کلمه جو
صفحه اصلی

پهلوان


مترادف پهلوان : دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل

فارسی به انگلیسی

champion, hero, athlete, very strong, heroic, athletic, sportsman, strongman, [adj.] very strong

hero, champion, athlete, very strong, heroic


athlete, sportsman, strong, strongman


فارسی به عربی

بطل , ریاضی

فرهنگ اسم ها

اسم: پهلوان (پسر) (فارسی) (تلفظ: pahle(a)vān) (فارسی: پهلوان) (انگلیسی: pahlevan)
معنی: جنگجوی شجاع و زورمند، ( به مجاز ) آن که در امری سرآمد است، ( به مجاز ) قوی هیکل و قوی جثه، ( در قدیم ) سردار لشکر

(تلفظ: pahle(a)vān) جنگجوی شجاع و زورمند ؛ (به مجاز) آن‌که در امری سرآمد است ؛ (به مجاز) قوی‌ هیکل و قوی جثه ؛ (در قدیم) سردار لشکر.


مترادف و متضاد

champion (اسم)
مبارز، پهلوان، سلحشور، قهرمان، مجاهد

athlete (اسم)
ورزشکار، پهلوان، یکه تاز، قهرمان ورزش

دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل


فرهنگ فارسی

منسوب به قوم پارت که دلیرونیرومندبودند
( صفت اسم ) منسوب به پهلو ۱- سخت توانا و دلیر شجاع : همه کار او پهلوانه راندی کسی را بر شاه ننشاندی . ( شا. بخ ۲ . ) ۲۲۸۹ : ۸-درشت اندام عظیم جثه . ۳- درشت گوی . ۴- مرد اصلی که در داستانی شرح اعمال او روایت شود قهرمان . ۵- کشتی گیر . ۶- یا پهلوان پایتخت . رئیس پهلوانان . پهلوان پهلوانان .یا پهلوان جهان.بزرگترین پهلوان دنیا قهرمان عالم جهان پهلوان : مدار ملک و عماد دولت و اساس کار اوسام نریمان بود که او را پهلوان جهان خواندندی .
دهی از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه

فرهنگ معین

(پَ لَ ) (ص نسب . اِمر. ) ۱ - دلیر، شجاع . ۲ - نیرومند.

لغت نامه دهخدا

پهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).


پهلوان . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) منسوب به پهلو (پارت ) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و درشت گوی . (برهان ). دلیر . بطل . مرد زورمند. یل . کمی : پهلوان این کارست ؛ بنیرو و دلیری از عهده ٔ آن برمی آید. || امیری که بمردی و سپاهکشی از او بهتر نباشد. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). سپهبد بر لشکر. (صحاح الفرس ). سپهبد لشکر باشد برلشکر تمام . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ) :
همانا بفرمان شاه آمدی
گراز پهلوان سپاه آمدی .

فردوسی .


نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ
به آوردگه شد سپه پهلوان
بقلب اندرون با گروه گوان .

فردوسی .


بدان تن سراسیمه گردد روان
سپه چون زید شاد بی پهلوان .

فردوسی .


برآراست رستم سپاهی گران
زواره شدش برسپه پهلوان .

فردوسی .


بسا پهلوانان کز ایران زمین
که با لشکر آیند پر درد و کین .

فردوسی .


کسی کو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان .

فردوسی .


نه موبد بود شاد و نه پهلوان
نه او در جهان شاد و روشن روان .

فردوسی .


ورا پهلوان کرد بر لشکرش
بدان تا به آیین بود کشورش .

فردوسی .


بزانوش بد نام آن پهلوان
سواری سرافراز و روشن روان .

فردوسی .


چو شب تیره شد پهلوان سپاه
به پیلان آسوده بربست راه .

فردوسی .


بیامد سبک پهلوان با سپاه
بیاورد لشکر بنزدیک شاه .

فردوسی .


چنین گفت پس شاه با پهلوان
که ایدر همی باش روشن روان .

فردوسی .


همه پهلوانان ایران زمین
بشاهی برو خواندند آفرین .

فردوسی .


فرستاده ای جست روشن روان
فرستاد موبد بر پهلوان ...
فرستاده ٔ موبد آمد دوان
ز جائی که بد تا در پهلوان .

فردوسی .


یکی پهلوان داشتی نامجوی
خردمند و بیدار و آرامجوی .

فردوسی .


چو جنگ آمدی نورسیده جوان
برفتی ز درگاه با پهلوان .

فردوسی .


چه نیکوتر از پهلوان جهان
که گردد ز فرزند روشن روان .

فردوسی .


چنین گفت با پهلوان زال زر
چو آوند خواهی بتیغم نگر.

فردوسی .


که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان .

فردوسی .


شهنشاه را نامه کردی بدان
هم از بدهنر مرد و از پهلوان .

فردوسی .


بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک بیک سروبن کرد یاد.

فردوسی .


چو دانی و از گوهری پهلوان
مگر با تو او برگشاید زبان .

فردوسی .


مرا با چنین پهلوان تاو نیست
و گر رام گردد به از ساو نیست .

فردوسی .


کجا او بود من نیایم بکار
که او پهلوانست و گرد و سوار.

فردوسی .


اگر پهلوان زاده باشد رواست
که بر پهلوانان دلیری سزاست .

فردوسی .


یکی جام پر باده ٔ خسروان
بکف برنهاد آن زن پهلوان .

فردوسی .


یکی پهلوان بود شیروی نام
دلیر و سرافراز و جوینده نام .

فردوسی .


یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.

فردوسی .


خروشیدن پهلوانان بدرد
کنان گوشت از بازو آزاده مرد.

فردوسی .


جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان .

فردوسی .


بیامد سوی کاخ دستان فراز
یل پهلوان رستم سرفراز.

فردوسی .


ز خوشی بود مینوآباد نام
چو بگذشت ازو پهلوان شادکام .

اسدی .


خضر علیه السلام گفت پهلوان و مقدمه ٔ لشکر مرا باید بودن ، پس اسکندر همه ٔ لشکر در فرمان او کرد. (اسکندرنامه ، نسخه ٔ نفیسی ). اما جهان پهلوان بزرگتر مرتبتی بوده است از بعد شاه و از فرود آن پهلوان و سپهبد برآنسان که اکنون امیر گویند. (مجمل التواریخ والقصص ص 420).
فرزانه سید اجل مرتضی رضا
کاولاد مرتضی و رضا راست پهلوان .

سوزنی .


نامیست از پهلوان شرق و همچون پهلوان
دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار.

سوزنی .


کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم .

خاقانی .


وی پهلوان ملکت داودیان بگوهر
شایم بکهتریت که بد گوهری ندارم .

خاقانی .


روز و شب است ابلق دورنگ و گفته اند
کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست .

خاقانی .


اسلام فخر کرد بدور همام و گفت
ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست .

خاقانی .


شهریار فلک غلام که هست
هر غلامیش پهلوان ملوک .

خاقانی .


از غلامان سرایش هر وشاق
بر عراقین پهلوان باد از ظفر.

خاقانی .


شمشیر دو قطعتش به یک زخم
پهلوی سه پهلوان شکافد.

خاقانی .


سلام من که رساند بپهلوان جهان
جز آفتاب که چون من درم خریده ٔ اوست .

خاقانی .


ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن مکین گریخت .

خاقانی .


هر غلامیش را ز سلطانان
پهلوان جهان خطاب رساد.

خاقانی .


تو ای پهلوان کامدی سوی من
نگهدار پهلو زپهلوی من .

نظامی .


کند هر پهلوی خسرو نشانی
تو هم خود خسروی هم پهلوانی .

نظامی .


گفت پیغمبر که ان فی البیان
سحراً و حق گفت آن خوش پهلوان .

مولوی .


- امثال :
پهلوان زنده را عشقست .
گرز خورند پهلوان باید باشد .
|| ج ِ پهلو :
چو پرویز بیباک بود و جوان
پدر زنده و پور چون پهلوان .

فردوسی .


چنین بود آیین شاه جهان
چنین بود رسم سر پهلوان .

فردوسی .


چنین گوید از دفتر پهلوان
که پرسید موبد ز نوشین روان .

فردوسی .


- پهلوان افسانه ؛ بطل الروایه . بطل القصة. ترجمه ٔ کلمه ٔ فرانسه ٔ هرو . قهرمان . مرد داستان . مرد فوق العاده .
|| در تداول فارسی زبانان قرون اخیر، کشتی گیر، زورخانه کار، که فنون کشتی نیک داند. که بفنون زورآوری و ورزشکاری آشنا باشد. ج ، پهلوانان .
- پهلوان سپهر ؛ مریخ .
- جهان پهلوان .
- سپه پهلوان . (فردوسی ).
رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود.

پهلوان . [ پ َل َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقعدر 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل . جلگه ، گرم ، معتدل ، دارای 112 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


پهلوان. [ پ َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) منسوب به پهلو ( پارت ) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و درشت گوی. ( برهان ). دلیر . بطل. مرد زورمند. یل. کمی : پهلوان این کارست ؛ بنیرو و دلیری از عهده آن برمی آید. || امیری که بمردی و سپاهکشی از او بهتر نباشد. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). سپهبد بر لشکر. ( صحاح الفرس ). سپهبد لشکر باشد برلشکر تمام. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ) :
همانا بفرمان شاه آمدی
گراز پهلوان سپاه آمدی.
فردوسی.
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ
به آوردگه شد سپه پهلوان
بقلب اندرون با گروه گوان.
فردوسی.
بدان تن سراسیمه گردد روان
سپه چون زید شاد بی پهلوان.
فردوسی.
برآراست رستم سپاهی گران
زواره شدش برسپه پهلوان.
فردوسی.
بسا پهلوانان کز ایران زمین
که با لشکر آیند پر درد و کین.
فردوسی.
کسی کو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان.
فردوسی.
نه موبد بود شاد و نه پهلوان
نه او در جهان شاد و روشن روان.
فردوسی.
ورا پهلوان کرد بر لشکرش
بدان تا به آیین بود کشورش.
فردوسی.
بزانوش بد نام آن پهلوان
سواری سرافراز و روشن روان.
فردوسی.
چو شب تیره شد پهلوان سپاه
به پیلان آسوده بربست راه.
فردوسی.
بیامد سبک پهلوان با سپاه
بیاورد لشکر بنزدیک شاه.
فردوسی.
چنین گفت پس شاه با پهلوان
که ایدر همی باش روشن روان.
فردوسی.
همه پهلوانان ایران زمین
بشاهی برو خواندند آفرین.
فردوسی.
فرستاده ای جست روشن روان
فرستاد موبد بر پهلوان...
فرستاده موبد آمد دوان
ز جائی که بد تا در پهلوان.
فردوسی.
یکی پهلوان داشتی نامجوی
خردمند و بیدار و آرامجوی.
فردوسی.
چو جنگ آمدی نورسیده جوان
برفتی ز درگاه با پهلوان.
فردوسی.
چه نیکوتر از پهلوان جهان
که گردد ز فرزند روشن روان.

پهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه سارها، محصول آنجا غلات ، بادام ، حبوبات ، کرچک ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی گلیم بافی ، راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. دلیر، دلاور: کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی: ۲/۱۶۳ )، اگر پهلوان زاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی: ۶/۴۴۴ ).
۲. نیرومند.

دانشنامه عمومی

پهلوان واژه ای فارسی است که در آسیای باختری برای نامیدن برخی ورزشکاران به کار می رود.
گرشاسپ
رستم («جهان پهلوان»)
کیخسرو («شاه پهلوان»)
اسفندیار
فیله همدانی
پوریای ولی
پهلوان موسی خمیس گرزدین وند
ابراهیم حلاج یزدی
اکبر خراسانی
حمزه پهلوان پور پهلوان اول دوره پهلوی و صاحب زورخانه پهلوان پور
پهلوان سید علی (۱۲۸۵–۱۳۵۲)
غلامرضا تختی (۱۳۰۹–۱۳۴۶)
یعقوب علی شورورزی (۱۳۰۲–۱۳۷۸)
خلیل عقاب
پهلوان ترکیبی است از «پهلَو» + «ـان» و آن را منسوب به پَهلَو سرزمین پارت* دانسته اند که مردمانش به توانایی و دلیری شهرت داشتند. سنت هان ایشان هم که آمیزه ای از سلحشوری و جوانمردی بوده است نزد ایرانیان به سنت پهلوانی مشهور گشت و بر زندگی و حماسه های ایرانیان تأثیر بسیاری گذاشت.
برخی از ملقبان به «پهلوان» عبارتند از:
القاب و عناوین پهلوانان به شرح زیر بوده است:

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پَهْلَوان، عنوان مردان دلیر و توانا، سپاهیان جنگاور، یلان کشتی گیر و مردان اهل زور بازو می باشد.
از دیرباز نام آورترین پهلوانِ پهلوانان و پرتوان ترین رزم آوران کارزار را با لقب جهان پهلوان یا پهلوان جهان می نامیده اند.
← واژه پهلوان
اینان نمونه زمینی ایزدان و الاهگان آسمانی بودند که در جامه پهلوانان انسان نما آشکار می شدند، اما رفتار و کرداری ایزدگونه و اَبَر انسانی داشتند. مثلاً گرشاسب، بزرگْ پهلوان دین زردشتی از گروه ایزدْپهلوانان بود. رستم نیز در آغاز اصل و جوهر ایزدیِ هند و ایرانی داشت و در حماسه های سکایی و ایرانی پس از عصر اوستا، و در سیستانِ دور از نفوذ و تعصبات دینی زردشتی به پهلوان بزرگ حماسی شاهنامه تبدیل شد.
پهلوانان دوره حماسی
این پهلوانان برخلاف پهلوانان دوره اساطیری، انسان هایی بودند که نیرو و رفتاری جادویی افسانه آمیز داشتند. دوره حماسی ایران با خیزش کاوه و با پادشاهی منوچهر آغاز شد و با کشته شدن رستم و پادشاهی بهمن، پسر اسفندیار پایان یافت. در این دوره پهلوانانی بزرگ مانند کاوه، پسرش کارن یا قارن، گرشاسب و اسفندیار پدید آمدند و هریک پهلوانی ها و مردانگی هایی شگفت انگیز از خود نشان دادند. رستم که نامش به صورت رُسْتَهْم همراه نام پهلوان دیگر ایران، اسفندیار در متن پهلوی منظومه غیردینی درخت آسوریگ آمده، بزرگ ترین پهلوان و جهان پهلوان ایران: چو رستم که هست او جهان پهلوان و کیخسرو، برترین شاه ـ پهلوان دوره کیانی بوده اند. اسفندیار نیز پهلوانی بود که پایگاه دینی داشت و برگزیده و حامی زردشت بود. رستم پهلوان سیستانی در کنار دودمان کیانیان و پهلوانان کیانی بخشی از سنت پهلوانی حماسه های ملی ایران شد. نولدکه بخشی از قهرمانی های رستم سیستانی را که جنبه فوق بشری داشت، محصول و زاییده اندیشه اقوام ابتدایی، و بخشی دیگر از دلاوری های او را که برخاسته از مهارت ها و هنرهای انسانی بود، از افزوده های دوره های بعد می داند. در دوره حماسی و پهلوانی، هاله ای از افسانه گرداگرد شخصیت رستـم را می پوشاند و این پهلـوان حماسی را دوباره فـرا می کشد و پایگاهـی کم و بیش ایـزدگونه اساطیری به او مـی بخشد. ویژگی های پهلوانـی این یل ایرانـی چنان بـوده که در سراسر تاریـخ حماسی سرزمین های جهان، پهلوانـی به پای رستم و آوازه او نرسیده است. او حتی بـه جامه پهلوانان حماسی قـوم های ایران نیز درآمد. پهلوانان دوره حماسی و شاهنامه نمونه دلاوری، مردانگی، بزرگی روح و اندیشه اند. آن ها پهلوانانی هستند جنگجو که در میدان رزم پیشگام اند و یک تنه با سپاه دشمن روبه رو می شوند و کارزار می کنند؛ از دروغ و جادو بیم دارند و با آن ها دشمنی می ورزند؛ خداپرست اند و در کارها از او استعانت می کنند. پهلوانان حماسی ایران اهل بزم اند و رزم، همچنان که پهلوانان یونانی، به ویژه آشیل، به این دو کار می پردازند. دیویدسن بزم را بستری تاریخی برای روایت ماجراجویی های پهلوانان در رزمگاه و نماد متعارف جامعه ای منضبط و پایان جنگ و ستیز و گذار از بی نظمی به نظم در جامعه می انگارد. به نظر او، در سنت پهلوانی بزم و رزم نهادهای مشابهی از هویت و عملکرد اجتماعی پهلوان به شمار می روند.در این دوره پهلوانان پاسدار اقتدار پادشاهی یا فرّ کیانی بودند. فر یا فره مظهر قدرت، حاکمیت و اقتدار بود و شاهان کیانی برخوردار از فر بودند. مصیبت های ملی برباد دهنده فر کیانی و اقتدار پادشاهی بودند. پهلوانان دودمان پهلوانی سیستان، و در آن میان رستم، پاسدار فر پادشاهان نیز بودند و حتی فر یا اقتدار را به آنان اعطا می کردند، یا به تعبیری دیگر تاج بخش بودند. از پهلوانان، گرشاسب، نیای رستم را تنها شاه ـ پهلوان صاحب فرِ جنگجویی دانسته اند، و این به سبب نقش ملی و مردمی پادشاهی اوست.
دوره تاریخی پهلوانی
...

