کلمه جو
صفحه اصلی

تور


مترادف تور : تله، جال، دام، تار، تیره، سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت

برابر پارسی : گشت، گردش، دوره گردی

فارسی به انگلیسی

net, lace, tulle, excursion, mesh, netting, network, tour

tour, journey, travel, excursion


net, netting, lace, seine, gauze, tulle, mesh


excursion, mesh, net, netting, network, tour


فارسی به عربی

شاش , شبکة ، أُحْبُولَة

فرهنگ اسم ها

اسم: تور (پسر) (اوستایی، پهلوی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین فرزند فریدون پادشاه پیشدادی

مترادف و متضاد

۱. تله، جال، دام
۲. تار، تیره
۳. سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت


سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت


net (اسم)
دام، عمده، تار عنکبوت، تور، شبکه، توری، تور ماهیگیری و امثال ان

save-all (اسم)
ادم خسیس، تور، چیزی که مانع زیان گردد

gauze (اسم)
گاز پانسمان، تور، تنزیب، کریشه، مه خفیف

اسم


تله، جال، دام


تار، تیره


فرهنگ فارسی

یکی از سه پسر فریدون پادشاه پیشدادی . فریدون ممالک خود را بسه بخش تقسیم کرد : ایران را به ایرج و توران را به تور و شام را به سلم داد .سلم و تور بر ایرج حسد بردند و او را کشتند . منوچهر پسر ایرج بخونخواهی پدر سلم و تور را بقتل رسانید و خود پادشاه شد .
( صفت ) تیره تاریک .
به لغت زند و پازند گاو را گویند که به عربی بقر خوانند

سفر تفریحی، گشتگیری


شبکه‌ای بافته شده از نخ یا ریسمان، پارچه‌ی نازک و مشبک، پارچه‌ی پشه‌بندی


جملات نمونه

یک تور ده روزه

a ten-day tour


تور ماهیگیری

seine, fishing net


به تور انداختن، به تور زدن

to seine, to snare, to catch (in a net), to net


به تور کسی خوردن

to get caught in somebody's snare, to come across somebody


تور سیمی

(wire) screen, wire gauze


تور عروس

(bridal) veil


فرهنگ معین

(تُ) (ص .) تیره و تاریک .


(تَ وَ) (اِ.) نک تبر.


(اِ. ) ۱ - پارچة نخی نازک و لطیف و سوراخ سوراخ . ۲ - نوعی دام برای صید ماهی و پرندگان ، بافته شده از نخ های محکم . ،~ کردن شکار کردن .
[ فر. ] (اِ. ) گردش ، سیر، مسافرت ، هر نوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ، گشت (فره ).
(تُ ) (ص . ) تیره و تاریک .
(تَ وَ ) (اِ. ) نک تبر.

(اِ.) 1 - پارچة نخی نازک و لطیف و سوراخ سوراخ . 2 - نوعی دام برای صید ماهی و پرندگان ، بافته شده از نخ های محکم . ؛~ کردن شکار کردن .


[ فر. ] (اِ.) گردش ، سیر، مسافرت ، هر نوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ، گشت (فره ).


لغت نامه دهخدا

تور. [ ت َ وَ ] ( اِ ) تبر هیزم شکنی را گویند، چه در فارسی «با» به «واو» و برعکس تبدیل می یابد. ( برهان ) ( آنندراج ). تبری که بدان هیزم شکنند. ( ناظم الاطباء ). تبر. الفاس.تور لگام . ( السامی فی الاسامی ). خرت ؛ سوراخ انگشتری و سوراخ تور و آن ِ بیل و جز آن. ( مهذب الاسماء از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

تور. ( ص ) تیره. تاریک. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور.
ناصرخسرو.

تور. ( ص ، اِ ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. ( برهان ). گیاهی است ترش مزه ، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ). گیاهی ترش که در آش کنند. ( ناظم الاطباء ). نام گیاهی است ترش مزه. ( غیاث اللغات ) ( الفاظ الادویه ). || دلاور و پهلوان و بهادر. ( برهان ). گرد و پهلوان و دلاور. ( فرهنگ جهانگیری ). شجاع و بهادر. ( فرهنگ رشیدی ). پهلوان و بهادر. ( غیاث اللغات ). پهلوان دلیر بی باک و بهادر. ( ناظم الاطباء ). غازی. ( برهان ). پهلوان و گُرد و دلیر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در اوستا توره به هیأت صفت نام قوم تورانی است «توایریا» نیز صفت است ؛ یعنی متعلق به توران ، تورانی. کلمه توره را به معنی دلیر و پهلوان گرفته اند چنانکه در سانسکریت نیز به همین معنی آمده. در فرهنگهای پارسی هم به معنی دلاور وپهلوان آمده... ( حاشیه برهان چ معین ) :
هیچ توری را نفرماید خرد پیکار تو
ور بفرماید بخاک اندر شود مستور تور.
قطران ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| تفحص کردن و تجسس نمودن. ( برهان ). جستن و تفحص. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی جستجو و تفحص ، یوز است نه تور. ( فرهنگ رشیدی ). و اینکه در جهانگیری به معنی جستجو آورده و توریدن را مصدر آن گرفته ظن غالب است که یوزیدن را به تصحیف خوانده باشد، چه یوزیدن به معنی جستجو کردن آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پرسش واستفسار و تلاش و تفحص و تجسس. ( ناظم الاطباء ). || وحشت و رمیدن و تولیدن ؛ یعنی به طرفی رفتن ودور شدن باشد. ( برهان ). به معنی رم آمده و توریدن به معنی رمیدن بود و آن را تولیدن نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). شورش و وحشت و توریدن مصدر آن. ( فرهنگ رشیدی ). پس کشیدگی و فرار و هزیمت. ( ناظم الاطباء ). || در مازندران به معنی خشمگین و عبوس و در تهران ، وحشی ، متوحش ، ناآموخته ، بی تجربه ، ناآزموده : تورشدن کبوتر، تور شدن باز. کبوتر تور شد. کبوتر را تور کردی. این پسر، تور است ؛ یعنی آداب و رسوم نداند. ( از یادداشت های به خط مرحوم دهخدا ). معنی اصلی تور چنین چیزی است ( دلاور و دلیر... ) ولی چون تورانیان دشمن ایران بوده اند بعدها از این کلمه معنی دیوانه و وحشی اراده کرده اند چنانکه در لهجه کردی و گیلکی به همین معنی استعمال میشود. ( حاشیه برهان چ معین ). دیوانه در لهجه کردی و گیلکی. ( یسنا ص 53 ). || اسب توسن و ناآرام ، در پارس بسیار استعمال کرده اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || معشوق و مطلوب هرجائی را نیز گویند. ( برهان ). معشوق. ( ناظم الاطباء ) :

تور. (اِخ ) ...فرزند جمشید از دختر گورنگ پادشاه کابل . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پسر جمشید جم است که در سیستان از دختر گورنگ شاه بهم رسید و او جد بزرگ زال و رستم است و پسرش شیداسب نام داشته و او پدر تورک است و نسب ایشان در گرشاسب نامه ٔ اسدی و بعضی تواریخ مسطور است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
دل و جان جم گشت از او شادکام
نهاد آن دل افروز را تور، نام .

(گرشاسب نامه ).


رجوع به مزدیسنا ص 417 شود.

تور. (ص ) تیره . تاریک . (فرهنگ فارسی معین ) :
آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور.

ناصرخسرو.



تور. (اِخ ) مرکز ایالت قدیم تورن و ایالت اندر - اِ - لوار کنونی فرانسه که بر ساحل رود لوار و جنوب غربی پاریس واقع است و 83600 تن سکنه دارد. این شهر اسقف نشین و دارای مدرسه ٔ مقدماتی طب و داروسازی است . کلیسای سن گاتین که متعلق به قرون 13 و 14 و 15 م . است در آن واقع است . محصول آنجا شراب و دیگر مشروبات الکلی و کنسروهای غذایی و موم و فراورده های شیمیایی و پارچه های ابریشمی و فرش و اجناس یراق دوزی شده و ظروف چینی و جز این هاست . این شهر موطن هنرمندان و نقاشان سرشناس فرانسه است که از آن جمله باید بالزاک نویسنده ٔ بزرگ را نام برد. در دوران جنگ دوم جهانی مرکز دفاع ملت فرانسه به ضدیت با اشغالگران گردید و خسارات فراوانی بر آن وارد شد. شهر تور دارای 11 بخش و 126 بلوک است که جمعاً 235700 تن سکنه دارد. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


تور. (اِخ ) ترک را نیز گویند که نقیض تاجیک است . (برهان ). مردم ترک . ضد تاجیک . (ناظم الاطباء).رجوع به تورانیان و سبک شناسی بهار ج 2 ص 244 شود.


تور. [ ت َ ] (ع مص ) جاری و روان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) میانجی میان قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیام آورنده ٔ میان دلدادگان . (از اقرب الموارد). رجوع به تورة شود. || (اِ) ظرفی است که بدان آب خورند و دست و روی شویند (مذکر است ).(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظرف کوچک : وکان یتوضاء بالتور. (از اقرب الموارد). طست و تور وطاجن فارسی معرب است . (از المعرب جوالیقی ص 86 و 221). || طبق شمع. ج ، اتوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شمعدان . (دزی ج 1 ص 154).


تور. [ ت َ وَ ] (اِ) تبر هیزم شکنی را گویند، چه در فارسی «با» به «واو» و برعکس تبدیل می یابد. (برهان ) (آنندراج ). تبری که بدان هیزم شکنند. (ناظم الاطباء). تبر. الفاس .تور لگام . (السامی فی الاسامی ). خرت ؛ سوراخ انگشتری و سوراخ تور و آن ِ بیل و جز آن . (مهذب الاسماء از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


تور. [ تُرْ ] (اِخ ) پسر اودن و خدای جنگ در نزد مردم اسکاندیناو. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


تور. [ تْوِ / ت ِ وِ ] (اِخ ) نام قدیمی شهر کالینین فعلی در روسیّه است که بر کنار رود ولگاواقع است و 240000 تن سکنه دارد. در این شهر کارخانه های تصفیه ٔ فلزات و نساجی و دیگر تولیدات صنعتی وجود دارد. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


تور. (اِخ ) نام پسر بزرگ فریدون است که تورج باشد و این نام در مؤید الفضلاء با «زای » فارسی هم آمده است . واﷲ اعلم . (برهان ). پسر بزرگترین فریدون است که ولایت توران بنام او موسوم گشته . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). همان تورج است . (از شرفنامه ٔ منیری )... سلم نیز از مادر او بوده و برادر دیگر ایشان که ایرج باشد از زن دیگر بوده ... آخرالامرتور و سلم بعد از کشتن ایرج ، به دست منوچهر کشته شدند و سر آن دو برادر را به شهر سارویه ٔ مازندران که به ساری معروف است آورده پهلوی سر ایرج دفن کردند و بر سر هر یک گنبدی برآوردند که هنوز به سه گنبدان مشهور است ... (انجمن آرا) (آنندراج ). پهلوی ، توژ. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 214 و 342). ...در اوستا نام دو خاندان پارسا که توره نام داشتند آمده . (فروردین یشت بند 113 و 123). در داستانهای ملی ما فریدون ، در اوستا: ثره تئونه پسر آتبین در اوستا اثویه ، ممالک خود را در میان سه پسرش سرم (سلم )، تور و ایرج بخش کرد. هر یک از این سه پسر نام خود را به قلمرو حکومت خویش داده ، سرمان و توران و ایران نامیدند... . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
ورا تور خوانیم ، شیر دلیر
کجا ژنده پیلش نیارد به زیر.

فردوسی .


نهفته چو بیرون کشید از میان
به سه بهره کرد آفریدون ، جهان
نخستین به سلم اندرون بنگرید
همه روم و خاور مر او را گزید
دگر تور را داد توران زمین
ورا کرد سالار ترکان و چین
وز آن پس چو نوبت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.

فردوسی .


رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 8، 354 و ج 2 ص 125 و 244 و التفهیم بیرونی ص 194، 195 و یشتها ج 1 ص 194، 207، 208، 214 و ج 2 ص 47و 51 و 53 و توران شود.

تور. (اِخ ) نام دختر ایرج است که زن منوچهر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).


تور. (اِخ ) ولایت توران را نیز گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). ولایت توران زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). نام مملکت توران . (ناظم الاطباء). ولایتی که فریدون به تور داد و به نام او توران موسوم شده ... و توران غیر ترکستان بوده ، در قدیم الایام آن ولایت را پارسیان دهستان و ایرانشهر می خوانده اند، چون به تور داده شد توران خواندند؛ یعنی مال تو و توران محدود بوده از سوی جنوب به تخارستان و جبال جترال و از سوی شمال به بلاد خوارزم و دشت قبچاق و از جانب مغرب به دریای جرجان و خراسان و از مشرق به ارض ترکستان و مغولستان . و چون عرب بر آن ولایت مستولی شدند به ماوراءالنهر موسوم شد ومحتوی است بر اقلیم چهارم و پنجم و کوهستان آن ولایات بیشتر از بیابان است . قوم اوزبک و تراکمه و افغان در آن ساکنند... (انجمن آرا) (آنندراج ) :
زشهری به داد آمدستیم دور
ز ایران ازآن سوی ، زآن سوی تور.

