، چشته، شور، شور و شوق، شوق و ذوق، اشتیاق، نیازش، تراشه ی پوست پرتقال یا لیمو ترش (که برای خوش طعم سازی در مشروب یا خوراک می اندازند)

zest

zester

<hr> معنی : خوش مزه، با مزه، بارغبت <hr> معانی دیگر : zesty خوشمزه

معنی : خوش مزه، با مزه، بارغبت معانی دیگر : zesty خوشمزه

zesty

zeta reticulans

zetsuborg

<hr> معنی : سوئز، رئیس خدایان یونانی <hr> معانی دیگر : (اسطوره یونان) زاوش (خدای خدایان - رومی ها می گفتند: jupiter)، افسانه یونان زاوش رئیس خدایان یونانی

معنی : سوئز، رئیس خدایان یونانی معانی دیگر : (اسطوره یونان) زاوش (خدای خدایان - رومی ها می گفتند: jupiter)، افسانه یونان زاوش رئیس خدایان یونانی

واژه های حرف "z" - پیشنهاد کاربران