واژه نامه بختیاریکا

بُک ( بَک ) ؛ مِرد رو

جدول کلمات

یل, گو, بهادر

پیشنهاد کاربران

پهلوان ، عنوانی برای مردان دلیر، زورمند و تنومند و گروهی خاصّ از ورزشکاران ایرانی ، نیز قهرمانان آثار حماسی فارسی . این واژه ترکیبی است از پَهْلَو ( پَرثَو / پارت ) و ان نسبت ( برهان ، ج 1، ص 431، پانویس 1 ) . در حماسه های پهلوانی کهن که مدارک مکتوب آن از اوستا آغاز و به شاهنامه و برخی دیگر از منظومه های حماسی ختم می شود، پهلوانان ، مانند گرشاسپ و رستم ، از طبقة اَرتِشتاران جنگاورند و وظیفة پاسداری از قوم یا گسترش سرزمین خود را دارند ( بهار، ص 73، 161 ) . ظاهراً در این طبقه ، «جهانْ پهلوانی » بالاترین مقام بوده است و پهلوانانی همچون سام ( فردوسی ، ج 1، ص 137 ) ، رستم ( همان ، ج 2، ص 150، 202، هامش ؛ مجمل التواریخ و القصص ، ص 91 ) و زَریر ( فردوسی ، ج 6، ص 78 ) به آن پایه رسیده بوده اند. در روایتهای عیاری ـ پهلوانی ( نوع دوم از افسانه های پهلوانی فارسی ) ، قهرمانان عموماً از مردم کوچه و بازارند. سمک عیار * نمونة کهن اینگونه آثار است ( بهار، همانجاها ) که به سمک ، قهرمان آن ، پهلوان گفته شده ( ارجانی ، ج 2، ص 188، 242، نیز رجوع کنید به ص 157 که از «مردی و پهلوانی » سمک یاد شده است ) و عیار ( رجوع کنید به عیار/ عیاران * ) و پهلوان در این داستان ، یکی دانسته شده است ( بهار، ص 162؛ قس محجوب ، ص 217 ) . در برخی دیگر از اینگونه داستانها نیز پهلوانان کارهای خاصّ عیاران ، نظیر «شبروی » ( دزدیهای شبانة عیاران ) ، را انجام می دهند ( برای نمونه رجوع کنید به حسین کُرد شبستری ، ص 76ـ77، 131ـ133، 135، 151ـ154، 188 ) . ظاهراً گروهی خاصّ از دلاوران و ورزشکاران ایرانی که در تاریخ پهلوان نامیده شده اند ( رجوع کنید به دنبالة مقاله ) ، نمونة همان پهلوانان داستانهای عیاری اند ( قس رستم الحکما، ص 103 ) همچنانکه بین برخی از آداب پهلوانان امروزی ، یا اهل زورخانه * ، و آیین کهن عیاری نیز شباهتهایی مشاهده می شود ( رجوع کنید به پرتوبیضایی ، ص 8 ـ9؛ انصاف پور، ص 13ـ14 ) . هیئت ظاهری آنها در زورخانه ها ــ که تُنُکه ای برپا و بالاتنه ای برهنه دارند ــ نیز ظاهراً متأثر از رسوم عیاری است ( رجوع کنید به پرتوبیضایی ، ص 8؛انصاف پور، ص 13؛ قس عطار، ص 313 ) . در اسرارالتوحید ( محمدبن منوّر، بخش 1، ص 216 ) هم به هیئت پهلوانان زورخانه اشاره شده است : «جمعی وُرنایان می آمدند برهنه ، هریکی اِزارپای چرمین پوشیده ». مقصود از «ورنایان » ( برنایان ) همان عیاران است ، چنانکه در سمک عیار ( ج 2، ص 432 ) این دو کلمه مترادف به کار رفته اند ( همچنین رجوع کنید به هفت لشکر ، ص 599 ) . «ازارپای چرمین » آنان نیز همان تنکة پهلوانان است که در گذشته از چرم بوده و به آن «تنبان نطعی » و «ازارپای ادیم » می گفته اند ( پرتو بیضایی ، ص 83؛ ارجانی ، ج 2، ص 136 ) و ظاهراً همان «سراویل » فتوت * است . شباهتهای آیین پهلوانان زورخانه با آیین مهر ( میترائیسم ) نیز ظاهراً به سبب پیوند آیین عیاری و جوانمردی با دین مهر در ایران باستان است ( دربارة این شباهتها رجوع کنید به بهار، ص 157ـ160؛ دربارة پیوند عیاری و جوانمردی با آیین مهر رجوع کنید به همان ، ص 164 ) .
گذشته از افسانه های عامیانه ، تنها مرجع کهنی که دربارة آیین و آداب پهلوانان بتفصیل سخن گفته ، فتوّت نامة سلطانی ، کتابی از قرن نهم ، است که آنان را «اهل زور» و گروهی معرکه گیر خوانده ، و به هشت طایفه تقسیم کرده است : کُشتی گیران ، سنگ گیران ، ناوه کشان ، سَلّه کشان ، حمّالان ، مغیرگیران ، رسن بازان و زورگران ( کاشفی ، ص 306 ) که به نمایش اعمال پهلوانی در ملا عام می پرداختند، نظیر کشتی گرفتن ، برسردست بلند کردن و حمل اجسام سنگین ، نبرد با عمود ( گرز ) و راه رفتن بر روی طنابی که هر سر آن به ستونی بلند بسته بود ( رجوع کنید به همان ، ص 306ـ330 ) . در عصر حاضر نیز، برخی از مردان نیرومند که در کوچه و بازار با کارهایی نظیر خم کردن آهن با دست و برداشتن اجسام سنگین با دندان و شکستن سنگ برروی سینه معرکه می گیرند، پهلوان نامیده می شوند، اما در گذشته آنان را «زورگر» می نامیده اند ( پرتوبیضایی ، ص 103 ) . ملاّ حسین واعظ کاشفی ( ص 330ـ336 ) نیز از زورگران یادکرده و معرکه گیری آنان را شامل این کارها دانسته است : «مردگیری » که پهلوانی ، پهلوان دیگر را بر دوش می گرفت و او بر شانه های پهلوان اولی می ایستاد؛ «سنگ شکنی » و «استخوان شکنی » که با ضرب دست ، سنگ یا استخوانی بزرگ را می شکستند؛ «داربازی » که تنة درخت یا تیرِ چوبیِ بلندی را برکف دست نگاه می داشتند؛ «سنگ افکنی » که عبارت بود از پرتاب سنگ به نقطه ای دور؛ «جهندگی » که با جهش ، مسافتی طولانی را می پریدند؛ «سنگ آسیا برداشتن » که آن را بلند می کردند و بالای سر نگه می داشتند؛ و «پیل زورکردن » که با فیل می جنگیدند و آن را بر زمین می زدند ( رجوع کنید به واصفی ، ج 1، ص 502 که تصویر روشنی از پیل زورکردنِ پهلوان محمد مالانی را در عهد سلطان حسین بایقرا ارائه داده است ؛ نیز رستم الحکما، ص 409 که از معرکه گیریهای پهلوانان در عهد کریم خان زند سخن گفته است ) .
امروزه ، گذشته از کشتی گرفتن ( رجوع کنید به کشتی / کشتی گیری * ) ، آنچه از کارهای پهلوانان در زورخانه ها متداول است و در طومار افسانة پوریای ولی * ، ظاهراً از عهد صفوی ، هم به آنها با عنوان «قواعد کشتی » اشاره شده ( پرتوبیضایی ، ص 363ـ364 ) ، بدین قرار است : سنگ گرفتن ، شنارفتن ، میل گرفتن ، چرخ زدن ، پازدن و کبّاده کشیدن ( برای آگاهی از این اصطلاحات رجوع کنید به زورخانه * ) .
یکی از نرمشهایی که امروزه متداول نیست اما تا هفتاد سال پیش از جمله کارهای پهلوانان زورخانه بوده ، «تخته شلنگ » یا «شلنگ تخته » است که در اصل از تمرینهای شاطران ( رجوع کنید به شاطر * ) برای آماده شدن در دوندگی بوده است ( همان ، ص 63؛ انصاف پور، ص 254 ) . بنابر برخی مراجع ( مثلاً افضل الدین کرمانی ، ص 473ـ474؛ واصفی ، ج 2، ص 230 ) ظاهراً در گذشته ، پهلوانان وظیفة شاطری را نیز انجام می داده اند ( قس بیغمی ، ج 1، ص 369ـ370 که عیاران م . . .

زاو

بهادر

پهلوان در شاهنامه با معنای یل ، گو نیز آمده

گو

man of man

طوایف اصیل وقدیمی وآریایی الاصل ومالکان اصلی سیستان وسرحدات
که توانستندنسل خود را ازحمله تیموریان، مغولها وازبکها نجات دهند شامل:کیخا، کیان زادگان، ارباب زادگان ، پهلوان وکمالی
ودرسرحدات سیستان تمندانی ها واربابهای لادیز
که هرکدام درحکومت شاهان وسلاطین کیانی صاحب منصب بوده اند.
واینهابصورت نسبی وسببی ویک جا ختم میشوند
کیخا:کدخدادرحکومت شاهان وسلاطین کیانی
ارباب:وزراءومالیات گیرندهای شاهان وسلاطین کیانی
پهلوان:فرماندهان شاهان وسلاطین کیانی
کمالی:محافظین شاهان وسلاطین کیانی
تمندانیها:سپهسالاران سرحددرعهدشاهان وسلاطین کیانی
اینها صاحبان اصلی این مناطق بوده اندوتازمان ملک محمودسیستانی ( کیانی ) در راس هرم قدرت بوده اندکه توسط نادرافشارازقدرت مخلوع شدند.

تهم ، یل، گو، دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو


نیرم

پهلوان:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پهلوان" می نویسد : ( ( پهلوان از دو پاره :پهلو/ان ( = پساوند ) ساخته شده است بخش نخستین واژه همان است که در" پهلوی" نیز دیده می آید. پهلوان و پهلوی در ریشه، به معنی پارتی و اشکانی است. یادْمان روزگاری زرّین در فرهنگ و شهرْآیینی ایرانی که در آن اشکانیان بر ایران فرمان می رانده اند، در این واژه ها پایدار مانده است. در وا ژه پهلوان و پهلوانی دلیری و گند آوری و سلحشوری این تیره ی نژاده ی ایرانی که بارها سپاهیان رومی را در هم پیچیده اند و تارانده اند و در واژه ی پهلوی که در پارسی به معنی به بشکوه و زیبا و شاهوار و گرانمایه به کار می رود ، فریهیختگی و فرهمندی آن ، رومیان ، آن دشمنان کینه توز و نستوه اشکانیان، آنان را به دلاوری می ستوده اند ؛از آن است که هنوز در زبان های اروپایی واژه ی پارتیزان partisan در معنی آنکه به شیوه ی پارتی می جنگد، نامی است که رزمندگان چریک بدان نامیده می شوند. ) )
( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )


در بلوچستان پهلوان به معنی شاعر است .

champ

گو. یل . نیرم.

شجاع. . . گرد. . . تهم. . . نیو. . . بهادر. . . یکه بزن. . . . دلاور. . .

تهم

پهلوان دگرگون شده پهل بان است گراسنگترین رسته ارتشی در دوران ساسانی که امروزه به ان فیلبان هم میگویند این واژه در میانه دوره ساسانی پدید آمده و درهیچ دوره دیگری وجود نداشته برخی انرا به اشکانیان نسبت میدهند که نادرست است چون این واژه در دوران آنها نبوده
واژه دیگر از ریشه فیل یا فهل و پهل یل میباشد که کوتاه
شده پیل است به چم سخت و آهنین فلزی
در دوران کهن به فلزهای سخت پرس میگفته اند
از ریشه پارس چونه آوردنه فلز سخت یعنی آهن پارسیان بوده اند برای همین به ان پارس میگفته اند
در زبانهای آلمانی فرانسوی انگلیسی هلندی روسی عربی به آهن و فلزهای سخت این واژگان را گویند
پارس، پارز، پهلز، پلز، فلز، برز، برزیل، فرزیل، فرس


کلمات دیگر: