صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "م" - فارسی به عربی
مأمور سرشماری (آمار)
مأموریت
مأموریتی را انجام داد
مؤجّل
ما
ما قبل آخر
ماءده ء بهشتی
مابعد
مابین
مات
مات و مبهوت کرد
مات و متحیر کردن
مات کردن
ماترک
ماتم
ماتم گرفتن
ماتیک لب
ماجرا
ماجرا جو
ماجراجو
ماجراجویانه
ماجراجویی
ماخذ
مادام العمر
مادام العمری
مادامی که
مادامیکه
مادر
مادر بزرگ
مادر تعمیدی
مادر خوانده روحانی
مادر زادی
مادر کشی
مادرانه
مادربزرگ
مادرزاد
مادرشهر
مادروار
مادرکش
مادرکشی
مادری
مادری کردن
ماده
ماده ء ضد یخ
ماده ء عطری
ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
ماده ای که باعث حساسیت میشود
ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود
بیشتر