فردوسی (از انجمن آرا).


تو گاهی نبیره کشی گاه پور
بهانه ترا جنگ ایران وتور.

فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).


میان را ببندد به کین پدر
کند کشور تور زیر و زبر.

فردوسی .


گر کین تو بگذرد سوی هند
ور خشم تو، ره برد سوی تور.

امیر معزی .


گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا.

خاقانی .


گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست .

خاقانی .


اگرتخت چین خواهی و تاج تور
ز فرمانبری نیست این بنده دور.

نظامی .


بگفت ای خداوند ایران و تور
که چشم بد از روزگار تو دور.

سعدی (بوستان ).


رجوع به توران شود.

تور. (ص ، اِ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. (برهان ). گیاهی است ترش مزه ، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). گیاهی ترش که در آش کنند. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است ترش مزه . (غیاث اللغات ) (الفاظ الادویه ). || دلاور و پهلوان و بهادر. (برهان ). گرد و پهلوان و دلاور. (فرهنگ جهانگیری ). شجاع و بهادر. (فرهنگ رشیدی ). پهلوان و بهادر. (غیاث اللغات ). پهلوان دلیر بی باک و بهادر. (ناظم الاطباء). غازی . (برهان ). پهلوان و گُرد و دلیر. (انجمن آرا) (آنندراج ). در اوستا توره به هیأت صفت نام قوم تورانی است «توایریا» نیز صفت است ؛ یعنی متعلق به توران ، تورانی . کلمه ٔ توره را به معنی دلیر و پهلوان گرفته اند چنانکه در سانسکریت نیز به همین معنی آمده . در فرهنگهای پارسی هم به معنی دلاور وپهلوان آمده ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
هیچ توری را نفرماید خرد پیکار تو
ور بفرماید بخاک اندر شود مستور تور.

قطران (از فرهنگ جهانگیری ).


|| تفحص کردن و تجسس نمودن . (برهان ). جستن و تفحص . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی جستجو و تفحص ، یوز است نه تور. (فرهنگ رشیدی ). و اینکه در جهانگیری به معنی جستجو آورده و توریدن را مصدر آن گرفته ظن غالب است که یوزیدن را به تصحیف خوانده باشد، چه یوزیدن به معنی جستجو کردن آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). پرسش واستفسار و تلاش و تفحص و تجسس . (ناظم الاطباء). || وحشت و رمیدن و تولیدن ؛ یعنی به طرفی رفتن ودور شدن باشد. (برهان ). به معنی رم آمده و توریدن به معنی رمیدن بود و آن را تولیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). شورش و وحشت و توریدن مصدر آن . (فرهنگ رشیدی ). پس کشیدگی و فرار و هزیمت . (ناظم الاطباء). || در مازندران به معنی خشمگین و عبوس و در تهران ، وحشی ، متوحش ، ناآموخته ، بی تجربه ، ناآزموده : تورشدن کبوتر، تور شدن باز. کبوتر تور شد. کبوتر را تور کردی . این پسر، تور است ؛ یعنی آداب و رسوم نداند. (از یادداشت های به خط مرحوم دهخدا). معنی اصلی تور چنین چیزی است (دلاور و دلیر...) ولی چون تورانیان دشمن ایران بوده اند بعدها از این کلمه معنی دیوانه و وحشی اراده کرده اند چنانکه در لهجه ٔ کردی و گیلکی به همین معنی استعمال میشود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دیوانه در لهجه ٔ کردی و گیلکی . (یسنا ص 53). || اسب توسن و ناآرام ، در پارس بسیار استعمال کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || معشوق و مطلوب هرجائی را نیز گویند. (برهان ). معشوق . (ناظم الاطباء) :
پی تور جُستن روانی چو خران
ازین خانواده بدان خانواده .

سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


|| ضیافت و مهمانی . (برهان ). ضیافت و مهمان نوازی . (ناظم الاطباء). || به معنی اندک و قلیل هم آمده است . (برهان ). خرد و اندک و قلیل . || زن بی شوهر و بیوه . || ظرف و آوند و دام . (ناظم الاطباء). || دام ماهی . (غیاث اللغات ). تور ماهی گیری . دامی که بدان ماهی صید کنند. (ناظم الاطباء). شبکه . دام . شبکه که بدان ماهی گیرند. منسوجی با شبکه های فراخ ، گرفتن ماهی را. دام ماهی گیران . بیاحة. شبکه ٔ صیاد. شبکه برای گرفتن طیور. چیزی از رسن مشبک سازند برای گرفتن ماهی در دریا یا رود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). ...که از نخ ضخیم و ریسمان بافند و بدان ماهی صید کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || دام ؛ یعنی ظرفی که از طناب درهم کرده با شبکه های بزرگ که کاه در آن کنند و گاه بر شتر و جز او بار کنند. کونده که کاه در آن کنند و برشتر و جز آن نهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || پارچه با سوراخهای خرد که شیئی پشت آن توان دید. دیداری . پارچه و نوار مشبک . جامه ٔ دیداری . توری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچه ٔ نازک مشبک که از نخ و مانند آن بافند وآن را برای پرده و اشیاء دیگر بکار برند. (فرهنگ فارسی معین ). در ترکی جالی را گویند که بر محفه ٔ سواری عرایس و بیگمات اندازند. (غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

تبر#NAME?


وحشی.
۱. سیاحت دسته جمعی که از طرف مؤسسات گردشگری ترتیب داده می شود.
۲. مؤسسۀ گردشگری.
۱. پارچه ای لطیف از نخ یا جنس دیگر با سوراخ های ریز که برای پرده یا چیز دیگر به کار می رود.
۲. وسیله ای برای به دام انداختن پرندگان یا صید ماهی که از نخ ضخیم یا ریسمان می بافند: تور ماهیگیری.
۳. وسیله ای سوراخ دار که به جای کیسه و جوال به کار می رود: تور کاهکشی.
= تبر

۱. پارچه‌ای لطیف از نخ یا جنس دیگر با سوراخ‌های ریز که برای پرده یا چیز دیگر به کار می‌رود.
۲. وسیله‌ای برای به دام انداختن پرندگان یا صید ماهی که از نخ ضخیم یا ریسمان می‌بافند: تور ماهیگیری.
۳. وسیله‌ای سوراخ‌دار که به‌جای کیسه و جوال به کار می‌رود: تور کاهکشی.


۱. سیاحت دسته‌جمعی که از طرف مؤسسات گردشگری ترتیب‌ داده می‌شود.
۲. مؤسسۀ گردشگری.


وحشی.


دانشنامه عمومی

تور بر پایه اسطوره های ایران زمین پسر دوم از سه پسر فریدون بود که در جهان بخشی فریدون کشور توران به او اختصاص یافت. تور با همدستی برادر بزرگ ترش سلم بر برادر کوچک تر یعنی ایرج شوریدند و او را کشتند. تور نخستین شاه و پدیدآورنده سرزمین توران بود. معنای واژه تور را در پارسی دلیر و پهلوان گفته اند. تور را گاهی تورج نیز گفته اند. حکیم طوس فردوسی صحنه قتل ایرج را اینگونه وصف می نماید:
دوره زندگانی تور و برادران بر دو یا سه بخش تقسیم می شود، بخش اوّل و دوم آن دوران کودکی و دوران ازدواج است در این دوره از زندگی هر سه برادر هیچگونه اختلاف یا دشمنی با یکدیگر نداشتند حتی ماجرای خواستگاری از دختران سرو شاه یمن که ایلچی آن جندل وزیر فریدون بود، سه برادر در صلح و آرامش بسر می بردند. امّا بخش سوّم زندگی آنها که همراه با کینه و دشمنی از یکدیگر آغاز شد زمانی هست که فریدون هر یک را مرزبان ایالتی بزرگ منسوب نمود بطوریکه اراضی مزبور چنان فراخ وسعت داشت که حکومت فریدون بر آنها مشکل بود. این شد که سلم و تور هر کدام مرزهای سپرده شده را کشوری مستقل برای خویش مبدل نمودند که البته زبان، فرهنگ و آداب و رسوم آن اراضی متخص به خود بود.
به قول شاهنامه آفریدون جهان را سه بخش کرد نخست ملت روم و خاور را به سلم سپرد. سپس قوم ترکان و چین به تور واگذاشت آنگاه سرزمین اصلی و بخشی از کشورهای پیرامونی نظیر میان رودان و بیت المقدس را تحت عنوان ایران به پسر کوچکتر ایرج سپرد. نکته قابل تأمل دربارهٔ اراضی سپرده شده به تور این است که سرزمین مزبور بعد از حیات تور با عنوان کشور توران شناخته و رسمیت یافت. بدین منوال باید سکنه توران را آمیزه ای از اقوام و قبایل وحشی صحراگرد و چادرنشینی تلقی نمود که بواسطه حکومت تور و اخلافش بمرور وارد دایرهٔ مدنیت و تمدن می شدند. افراسیاب نوه تور بیشتر افواج جنگجوی مزدور را از میان همین صحراگردان که در تاریخ تحت عنوان کلی تر بنام سکاها مشهورند، وارد میدان می نمود. زمانیکه قلمرو سه برادر تعیین شد این فقط تور بود که نامش مترادف با تخت کیان نام برده می شود سلم و ایرج چندان مطرح نیستند:

دانشنامه آزاد فارسی

تور (اساطیر، ۱)(Tyr)
در اساطیر اسکاندیناوی و تیوتونی۱، خدا۲ی جنگ. آنگلوساکسون۳ ها او را تیو۴ می نامیدند و واژۀ انگلیسی تیوزدی (سه شنبه) از نام او گرفته شده است. تور از اِسیر۵ها (خدایان جنگاور) بود. هنگامی که هیولایی به نام فنریس ولف۶، فرزند غول ـ خدا۷یی به نام لوکی۸، به زنجیر ناگسستنی سحر آمیزی بسته می شد، تور دست راستش را گرو گذاشت و شرکت در جنگ را مشروط به آن کرد که یکی از خدایان دستی در دهانش بگذارد. در راگناروک۹، جنگ نهایی بین خدایان و نیروهای شیطان، قرار بود که او گارم۱۰، سگ نگهبان غاری منتهی به جهان زیرین را بکُشد، اما از زخم مهلکی که در آن جنگ برداشت جان به در نبرد. تور احتمالاً در آغاز خدای آسمان بود و نامش با نام زئوس۱۱ ریشۀ مشترک داشت، اما رومیان او را با مارس۱۲ همانند می دانستند؛ کلمۀ تیوزدی انگلیسی با مارتیس دیئس۱۳ لاتینی (روزمارس) و ماردی۱۴ فرانسوی (روزمارس) هم ریشه است.
TeutongodAnglo-SaxonTýwAesirFenriswolfgod-giantLokiRagnarökGarmZeusMarsMartis diesmardi

تور (اخترشناسی). تور (اخترشناسی)(Reticulum)
(یا: شبکه) صورت فلکی کوچک نیمکرۀ جنوبی آسمان، به شکل شبکه یا تور. این صورت فلکی در چشمیِ ـ تلسکوپ به صورت شبکه ای از خطوط دیده می شود.

تور (شاهنامه). در شاهنامۀ فردوسی، یکی از سه پسر فرِیدون است. هنگامی که فریدون کشور خود را میان وی و دو پسر دیگرش، ایرج و سلم، تقسیم کرد، توران و چین سهم تور شد. تور، ناخشنود از سهم خویش، با همدستی برادر بزرگ خود، سلم، ایرج را کشت. سپس با کشته شدن تور به دست منوچهر نوۀ ایرج، جنگ های ایران و توران آغاز شد. این جنگ ها، که سال های بسیار دوام یافت، از داستان های بخش اساطیری شاهنامۀ فردوسی است.

