کلمه جو
صفحه اصلی

چوبینه

فارسی به انگلیسی

title of king bahram

فرهنگ اسم ها

اسم: چوبینه (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: chobine) (فارسی: چوبینه) (انگلیسی: chobineh)
معنی: لقب بهرام سردار دوره ساسانی

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - ساخته از چوب چوبی : افزار جوبین . ۲ - رو پاکی سرخ رنگ که بر سر بندند ۳ - مرغی است صحرایی کاروانک .
دهیست از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان ٠

لغت نامه دهخدا

چوبینه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) از چوب. منسوب به چوب. هر چیز که از چوب سازند. مجموع آلات که از چوب کنند.
- چوبینه آلات ؛ آنچه از چوب کنند، چون : میز و صندلی و غیره. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی از ظروف که در مازندران از چوب های مخصوص سازند. ( از ترجمه محاسن اصفهان ). و بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه ، و دیبای روم ، و شرب و مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسان و چوبینه های طبرستان و پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند. ( از ترجمه محاسن اصفهان ص 53 ).
- چوبینه تن ؛ دارای اندام چوبی. لاغر و خشک اندام :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) روپاک سرخ. چوبین. چوبینک. || کاروانک. ( برهان ). مرغی آبی. مرغی دریائی با گردن بلند و پاهای دراز. ( یادداشت مؤلف ). چوینه. چوبینه. ( زمخشری ). کروان. ( زمخشری ) ( منتهی الارب ). طریق. نهار؛ بچه چوبینه. ( منتهی الارب ). طریق ؛ چوبینه نر. کروان نر. ( یادداشت مؤلف ). || تازیانه. قمچی. شلاق. سوط. ( یادداشت مؤلف ). || زخمه. چوبکی است که خنیاگران بدان ساز نوازند. مضراب. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به چوبین و چوبینک شود.

چوبینه. [ ن َ ] ( اِخ ) لقب بهرام سردار هرمز ساسانی است. او را چوبین و شوبین نیز گویند :
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور.
نظامی.
رجوع به چوبین و شوبین شود.

چوبینه. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاه. در 36 هزارگزی شمال باختری صحنه و 12 هزارگزی باختری راه شوسه کرمانشاه به سقز واقع شده است. دشت و سردسیر است. 280 تن سکنه دارد. از رودخانه شاهپورآباد آبیاری میشود. از محصولاتش غلات ، حبوبات و توتون است. قلمستان نیز دارد. مردمش بزراعت اشتغال دارند. اتومبیل به آنجا میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

چوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) لقب بهرام سردار هرمز ساسانی است . او را چوبین و شوبین نیز گویند :
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور.

نظامی .


رجوع به چوبین و شوبین شود.

چوبینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از چوب . منسوب به چوب . هر چیز که از چوب سازند. مجموع آلات که از چوب کنند.
- چوبینه آلات ؛ آنچه از چوب کنند، چون : میز و صندلی و غیره . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از ظروف که در مازندران از چوب های مخصوص سازند. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). و بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه ، و دیبای روم ، و شرب و مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسان و چوبینه های طبرستان و پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
- چوبینه تن ؛ دارای اندام چوبی . لاغر و خشک اندام :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.

نظامی .


|| (اِ مرکب ) روپاک سرخ . چوبین . چوبینک . || کاروانک . (برهان ). مرغی آبی . مرغی دریائی با گردن بلند و پاهای دراز. (یادداشت مؤلف ). چوینه . چوبینه . (زمخشری ). کروان . (زمخشری ) (منتهی الارب ). طریق . نهار؛ بچه ٔ چوبینه . (منتهی الارب ). طریق ؛ چوبینه ٔ نر. کروان نر. (یادداشت مؤلف ). || تازیانه . قمچی . شلاق . سوط. (یادداشت مؤلف ). || زخمه . چوبکی است که خنیاگران بدان ساز نوازند. مضراب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوبین و چوبینک شود.

چوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . در 36 هزارگزی شمال باختری صحنه و 12 هزارگزی باختری راه شوسه ٔ کرمانشاه به سقز واقع شده است . دشت و سردسیر است . 280 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ شاهپورآباد آبیاری میشود. از محصولاتش غلات ، حبوبات و توتون است . قلمستان نیز دارد. مردمش بزراعت اشتغال دارند. اتومبیل به آنجا میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

١. وسایل و اسبابی که از چوب ساخته شود. ٢. (اسم ) (زیست شناسی ) [قدیمی] = کاروانک

دانشنامه عمومی

چوبینه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
چوبینه (آوج)
چوبینه (صحنه)


کلمات دیگر: