کلمه جو
صفحه اصلی

اسفندیار

فارسی به انگلیسی

masculine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: اسفندیار (پسر) (فارسی، اوستایی، پهلوی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: esfand yār) (فارسی: اسفنديار) (انگلیسی: esfand yar)
معنی: آفریده خرد پاک، اسپندیار، ( اوستایی )، مقدس آفریده یا آفریده ی ( خرد ) پاک، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) پسر گشتاسب که به خاطر شستشو در چشمه ای رویین تن شده بود ( جز چشمهایش که در آن زمان آنها را بسته بود ) پدرش او را به جنگ رستم فرستاد، رستم با تیری که به چشمش زد، او را هلاک کرد، ( در اعلام ) پسر گشتاسب که به روئین تن معروف بود و در نبرد با رستم از پای در آمد، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم

(تلفظ: esfand yār) (اوستایی) مقدس آفریده یا آفریده‌ی (خرد) پاک ؛ (در اعلام) پسر گشتاسب که به روئین‌تن معروف بود و در نبرد با رستم از پای در آمد.


فرهنگ فارسی

نامم یکی از خاندانهای هفتگانه عهد ساسانی ( - ویس پوهر ) . مقر این خاندان شهر [ ری ] بود.
از امرای بدیع الزمان میرزای تیموری

فرهنگ معین

(اِ فَ ) [ په . ] ( اِ. ) نام یکی از قهرمانان شاهنامه .

لغت نامه دهخدا

اسفندیار. [اِ ف َ ] (اِخ ) ابن بشتاسب . رجوع به اسفندیار شود.


اسفندیار. [اِ ف َ ] (اِخ ) ابن وشتاسف . رجوع به اسفندیار شود.


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) ترکمان . یکی از امرای بدیعالزمان میرزای تیموری . (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 293).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) دوازدهمین از خانان اوزبک خیوه (از 1032 تا 1053 هَ .ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 250).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) (امیر یوسف ...) خوندمیر پس از وصف محاربه ٔ بدیعالزمان میرزا با سلطان حسین میرزا و شکست بدیعالزمان گوید: بدیعالزمان میرزا از مقابله و مقاتله عاجز شده از راه پرسین بطرف جبال غور توجه فرمود و فوجی از امرا و لشکریان خاقان مظفرلوا، به تکامشی شاهزاده عنان عزیمت انعطاف دادند و تیغ خون ریز بدست گرفته درپی موکب او افتادند از جمله امیر عمربیک بدان حضرت نزدیک رسید و هرچند ملازمان به رکاب سعادت ایاب بازگشته بر او حمله کردند بازنمیگردید. عاقبت شیر بیشه ٔ پیکار امیر یوسف اسفندیار نیزه ای را که در دست سلطان بدیعالزمان میرزا بود ستانیده بی آنکه روی بطرف خصم آرد چنان بر دهان عمربیک زد که چند دندانش شکسته از پشت زین سرنگون شد و شاهزاده از شرّ او ایمن گشته در ضمان سلامت بیرون رفت . (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 275).


اسفندیار. [ اِ ف َ] (اِخ ) چهارمین از امرای سربداران (از 746 تا 747 هَ .ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 224).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از امرای شاه منصور در شوشتر. حمداﷲ مستوفی قزوینی گوید: حضرت جهانگشای [ امیر تیمور ] از راه سمره بجانب شوشتر توجه فرمود، در راه هر کجا که احشام لر و کرد تمرد می نمودند بتاخت و غارت ایشان حکم نافذ می شد، تا در حوالی دزبول نزول افتاد، حکام و اکابر دزبول به استقبال آمدند و انقیاد نمودند و به نوازش مخصوص شدند چون این خبر به ششتر رسید علی کوتوال و امیر اسفندیار که از قبل شاه منصور در ششتر بودند بگریختند و متوجه شیراز شدند. (تاریخ گزیده چ لندن 1328 هَ . ق . ج 1 ص 751).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) (کلو...) رجوع به کلو اسفندیار شود.


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) ابن گشتاسب (گشتاسف ). رجوع به اسفندیار شود.


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) ابن موثق . از مردم بوسنج (پوشنگ ) هرات . (تاج العروس ).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در 46000 گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان ، دارای 20 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). || موضعی میان ممسنی و شبانکاره دو فرسخ بیشتر شمالی احمد حسین .


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس ، واقع در 130000 گزی جنوب خاوری طبس ، سر راه مالرو عمومی دوبک . کوهستانی گرم . سکنه 533 تن . آب آن از قنات . محصولات آنجا غلات ، خرما، گاورس ، پنبه ، میوه . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) موضعی در طبرستان ، یکی از مواضع استقرار عساکر ابوخزیمه . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 165 بخش انگلیسی ).


اسفندیار. [ اِ ف َ ](اِخ ) موضعی در مشرق سبزپوشان (نواحی خلیج فارس ).


اسفندیار.[ اِ ف َ ] (اِخ ) مهتر آذربایجان بزمان عمر خلیفه ٔ ثانی . حمداﷲ مستوفی گوید : عمر خطاب بکربن عبداﷲ را با امرا و سپاه فراوان بجانب آذربایجان فرستاد، آنجا با سپاه عجم مهترشان اسفندیار جنگ کرد، اسفندیار اسیر شد، او را مقید داشتند تا دیگران رام می شدند. (تاریخ گزیده چ لندن 1328 هَ . ق . ج 1 ص 180).


اسفندیار. [ اِ ف َ ] ( اِخ ) در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات ، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن ؛ جمعاً یعنی آفریده ( خرد ) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کرده 19 بند 1 آمده. و هم در اوستا ( زامیاد یشت بند 6 ) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش فصل 31 بند 29 آمده : «از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند». ( مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 331 ). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. ( جهانگیری ). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست ورب ماه اسفندار و رب روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. ( برهان ). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمه اسفندار است. رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. ( غیاث ). پسر گشتاسف ، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری ، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است ، تا ارجاسف [ باز بیامد ببلخ و ] لهراسف رابکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال ، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن ، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن ، نپسندید جز بند برنهادن ، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت. ( مجمل التواریخ و القصص ص 51 ، 52 ). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیارکشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بودبهندوستان ، تا بازآمد غریق گشت ، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیارو هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد وخود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. ( تاریخ سیستان ص 33 ، 34 ).

اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات ، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن ؛ جمعاً یعنی آفریده ٔ (خرد) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کرده ٔ 19 بند 1 آمده . و هم در اوستا (زامیاد یشت بند 6) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است . و نیز نام پسر گشتاسپ است . در بندهش فصل 31 بند 29 آمده : «از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند». (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 331). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. (جهانگیری ). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست ورب ّ ماه اسفندار و رب ّ روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. (برهان ). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمه ٔ اسفندار است . رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. (غیاث ). پسر گشتاسف ، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری ، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است ، تا ارجاسف [ باز بیامد ببلخ و ] لهراسف رابکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال ، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن ، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن ، نپسندید جز بند برنهادن ، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت . (مجمل التواریخ و القصص ص 51 ، 52). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیارکشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بودبهندوستان ، تا بازآمد غریق گشت ، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیارو هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد وخود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. (تاریخ سیستان ص 33 ، 34).
پس آن دختر نامور قیصرا
که ناهید بد نام آن دخترا
کتایونش خواندی ، گرانمایه شاه
دو فرزند آمد چو تابنده ماه
یکی نامور فرخ اسفندیار
شه کارزاری نبرده سوار...

فردوسی .


خنگ همایون من در همه کاری مرا
رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار.
فخرالدین مبارک شاه بن حسین مروروذی (لباب الالباب ج 1 ص 130).
رستم صفت چو قهر تو افکند ناگهان
بر ظلم و فتنه از قبل روزگار چشم
این را بدشنه کردچو سهراب چاک دل
وآن را بتیر خست چو اسفندیار چشم .

جمال الدین ازهری (لباب الالباب ج 1 ص 217).


یاد ز یال تو کرد چرخ چو کردند دست
در کمر یکدگر رستم و اسفندیار.

عمادالدین غزنوی (لباب الالباب ج 2 ص 261).


یا مگر اسفندیارم کآن عروسان را همه
از دژ روئین بسوی هفتخوان آورده ام .

خاقانی .


اسفندیار این دژ روئین منم بشرط
هر هفته هفت خوانش بتنها برآورم .

خاقانی .


و رجوع به حبیب السیر ج 1 جزو 2 ص 72، 73 و تاریخ گزیده چ لندن 1328 هَ . ق . ج 1 ص 97 و 115 و نزهة القلوب چ لیدن 1331 هَ . ق . ص 193 و 244 و فهرست فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وفهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و فهرست خرده اوستا تألیف پورداود و فهرست فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود و ایران باستان ص 2571 شود.

دانشنامه عمومی

اسفندیار، پسر گشتاسپ و کتایون، و نوهٔ لهراسپ، شاهزاده کیانی در تاریخ اسطوره ای و حماسی ایران و قهرمان جنگ های مقدس کیش زرتشتی است که بیشتر برای نبرد سوگ انگیزش با رستم، دیگر پهلوان ایرانی شناخته می شود. برادرانش پشوتن و فرشیدورد، عمویش زریر و پسرانش نوش آذر و مهرنوش و بهمن نام داشته اند. اسفندیار رویین تن بود، در شاهنامه به چگونگی رویین تن شدن اسفندیار اشاره ای نشده است اما در زراتشت نامه از زرتشت بهرام پژدو آمده است که زرتشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبود، در آب مقدس شست وشو داد که همین سبب رویین تنی او گشت و تنها چشمانش آسیب پذیر باقی ماند. اسفندیار در نبرد با ارجاسب فرماندهی سپاه گشتاسب را بر عهده داشت، و با پیروزی به نزدیک پدر برگشت اما گرزم پادشاه را علیه اسفندیار شورانید؛ چنان که دستور داد اسفندیار را در دز گنبدان زندانی کنند. اسفندیار توسط رستم (با رهنمایی سیمرغ) با تیری از درخت گز که به چشمانش برخورد کرد کشته شد.
حسین، الهی قمشه ای (۱۳۸۶). شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵.
نام اسفندیار در اوستا به گونهٔ Spəntōδāta- (آفریدهٔ/دادهٔ خدایی) آمده است. گونهٔ میانه ای آن *Spandadāta- که می بایست در پارسی باستان رواج می داشته است، می تواند از Sphendadátes، نام مغی که پس از مرگ بردیا پسر کوروش و مرگ کمبوجیه خود را شاه خواند، گرفته شده باشد. گونهٔ فارسی میانهٔ آن را می توان اسْپَنْدَداتْ یا اسْپَنْدیاتْ خواند (د و ی در خط پهلوی شکسته دارای نشانه مشترک هستند) که در عربی به گونهٔ اسفندیاذ و اسفندیار بازتاب یافته است. در زبان ارمنی دو گونه از این نام یاد شده است که اسْپَنْدَرَت (گونهٔ نخستین) و اسْپَنْدیَتْ (گونهٔ پسین) هستند.
کهن ترین منبعی که نام اسفندیار در آن یاد شده اوستا است که در آن اسفندیار را taxma- گفته اند که به معنی «نیرومند، دلیر» است. کتاب ایادگار زریران که گویا یک نوشته پارتی بوده که گونهٔ اصلاح شدهٔ آن به زبان پارسی میانه امروزه در دست است، دربارهٔ نخستین تاختن ارجاسپ به ایران، پادشاه خیون ها (قبیله ای دشمن که آیین پیشازرتشتی را پرستش می کردند)، دربارهٔ دلیری ها و شهیدشدن زریر، عموی اسفندیار، دربارهٔ دلاوری های پسر زریر که بستور نام دارد و بیدرفش فرومایه را می کشد، و در نهایت دربارهٔ اسفندیار که پس از مرگ زریر، لشکر ایران را رهبری کرده و خیون ها را شکست می دهد، می پردازد. هرچند که این جنگ، جنگی دینی و مذهبی است، نوشتهٔ یادگار زریران لحن و آهنگی حماسی دارد، نه دینی.
اشاره های دیگر به اسفندیار در نوشته های پارسی میانه ناچیز است. یکی از کهن ترین آن ها در نوشتهٔ درخت آسوریگ است که رودْسْتَهْم (رستم) و سْپَنْدَدات را یاد کرده است. در بندهشن، اسفندیار در تبارنامهٔ دومین دوره کیانیان نام برده شده است. در دینکرد او را پدر بهمن برشمرده اند و یکی از نخستین کسانی گفته اند که در بلخ در دربار گشتاسپ، که دین زرتشت را گسترش داده است. متن ازدست رفتهٔ اوستایی ویشتاسپ ساست که خلاصه آن در دینکرد آمده و دربارهٔ گرویدن گشتاسپ به کیش زرتشتی است، می بایست به گرویدن اسفندیار هم پرداخته باشد. در ترجمه پهلوی از ویشتاسپ یشت، اسفندیار نمونهٔ برجستهٔ یک جنگجو برشمرده شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