تور (مقیاس). تور (مقیاس)(torr)
یکای فشار، برابر با۷۶۰/۱ اتمسفر۱. بیشتر در فناوری خلأ زیاد۲ به کار می رود. یک تور معادل۱۳۳.۳۲۲ پاسکال۳ است و در کاربردهای علمی مانند میلی متر جیوه۴ به کار می رود. این یکا را به افتخار فیزیک دان ایتالیایی، اوانجلیستا توریچلی۵، نام گذاری کرده اند.atmospherehigh-vacuum technologypascalTorricelli,Evangelista

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابزار صید حیوانات خشکی و دریایی را تور گویند. از آن به مناسبت در بابهای مضاربه، صید و ذباحه و اطعمه و اشربه یاد شده است.
ماهی اگر زنده از آب گرفته شود و در بیرون آب بمیرد حلال، ولی اگر در آب بمیرد حرام است؛ لیکن نسبت به ماهی ای که در تور صیادی افتاده و قبل از بیرون آوردن از آب، مرده است اختلاف شده که خوردن آن حلال است یا حرام. مشهور حرمت آن است؛ لیکن بسیاری از معاصران حکم به حلیّت آن کرده اند.
بنابر قول مشهور، ماهی ای که در تور مرده است اگر با ماهیهای زندۀ درون تور مشتبه شود، اجتناب از همه واجب است.

ملکیت نسبت به حیوان افتاده در تور
کسی که برای صید توری نصب کرده، آنچه در تور افتاده ملک او است؛ لیکن حیوانی که به دام افتاده ولی از آن فرار کرده است، ملک کسی نیست.

واگذاری تور در قبال درصدی از صید
واگذاری تور صیادی در مقابل اعطای مقداری معیّن از صید- همچون یک سوم آن- به صیاد، از آن جهت که چنین معامله ای تحت هیچ یک از عناوین مضاربه، شرکت و اجاره نمی گنجد باطل است. در نتیجه صید انجام گرفته با چنین توری از آن صیاد است؛ لیکن باید اجرةالمثل تور را به صاحب آن بپردازد.

← قول دوم در مسأله
...

[ویکی الکتاب] معنی طُّورِ: کوه (طور به معنای مطلق کوه است ، و هر کوهی را طور میگویند ، و لیکن استعمالش در آن کوهی که موسی (علیهالسلام) با خدای تعالی سخن گفت غلبه یافته ، و در آیه مورد بحث هم مناسبتر آن است که همان کوه خاص منظور باشد )
تکرار در قرآن: ۲(بار)

گویش مازنی

۱تبرکه با آن درخت برند ۲دیوانه ۳سرکش،نافرمان،حیوان رام ...


/toor/ تبرکه با آن درخت برند - دیوانه ۳سرکش، نافرمان، حیوان رام نشده

واژه نامه بختیاریکا

( تِوِر ) بی حواس؛ گیج
( تُوَر ) تی یر؛ محل نگهداری نمک؛ نمکدان
وحشی؛ گریزان؛ بد دست

پیشنهاد کاربران

تور ، به معنای گشت می باشد که هم ریشه ی همسان با واژگان تور و توریسم در زبان انگلیسی است .

در زبان لری بختیاری به معنی
جای. مکان. راه. تاب دادن شی
گرد
روم یه توری::می روم یک جای دور
Tor

تور در زبان گیلکی بیه پیش ( شرق گیلان ) به معنای دیوانه است.
تورابه ( گیلکی ) یا تور شده = دیوانه شده

Net
به توری گفته می شود که از الیاف نخ یا پلاستیک یا سیم بافته شده باشد
مثل تور ماهیگیری، پشه بند، تور درب توری
Mesh
به توری گفته می شود که مانند net از الیاف نخ یا پلاستیک یا سیم بافته شده اما معمولا ازnet ظریفتر است
مثل توری که در الک یا چای صاف کن استفاده می شود
Tulle
همان تور حریر است که برای تزیین لباس یا کلاه استفاده می شود
Lace
تور طرحدار یا گیپور که معمولا برای پرده یا تزئین لباس عروس استفاده می شود

تور نام دهستانی در اصفهان در بخش جلگه. این نام از زبان پهلوی گرفته شده. بعدها بدلیل وجود امامزاده بعدها به نام شاهتور ( شاه تور ) تغییر یافت.

تور ، به معنای گشت که هم ریشه ی همسان با واژگان تور و توریسم در زبان انگلیسی است با واژه ی ایرانی تَوَر tavar همریشه است . این واژه در شکل های "دور دبر" ، و " تبر" نیز آمده است که در آن : ( ت=بیش - بسیار بر=حمل - جابجا کن ) در معنی اول : به معنای آنچه در راه میبرند، آنچه جابجا میکنند، آنچه راهبری میکنند معنای دوم آن گله ، رمه، دارایی ، مال ، انبار ذخیره کالا می باشد . در عربی و عبری و روسی ( товар tovar ) مجارستان ( t�r ) و ترکستان و ترکمنستان و ترکیه و ارمنستان ( տաւար tawar ) در معنی اول بکار رفته است . در معنی دوم امروزه در زبان ترکی آذربایجان ( داوار=گوسفند davar همچنان بکار می رود . گله بز و گوسفند را از این رو در زبان آذری davar می گویند . که اموالی هست که امکان راه بردن و جابه جایی در آن وجود دارد . ( اموال منقول ) کلمه ی davar ترکی امروزه در زبان فارسی در ریخت دوّار در معنی گردنده و جابجا شونده کاربرد دارد .

تور یا tor در معنای تله و توری که برای ماهی گیری و یا اشیا استفاده میشود، واژه ای ترکی است.
منبع: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری

تور:یکی از سه پسر فریدون
دکتر کزازی در مورد واژه ی " تور" می نویسد : ( ( تور با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته و در اوستایی توره بوده است . " توره " ، در اوستا نام مردمی است ، در شمار دشمنان . یکی از سالاران این مردم ، فرنگرسین frangrasiyan ( =افراسیاب ) است که می کوشد فرّره ایزدی را ، آنگاه که از جمشید می گسلد ، برباید و فرا چنگ آورد . این مردم ، به داشتن اسبان تندرو ( = اَسو اَسْپه ) آوازه دارند . یکی از تیره های این مردم دانو نام داشته است که همواره با ایرانیان در کشاکش و ستیز بوده است . در یشت سیزدهم بند سی و هشتم ، فره وشی پاکان ستوده می آید ؛ زیرا ایستادگی و دشمنی " دانوهای تورانی " ( =دانو - توره ) را در هم شکسته اند . در یشت پنجم ، بندهای هفتاد و دوم و هفتاد سوم ، تنی چند از جنگاوران ، برای بَغ بزرگ اَمْ نَپات ( = ئوه ی آبها ) ، آیین برخی را برپای می دارند و از آناهیتا در می خواهند که آنان را آن توان و "آیفت " ارزانی دارد که بتوانند بر دانوهای تورانی چیره آیند . این دانوهای تورانی ، در یشت پنجم ، بند هفتاد و سوم ، ویّاخانه viyāxāna نامیده شده اند که اوستاشناسان آن را در معنی " سخنْ سنج "یا " شیواسخن " انگاشته اند . در یشت سیزدهم ، بندهای صد و چهل و سوم و صد و چهل و چهارم ، کشوری ( = دَخیو که در پارسی ، " دِهْ" از آن به یادگار مانده است ) چند نام برده شده اند و فره وشی مران و زنان اَشْوَندِ آنها ستوده آمده است . این کشورها چنین است :آریایی ، ائِرِیَه ؛ تورانی ، توئِرِیَه ؛ سئرمایی، سئرمه ؛ ساینویی، ساینو و داهی ، داهه . برپایه ی این فهرست ، در کنار تورانیان دشمن و کین توز ، تورانیانی دوست و همرای و اشوند نیز وجود داشته اند که ستوده آمده اند . در آن میان ، " سئرمه " همان سلم شاهنامه می تواند بود که از این پیش ، از آن سخن رفته است . معنای تور را ، به همان سان که در متن نیز باز نموده شده است ، فرهنگ نویسان دلیر دانسته اند . ) )
( ( ورا تور خوانیم ، شیر دلیر ؛
کجا ژنده پیلش نیارد به زیر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 342. )


تور : دام
طور: نام یک کوه 🗻

تور : دیوانه، مجنون ( در زبان گیلکی )
در زبان گیلکی به کسی که دیوانه باشد تور گفته میشود
تُر: تبر ( درزبان گیلکی )

در گویش تاتی تور به دیوانه میگویند.

در بسیاری از گویش های ایرانی، �تور� به معنای: وحشی، رام نشده، شوریده، دیوزده و . . . است.

به نظر می رسد: منطقه توران قدیم در تاریخ و ادبیات ما، اشاره به سرزمین مردمِ وحشی و نامتمدن دارد، چه آنکه� از اوستا و کتب دینی پهلوی و داستانهای ملی و اقوال مورخان قدیم برمی آید که ایرانیان و تورانیان از یک نژاد بوده اند منتهی ایرانیان زودتر شهرنشین و متمدن شدند و تورانیان به همان وضع بیابان نوردی و چادرنشینی باقی ماندند. �


کلمات دیگر: