( صفت ) منسوب به سجستان از مردم سیستان سیستانی سگزی .
عبید الله بن سعید بن حاتم الوائلی البکری نزیل مصر بود .
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی . رجوع به احمدبن ابراهیم ... شود.
سجزی . [ ] (اِ) نوعی از دهنج است که دهنج نوعی از فیروزه باشد. رجوع به الجماهر بیرونی صص 196 - 197 و رجوع به دهنج در همان کتاب و این لغت نامه شود.
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالفرج . رجوع به ابوالفرج سگزی در همین لغت نامه و آتشکده ٔ آذر ص 55 و 83 شود.
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 34هزارگزی باختر کوهپایه متصل براه شوسه ٔ اصفهان به یزد. این ناحیه در جلگه واقع و هوای آن معتدل و دارای 1984 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود محصولات آن غلات و پنبه است و اهالی بکشاورزی گذران میکنند صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است . دارای دبستان و در حدود 20 باب دکان است . گاراژ و قهوه خانه کنار جاده دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
سجزی . [ س َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن حاتم الوائلی البکری . نزیل مصر بود. مردی متقن و مکثر و بصیر بحدیث و سنت بود. و بسیار سفر میکرد. ابوطاهر حافظ گوید: از حبّال پرسیدم که صوری حافظتر است یا سجزی ، گفت سجزی از پنجاه کس چون صوری حافظتر است . او در محرم سنه ٔ 444 هَ . ق . در گذشت . (حسن المحاضره ص 162).
سجزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سجستان که نام اقلیمی است . (الانساب سمعانی ). منسوب به سجز یا سجستان که اقلیمی است . (منتهی الارب ). معرب سگزی . (منتهی الارب ) : و زنان آن [ سیستان ] پاکیزه و با حمیت چنانکه ایشان را به دیگر جای اندر پاکیزگی یار نباشد هر چه از آن سجزی خالص باشد مگر آنکه نه از سیستان باشد. (تاریخ سیستان ). سجزیان یک زمان بمحاربت باز ایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سگزی و سجستان و سیستان شود.
ِسجزی(سیگژی)ویا سیستان.سجستان.قیامدشت.سکستان.سکزی.سگزی.سگستان.شهری در 35 کیلومتری اصفهان.مربوط به دوره صفوی