اِسْفَندیار
اِسْفَندیار
به اوستایی : سْپِنتوداتَه (سْپَنددات )، به معنی آفریدۀ مقدس ، نام یکی از پسران گشتاسپ کیانی از کتایون دختر قیصر روم ، که چون سلاح بر بدن او کارگر نبود معروف به رویین تن است . بنابر روایت ، کی گشتاسپ پس از شنیدن پیشگویی های جاماسپ و آگاهی یافتن از جنگی هولناک با ارجاسب در آینده ای نزدیک، به خاک افتاد و برنخاست تا این که اسفندیار درآمد و سوگند یاد کرد که از دشمن یک تن را زنده رها نخواهد کرد. پس، گشتاسپ برخاست و بر تخت نشست . در نبردهایی که روی داد، پس از کشته شدن زریر (برادر گشتاسپ )، سه تن از دلیران ، بستور پسر زریر و گرامی کَرت پسر جاماسپ و اسفندیار پسر گشتاسپ با شدت هرچه تمام تر بر تورانیان تاختند. اسفندیار رویین دژ را به دست آورد و خواهران خود را که اسیر ارجاسپ بودند آزاد کرد و دست و پا و یک گوش ارجاسپ را برید و یک چشمش را به آتش بسوخت و سپس او را سوار بر خر دم بریده ای روانۀ تورانش کرد. پس ، آن گاه اسفندیار به فرمان پدر، آیین زردشت را به گرد جهان برد. داستان اسفندیار در شاهنامه ، که از جذاب ترین داستان های شاهنامه است ، به گونه ای دیگر است : گشتاسپ ، برخلاف روایت های زردشتی ، پادشاهی بی تدبیر است و چون از میل اسفندیار برای رسیدن به تخت آگاه است، او را به زابل می فرستد تا رستم را دست بسته به درگاه آورد. رستم از تسلیم خود سر بازمی زند. پس نبرد درمی گیرد. اسفندیار در آغاز نبرد بر رستم برتری دارد، اما سرانجام رستم به رایزنی سیمرغ ، تیری دوشاخه از چوب گز بر چشمان اسفندیار که تنی رویین دارد می نشاند و او را از پای درمی آورد. نقطۀ ضعف این دلاور تنها چشمان او بودند، که به هنگام غوطه خوردن در آب چشمۀ رویین کننده چشمان خود را بسته بود. پس از اسفندیار، پسرش بهمن به کین خواهی برخاست ، اما چون رستم کشته شده بود، بهمن افراد خانوادۀ او را هلاک کرد.

واژه نامه بختیاریکا

اِسپِندیار

پیشنهاد کاربران


نام اسفندیار در پهلوی به گونه ی اسپندیات ( Spandyat ) و در اوستایی به گونه ی اسپنتو داتو ( Spentodato ) آمده است. این اسم پیوندی است از دو بخش سپنته به معنی مقدس و بخش دوم دات یا داتو از مصدر � دا � به معنی آفریدن و دادن. اسفندیار به معنای آفریده مقدس یا مقدس آفریده شده می باشد. اما حال که حرف دال پایانی آن به � ر � تبدیل شده است به معنی � یار مقدّس � بهتر است . ( عادل اشکبوس )

باهوش زیرک

دلسوز وبخشنده

اسفندیار: پسر گشتاسپ و کتایون ( از قهرمانان شاهنامه )
دکتر سرامی در مورد شخصیت اسفندیار می نویسد : ( ( اگرچه اسفندیار از جهتی قهرمانی مابعدالطبیعی است جنبه مابعدالطبیعی وی که همان رویین تنی است چدان تاثیری در چونی شخصیت وی ندارد. پهلوانی ساده دل، آیین گر ا ، فرمان پذیر و برخوردار از اعتماد به نفسی درخشان است . بعد منفی شخصیت او آزمندی و قدرت طلبی است و همین چشمهای او را بر واقعیت نیرنگ آلود پیرامون او کور کرده است و سرانجام همین کوری پنهان با تیر گزین جهان پهلوان به قلمرو آشکاری می پیوندد. شخصیت اسفندیار نیز چون از آن سهراب با همه ی ساده نمایی پیچاپیچ است و همین پیچ و خم اندرونی است که سرنوشت او را با تقدیر سهراب در هم تنیده است. سهراب به دست پدر و اسفندیار به دست پدر از پا در می آید انگیزه ی هر دو پهلوان رسیدن به تاج و تخت است . ) )
( از رنگ گل تا رنج خار، دکتر قدمعلی سرامی، ۱۳۸۳، ص 829. )

اسفندیار، پسر گشتاسپ و کتایون، و نوهٔ لهراسپ، شاهزاده کیانی در تاریخ اسطوره ای و حماسی ایران و قهرمان جنگ های مقدس کیش زرتشتی است که بیشتر برای نبرد سوگ انگیزش با رستم، دیگر پهلوان ایرانی شناخته می شود. [۱] برادرانش پشوتن و فرشیدورد، عمویش زریر و پسرانش نوش آذر و مهرنوش و بهمن نام داشته اند. اسفندیار رویین تن بود، در شاهنامه به چگونگی رویین تن شدن اسفندیار اشاره ای نشده است اما در زراتشت نامه از زرتشت بهرام پژدو آمده است که زرتشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبود، در آب مقدس شست وشو داد که همین سبب رویین تنی او گشت و تنها چشمانش آسیب پذیر باقی ماند. اسفندیار در نبرد با ارجاسب فرماندهی سپاه گشتاسب را بر عهده داشت، و با پیروزی به نزدیک پدر برگشت اما گُرَزم پادشاه را علیه اسفندیار شورانید؛ چنان که دستور داد اسفندیار را در دز گنبدان زندانی کنند. اسفندیار توسط رستم ( با رهنمایی سیمرغ ) با تیری از درخت گز که به چشمانش برخورد کرد کشته شد.

مقدس آفریده یا آفریده ی ( خرد ) پاک


کلمات دیگر: