قارن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کاوه آهنگر و سپهدار فریدون پادشاه پیشدادی، ( اَعلام ) ) از خاندان های اشرافی ایران در دوره ی اشکانیان و ساسانیان، ) ( در شاهنامه ) پهلوان ایرانی، پسر کاوه ی آهنگر، ) نام باستانی ناحیه ای کوهستانی در شهرستان ساری، شامل بخشهای دو دانگه و چهاردانگه، [شکل پهلوی کلمه ' karin ' است]، ( در اعلام ) نام یکی از خاندان های بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافته اند، نام چند تن از پادشاهان و پهلوانان در ایران باستان، نام یکی از خاندانهای بزرگ در دوره اشکانیان، نام پسر قباد و برادر انوشیروان پادشاه ساسانی
(تلفظ: qāran) [شکل پهلوی کلمه ' karin ' است] ؛ (در اعلام) نام یکی از خاندانهای بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافتهاند ؛ نام چند تن از پادشاهان و پهلوانان در ایران باستان .
فرهنگ فارسی
کوه نام کوهی است که در ناحیه بختیاری چهارلنگ واقع و در یک فرسخی آن دریاچه کوچکی بعرض و طول هزار گز است .
لغت نامه دهخدا
قارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن شروین . وی پدر شهریار ششمین فرمانروا از سلسله ٔ کیوسیه ٔ آل باوند طبرستان بود. (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 180).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن قباد نام پسر قباد و برادر انوشیروان که پادشاهی طبرستان وآن حدود او را بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 36).
سپهدارچون قارن کاوگان
سپهبد چو شیروی شیر ژیان .
(شاهنامه چ بروخیم ج 1ص 96 س 7).
سپهدار چون قارن کاویان
به پیش سپاه اندرون کاردان .
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 103 س 11).
کجا نام او قارن رزم زن
سپهدار بیدار لشکرشکن .
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 103 س 7).
بهمن کجا شد و بکجا قارن
زآن پس که قهر کردند اعدا را.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 16 س 7).
طمع جانت کند گر چه بدو کابین
گنج قارون بنهی با سپه قارن .
ناصرخسرو (دیوان ص 31 س 5).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) (اسپهبد...) مورخان نوشته اند مال و مکنت ابومسلم را استادسیس برگرفت و از وی به چنگ سپهبد قارن افتاد. (پاورقی مجمل التواریخ و القصص ص 328). رجوع به خازم شود.
بیاورد هم قارن برزمهر
دگر راد برزین آژنگ چهر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2196).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن خورشیدبن ابوالقاسم ، برادر خورشید (512 - 540 هَ . ق .) که اسپهبد مامطیر بوده است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 194).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن شاه آرشاویر. پیرنیا آورده است شاه آرشاویر سه پسر و یک دختر داشت . دومین پسر او قارن بود و بزرگترین پسر او آرداشس که پس از پدر به تخت سلطنت ایران نشست . (ایران باستان ج 3 ص 2599 و 2560).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن گرشاسف . از امرای طبرستان است . وی به سال 521 هَ . ق . از دژاروهین در برابر حمله ٔ بادغاش که یکی از سرداران سلطان سنجر بود دفاع نمود. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 195).
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب .
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2097 س 7).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) ابن وندا هرمزد. یکی از حکام و فرمانروایان آل قارن وند است که 40 سال حکومت داشته است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 179). رجوع به قارن وند شود.
نیام از دل و خون دشمن کنید
ز کشته زمین کوه قارن کنید.
فردوسی .
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر
یکی میغ از ستیغ کوه قارن .
منوچهری .
اوم رهانید ز دجال کور
حکمت را دلش کُه ِ قارن است .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 76 س 13).
نو شده ای نو شده کهن شود آخر
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن .
ناصرخسرو (دیوان ص 334 س 31).
بررس نیکو به شعر حکمت حجت
زآنکه بلند و قوی است چون کُه ِ قارن .
ناصرخسرو (دیوان ص 336 س 9).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) کوه ... نام کوهی است که در ناحیه ٔ بختیاری چهارلنگ واقع و در یک فرسخی آن دریاچه ٔ کوچکی به عرض و طول هزارگز است .
قارن . [ رَ ] (اِخ ) نام سپهسالار اسپهبد خورشید. اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن که دهکده ٔ قارن آباد در پنج هزار به نام او است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 168).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) نام کسی که از طرف کسری حاکم اهواز بود، در زمان خلافت ابوبکر خالدبن ولید لشکری برای تصرف ایله که جزو قلمرو ایران بود و هرمز از طرف کسری بر آن حکومت داشت روانه کرد. جنگی عظیم اتفاق افتاد هرمز به دست خالدکشته شد، و فتح نصیب مسلمانان گشت . مقارن آن فتح قارن ، حاکم اهواز با سپاه عظیم به مدد هرمز می آمد، همین که نزدیک اردوگاه مسلمانان رسید خالد به طرف او شتافته بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت مسلمانان پیروز شدندو قارن اسیر گردید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 457).
قارن . [ رَ ] (اِخ ) نام کسی که به سرکردگی چهل هزار تن به سال 32 هَ . ق . در خراسان خروج کرد. ابن اثیر گوید قارن گروه فراوانی از ناحیه ٔ طیسین و مردم باذِغیس و هرات و قهستان در حدود چهل هزار تن فراهم آورده و حرکت کرد. قیس حاکم آن سامان در این باره با ابن خازم مشورت کرد ابن خازم او را گفت به عقیده ٔ من در برابر لشکر قارن مقاومت نباید کرد زیرا من دستوری از ابن عامر دارم مبنی بر اینکه اگر جنگی در خراسان رخ دهد من فرمانده ٔ آن هستم و نوشته ای ساخته و جعلی در این باره نشان داد. به دنبال این داستان قیس را مبارزه و کشمکش با قارن خوش نیامد و از خود مقاومتی نشان نداد و به سوی ابن عامر حرکت کرد. ابن عامر او را سرزنش کرد که چرا در برابر حمله ٔ قارن ایستادگی نکرده و به سوی من رو آورده ای . گفت به موجب فرمانی که ابن خازم به من ارائه داد چنین کردم . از آن طرف ابن خازم با چهارهزار نفر به سوی قارن براه افتاد و به سپاهیان خود دستور داد که پیه و چربی با خود همراه بردارند و چون به قارن نزدیک شد فرمان داد که هریک بر نوک نیزه ٔ خود پارچه ای پیه ناک و چرب قرار دهند و چون شب فرارسید خود با ششصدنفر به عنوان مقدمه ٔ لشکر پیشاپیش براه افتاده و دستور داد که پارچه های سر نیزه را روشن کنند و نیم شب مقدمه ٔ لشکر او به خیمه های قارن رسیدند. ایشان شعله های آتش را که به هرطرف در حرکت بود دیدند پریشان و هراسناک شدند. مقدمه ٔ لشکر ابن خازم با آنان نبرد کردو مسلمانان دیگر نیز رسیده و گرداگرد آنان را فراگرفتند قارن کشته شد و لشکریانش شکست خوردند و فرار کردند. لشکر ابن خازم آنان را دنبال کرده و بسیاری را کشتند و گروه فراوانی را اسیر کردند و ابن خازم داستان فتح را به ابن عامر نوشت ابن عامر از این پیروزی خشنود گردید و او را بر حکومت خراسان مقرر گردانید. وی در این مقام بود تا غائله ٔ جمل پایان یافت و سپس به سوی بصره روی آورد (کامل ابن اثیر ج 3 ص 66) (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 505) و رجوع به تاریخ طبری شود.
قارن . [ رَ ] (اِخ )بن سرخاب بن شهریاربن دارا از خاندان اسپهبدان طبرستان متوفی به سال 466 هَ . ق . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 181).
قارن . [ رِ ] (ع ص ) بندکننده چیزی را به چیزی . پیوسته کننده . (ناظم الاطباء). || رجل قارن ؛ مردی که شمشیر و تیر هر دو داشته باشد. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || همدم . یار. (ناظم الاطباء). || آنکه حج و عمره کند. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء).
قارن . [رَ ] (اِخ ) ابن شهریار، هشتمین از حکام و فرمانروایان دسته ٔ کیوسیه ٔ آل باوند که در مازندران 30 سال فرمانروائی داشت . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد ص 180).
قارن. [ رَ ] ( اِخ ) شکل پهلوی کلمه کارن است و آن نام یکی از خاندانهای بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافته اند. ( ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 103 ) ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به قارن پهلو شود. || نام پهلوانی ایرانی است. ( ولف ص 619 ). پهلوانی بوده است در زمان رستم زال. ( برهان ) :
سپهدارچون قارن کاوگان
سپهبد چو شیروی شیر ژیان.
به پیش سپاه اندرون کاردان.
سپهدار بیدار لشکرشکن.
زآن پس که قهر کردند اعدا را.
گنج قارون بنهی با سپه قارن.
قارن. [ رَ ] ( اِخ ) نام سپهسالار اسپهبد خورشید. اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن که دهکده قارن آباد در پنج هزار به نام او است. ( ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 168 ).
قارن. [ رَ ] ( اِخ ) نام کسی که به سرکردگی چهل هزار تن به سال 32 هَ. ق. در خراسان خروج کرد. ابن اثیر گوید قارن گروه فراوانی از ناحیه طیسین و مردم باذِغیس و هرات و قهستان در حدود چهل هزار تن فراهم آورده و حرکت کرد. قیس حاکم آن سامان در این باره با ابن خازم مشورت کرد ابن خازم او را گفت به عقیده من در برابر لشکر قارن مقاومت نباید کرد زیرا من دستوری از ابن عامر دارم مبنی بر اینکه اگر جنگی در خراسان رخ دهد من فرمانده آن هستم و نوشته ای ساخته و جعلی در این باره نشان داد. به دنبال این داستان قیس را مبارزه و کشمکش با قارن خوش نیامد و از خود مقاومتی نشان نداد و به سوی ابن عامر حرکت کرد. ابن عامر او را سرزنش کرد که چرا در برابر حمله قارن ایستادگی نکرده و به سوی من رو آورده ای. گفت به موجب فرمانی که ابن خازم به من ارائه داد چنین کردم. از آن طرف ابن خازم با چهارهزار نفر به سوی قارن براه افتاد و به سپاهیان خود دستور داد که پیه و چربی با خود همراه بردارند و چون به قارن نزدیک شد فرمان داد که هریک بر نوک نیزه خود پارچه ای پیه ناک و چرب قرار دهند و چون شب فرارسید خود با ششصدنفر به عنوان مقدمه لشکر پیشاپیش براه افتاده و دستور داد که پارچه های سر نیزه را روشن کنند و نیم شب مقدمه لشکر او به خیمه های قارن رسیدند. ایشان شعله های آتش را که به هرطرف در حرکت بود دیدند پریشان و هراسناک شدند. مقدمه لشکر ابن خازم با آنان نبرد کردو مسلمانان دیگر نیز رسیده و گرداگرد آنان را فراگرفتند قارن کشته شد و لشکریانش شکست خوردند و فرار کردند. لشکر ابن خازم آنان را دنبال کرده و بسیاری را کشتند و گروه فراوانی را اسیر کردند و ابن خازم داستان فتح را به ابن عامر نوشت ابن عامر از این پیروزی خشنود گردید و او را بر حکومت خراسان مقرر گردانید. وی در این مقام بود تا غائله جمل پایان یافت و سپس به سوی بصره روی آورد ( کامل ابن اثیر ج 3 ص 66 ) ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 505 ) و رجوع به تاریخ طبری شود.
همانگه بشدقارن رزم زن
یکی لشکری برد با خویشتن .
فردوسی (از آنندراج ).
دانشنامه عمومی
قارن وند: یک سلسله در طبرستان
شاهنامه
فهرست پهلوانان ایرانی شاهنامه
نام قارن برای بار نخست زمانی عنوان می شود که سلم و تور برادر کهترشان ایرج را کشته و تاج و تخت ایران را پس از مرگ فریدون بی وارث گذاشته اند. فرمانداران و شاهکان خرد ایرانی که در این دوران گرد فریدون جمع هستند قارن شاه ری، سام شاه زابل، و تنی چند از بزرگان و پهلوانان ایران نظیر شاپور و شیدوش. فریدون به سفیر سلم و تور که برای ببخشش کردار گذشته منوچهر خواسته اند تا جبران کنند، اینگونه پاسخ آورد:
قارن کوه: سرزمین منسوب به دودمان کارنوندیان.
قارن یکم پسر سوخرا: از اشراف نخستین در خاندان کارن.
زرمهر کارن: پسر دیگر سوخرا و برادر قارن یکم.
قارن دوم قارنوندی (۵۵۴-۵۹۱): موسس دودمان کارنوندیان طبرستان.
قارن سوم قارنوندی (۷۲۵-۷۷۹): اسپهبدی توأم با الندای دوم.
قارن یکم باوندی (۸۳۹–۸۶۷): نخستین فرد از دودمان باوندیان که این نام را داشته.
قارن دوم باوندی (۱۰۵۷–۱۰۷۴): مدعی تاج و تخت باوند.
قارن سوم باوندی (۱۱۱۴–۱۱۱۷): حاکم باوندی در دوره اسپهبدیه.
دانشنامه آزاد فارسی
از خاندان های بزرگ دورۀ اشکانی. نام شماری از اشراف پیش از اسلام و قرون نخستین اسلام، قارن است: سردار مهرداد که در ۵۰م از گودرز شکست خورد؛ سردار شاپور دوم و پسر سوخرا که از سوی انوشیروان در ۵۶۵م پس از پیروزی بر ترکان، مقام مرزبانی یافت. در زمان ساسانیان، در شجره نامۀ سوخرا به نام قارن پسر کَروان برمی خوریم. کارَن تلفظ کهن قارن است.
در شاهنامۀ فردوسی ، پسر کاوۀ آهنگر و سِپَهدار فریدون در حملۀ منوچهر به سپاه تور. پس از کشته شدن تور، قارن با انگشتری او به دژ او رفت و اسباب سقوط آن را فراهم آورد. در پادشاهی نوذَر، در نبرد با تورانیان، قارن سپهسالار ایران بود. قُباد، برادر قارن، را بارمان کشت و کوشش های قارن برای خونخواهی به جایی نرسید. اما در رویداد بعدی، ویسِه را شکست داد و او را به گریز واداشت. در نخستین جنگ روزگار پادشاهی قُباد با تورانیان، فرماندهی قلب سپاه ایران با قارن بود. اتحاد رستم و قارن در این جنگ افراسیاب را به وحشت انداخت .
گویش مازنی
کلاغ ابلق
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی " قارن" می نویسد : ( ( قارن : ریخت تازی شدۀ کارِن است که یکی از هفت دودمان بزرگ در روزگار اشکانی و ساسانی بوده است و سرور این دودمان ، به هنگام تاجگذاری پادشاهان ، تاج را بر سر آنان می نهاده است . " کارن" ، در ریخت " قارن " در شاهنامه نام پهلوانی شده است ، به همان سان که " سورِن " که نام دودمانی است دیگر بزرگ از آن هفت ، نام سردار دلیر و نامور اشکانی است که بارها سپاه روم را درهم پیچیده و درشکست . " کارن " بر آمده از kār به معنی سپاه پنداشته شده است . ) ) کار را درواژه ی کارزار به معنی میدان رزم می توان دید .
( ( سپهدار چون قارن کاوَگان ؛
سپهکش چو شیروی و چون آوَگان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 360. )