کلمه جو
صفحه اصلی

شیروی

فرهنگ اسم ها

اسم: شیروی (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: širuy) (فارسی: شيروي) (انگلیسی: shiruy)
معنی: شیرویه، شجاع و دلیر، ( = شیرویه )

(تلفظ: širuy) (= شیرویه) ، ← شیرویه .


فرهنگ فارسی

پسر خسرو پرویز که پس از وی بسلطنت رسید ( ۶۲۸ م. ). خسرو قصد داشت مردانشاه را جا- نشین خود گرداند. چون کواذ ( غباد ) ملقب به شیرویه که پسر خسور از مریم ( دختر قیصر ) بود و ظاهرا مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند . فرمانده کل قوای کشور گشنسپ اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید . بعضی دیکر از بزرگان نیز بشیرویه پیوستند . پس بفرمان شیرویه [ قلعه فراموشی ] را گشودند جماعت بسیار از زندانیان نجات یافتند و از هواخواهان شیرویه شدند . پس شیرویه خود را پادشاه خواند.همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست :[ کواذ شاهنشاه .] خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند . شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرندو پس از اندک زمانی آنانرا هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی در گذشت . بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را بطاغوتی نسبت میدهند که بایران سرایت کرده و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید .
شیرویه که به پدر عاق شد نام پادشاهی از پادشاهان ایران .

لغت نامه دهخدا

شیروی . (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده . (برهان ). نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون . (فرهنگ لغات ولف ) :
سپهدار چون قارن کاوگان
سپه کش چو شیروی شیر ژیان .

فردوسی .



شیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه که به پدر عاق شد. (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج )(از برهان ) (از انجمن آرا). نام پادشاهی از پادشاهان ایران (قباد سوم ) که پسر خسرو پرویز بود. (از فرهنگ لغات ولف ). نام پسر خسرو پرویز که شیرویه نیز گویند. (از لغات شاهنامه ) (از ناظم الاطباء) :
به یک هفته زین گونه با رود و می
ببودند شادان ز شیروی کی .

فردوسی .


به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد
پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد.

فردوسی .


رجوع به شیرویه شود.

شیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه . نام پسر بهرام که سپهسالار نوشیروان بود. (فرهنگ لغات ولف ) :
سپهدار شیروی بهرام بود
که در جنگ بارای و آرام بود.

فردوسی .



شیروی . (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور. (یادداشت مؤلف ) :
یکی پهلوان بود شیروی نام ...
بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه
شدند از نهیبش دلیران ستوه .

فردوسی .



شیروی. ( اِخ ) شیرو. شیرویه که به پدر عاق شد. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از آنندراج )( از برهان ) ( از انجمن آرا ). نام پادشاهی از پادشاهان ایران ( قباد سوم ) که پسر خسرو پرویز بود. ( از فرهنگ لغات ولف ). نام پسر خسرو پرویز که شیرویه نیز گویند. ( از لغات شاهنامه ) ( از ناظم الاطباء ) :
به یک هفته زین گونه با رود و می
ببودند شادان ز شیروی کی.
فردوسی.
به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد
پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد.
فردوسی.
رجوع به شیرویه شود.

شیروی. ( اِخ ) شیرو. شیرویه. نام پسر بهرام که سپهسالار نوشیروان بود. ( فرهنگ لغات ولف ) :
سپهدار شیروی بهرام بود
که در جنگ بارای و آرام بود.
فردوسی.

شیروی. ( اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده. ( برهان ). نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون. ( فرهنگ لغات ولف ) :
سپهدار چون قارن کاوگان
سپه کش چو شیروی شیر ژیان.
فردوسی.

شیروی. ( اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور. ( یادداشت مؤلف ) :
یکی پهلوان بود شیروی نام...
بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه
شدند از نهیبش دلیران ستوه.
فردوسی.

شیروی.( اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن. از ملوک طبرستان. ( از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 346 ). رجوع به شیرو شود.

شیروی .(اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از ملوک طبرستان . (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 346). رجوع به شیرو شود.


دانشنامه عمومی

شیروی در شاهنامه پهلوان ایرانی در زمان پادشاهی فریدون و سردار سپاه منوچهر در جنگ او با سلم و تور بود که به فرماندهی قارن سردار دیگر منوچهر به گشودن دژ الانان مقر تور که از دریا برآورده شده بود، رفت. او و قارن به نیرنگ بر این دژ دست یافته ویرانش ساختند تا سلم نتواند بدانجا پناهنده شود. وی هنگامی که منوچهر به پادشاهی رسید، گنجور او شد.
حسین، الهی قمشه ای (۱۳۸۶). شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵.
زمانیکه منوچهر متولد شد و بال و پر گرفت، فریدون در جشنی تاج و تخت ایران را در حضور برزگان کشور به او سپرد. همراه تخت و تاج از سراپرده ها، دیبه ها خیمه های نقش پلنگ، اسبان تازی با الگام و ستام زرّین، شمشیرهای هندی خئود، جوشن، ترگ و رزه رومی به همراه کمان های چاچی و سپر و ژوبین چینی هم یاد می شود. محل نگهداری اشیا و لوازم را نیز ممکن است شیروی که نگهبان گنج بود، عهده دار باشد. بعد از اینکه تحویل لوازم پایان پذیرفت همه پیش شاه جدید یعنی منوچهر آمدند:

دانشنامه آزاد فارسی

در شاهنامۀ فردوسی دو تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. دلاور ایرانی و از سرداران روزگار فریدون. او از دلاورانی بود که منوچهر را در کین خواهی ایرج یاری دادند. شیروی در مأموریت قارَن و سفر او به آلان دِژ، سردار سپاه ایران، و در روزگار پادشاهی منوچهر گنج دار او بود؛ ۲. دلاور تورانی که در نبردهای ایرانیان با تورانیان در زمان گرشاسپ به میدان رفت. قارن و سام او را تاب نیاوردند، اما گرشاسپ او را کشت.

پیشنهاد کاربران

معنی دیگر این کلمه با فتحه روی حرف ر، شیر در میان است

شیروی ( shiravi ) نام خانوادگی یکی از خانواده های ( طایفه های ) بزرگ درشهرستان خمینی شهراصفهان است .


کلمات دیگر: