کلمه جو
صفحه اصلی

سلم


مترادف سلم : آشتی، صلح، سازش، مسالمت | خاکشیر، کرت، پیش فروش غلات، تسلیم شدن | نردبان، پلکان

برابر پارسی : سازش، آشتی | ( سِلم ) آشتی، سازش

فارسی به انگلیسی

[n.] advance money, advanced, forward


advance money, advanced, forward, [n.] advance money, [adj.] advanced

عربی به فارسی

نردبان , نردبان بکار بردن , نردبان ساختن , پله کان , پله کان نردباني , راه پله , پلکان , راهرو پله


ازادکردن , نجات دادن , تحويل دادن , ايراد کردن(نطق وغيره) , رستگار کردن , مقصرين را پس دادن , مجرمين مقيم کشور بيگانه را به کشور اصليشان تسليم کردن


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: salm) (اوستایی) (در اعلام) یکی از سه پسر فریدون در اوستا ؛ (در عربی) سِلم /selm/ صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب .


اسم: سلم (پسر) (اوستایی، فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: salm) (فارسی: سَلم) (انگلیسی: salm)
معنی: یکی از سه پسر فریدون در اوستا، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) شاهزاده ی پیشدادی، پسر بزرگ فریدون، که پدر پادشاهی روم را به او داد، او با همدستی برادر دیگرش تور، برادر کوچکشان ایرج را کشت [ ( در عربی ) سِلم /selm/ صلح و آشتی، مردِ صلح طلب]، ( در عربی ) سِلم /selm/ صلح و آشتی، مردِ صلح طلب، از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی

مترادف و متضاد

آشتی، صلح، سازش، مسالمت


خاکشیر


کرت


پیش‌فروش غلات


تسلیم شدن


نردبان


پلکان


۱. خاکشیر
۲. کرت
۳. پیشفروش غلات
۴. تسلیم شدن


۱. نردبان
۲. پلکان


فرهنگ فارسی

یکی از سه پسر فریدون . در اوستا ( فروردین یشت بندهای ۱۴۴ - ۱۴۳ ) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است .سه مملکت اول یاد آور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرده . مملکت سلم یا سرم در اوستا آمده و در تعیین محل آن اشکال است . مورخان این مملکت را روم و روس و آلان ومغرب و خاور زمین و بلاد فرنگستان و اروپا ذکر کرده اند و خاورشناسان نیر بحدس و احتمال پرداخته برخی بقوم سامی نژاد سلیم که در آسیای صغیر در مملکت لیکیه ساکن بوده اند متوجه شده اند ولی غالب آنان گمان برده اند که قوم سلم همان طوایف معروف ساورمات یا سورمات باشند و مارکوارت نیز بر این عقیده بود. سرمتها قومی بودند آریایی نژاد . سرزمین آنان از شمال شرقی دریاچه آرال تا رود ولگا امتداد داشت . آنان چادر نشین بودند و از تمدن و زندگانی شهری بهره ای نداشتند. بنا بقول مورخان قدیم یونان و روم مادها خود را از بستگان و خویشان سرمتها میخواندند ( یشتها پور داود ۶ - ۵۵ : ۲ برهان چا . م . معین : سلم ).
( اسم ) ۱ - گذشته در گذشته . ۲ - کسی که در پیش میزیسته گذشته ( از پدران و اقوام ) جمع : اسلاف . ۳ - وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد . ۴ - نوعی از بیع که در وی بها را پیش پردازند و پس از مدتی جنس را تحویل گیرند . یا بیع و سلف و سلم . بیعی که موجب آن خریدار وجوه مورد تعهد را از پیش به فروشنده میپردازد و فروشنده متعهد میشود که جنس مورد معامله را پس از انقضای مدت معین به خریدار تحویل دهد . ۵ - هر عملی نیک که پیش فرستاده شود .
نام محله ای به اصفهان

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) آشتی .
(سُ لَّ ) [ ع . ] (اِ. ) نردبان ، پلکان ، ج . سلالم ، سلالیم
(سَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گردن نهادن ، تحت اختیار درآمدن .۲ - پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن .

(س ) [ ع . ] (اِ.) آشتی .


(سُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) نردبان ، پلکان ؛ ج . سلالم ، سلالیم


(سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گردن نهادن ، تحت اختیار درآمدن .2 - پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن .


لغت نامه دهخدا

سلم. [ س َ ] ( ع اِ ) دلو یک گوشه. ج ، اَسْلُم و سِلام. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. ( مهذب الاسماء ). || ( مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن. ( منتهی الارب ) ( ازآنندراج ). || پیراستن پوست را به درخت سلم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || فارغ شدن از کار دلو و محکم و نیکو ساختن آن را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || گزیدن مار. ( منتهی الارب ).

سلم. [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) نام درختی است. ( غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است. ( یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. ( مهذب الاسماء ). درخت مغیلان. ( الفاظ الادویة ). درخت عضاة، یا عام است. || پیش دادن بها و منه بیع سلم. ( منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که هنوز نرسیده باشد و بیع سلم همان است. ( برهان ). پیشی دادن بها بود چنانکه غله هنوز خام باشد و او را ارزانتر بها کنند و زرش بصاحب غله دهند و هرگاه برسد و هرگاه نرسد بگیرند و آن را بیع سلم خوانند. ( جهانگیری ). نوعی از بیع است و آن دادن بهای چیزی بایع را پیش از طیار شدن. آن چیز بهفت شرایط شرعیه اول جنس چنانکه گندم یا جو یا نخود. دوم نوع. چنانچه سرخ یا سفید. سوم قدر. چنانچه یک من یا دومن. چهارم وصف چنانچه قسم اول یا قسم دوم آب داده و غیر آب داده پاک از آلایش یا غیر پاک از آلایش ، پنجم اجل یعنی وعده چنانچه بیست روز یا یکماه ، ششم جای تسلیم. یعنی مکان رسانیدن جنس مقرره. هفتم رأس المال یعنی تعیین کردن مبلغ چنانچه ده روپیه یا بیست روپیه. ( غیاث ) :
خدمت مادحان دهی بسلف
صله سایلان دهی بسلم.
مسعودسعد.
طلعت فرخ و فرخنده او هر سرسال
مشتری را نظر سعد فروشد بسلم.
سوزنی.
|| ( مص ) گردن نهادن و اطاعت کردن. ( برهان ) ( جهانگیری ). گردن نهادن. ( دهار ) ( منتهی الارب ).

سلم. [س ِ ] ( ع اِ ) آشتی و صلح که در مقابل جنگ است. ( برهان ). آشتی. ( جهانگیری ). صلح و آشتی. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سَلم. ( منتهی الارب ) :
چون بدیدم لطف و اکرام ترا
وآن سلام و سلم و پیغام ترا.
مولوی.
از کجا گوئیم علم از ترک علم
از کجا جوئیم سلم از ترک سلم.
مولوی.

سلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).


سلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). || پیراستن پوست را به درخت سلم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فارغ شدن از کار دلو و محکم و نیکو ساختن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || گزیدن مار. (منتهی الارب ).


سلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که هنوز نرسیده باشد و بیع سلم همان است . (برهان ). پیشی دادن بها بود چنانکه غله هنوز خام باشد و او را ارزانتر بها کنند و زرش بصاحب غله دهند و هرگاه برسد و هرگاه نرسد بگیرند و آن را بیع سلم خوانند. (جهانگیری ). نوعی از بیع است و آن دادن بهای چیزی بایع را پیش از طیار شدن . آن چیز بهفت شرایط شرعیه اول جنس چنانکه گندم یا جو یا نخود. دوم نوع . چنانچه سرخ یا سفید. سوم قدر. چنانچه یک من یا دومن . چهارم وصف چنانچه قسم اول یا قسم دوم آب داده و غیر آب داده پاک از آلایش یا غیر پاک از آلایش ، پنجم اجل یعنی وعده چنانچه بیست روز یا یکماه ، ششم جای تسلیم . یعنی مکان رسانیدن جنس مقرره . هفتم رأس المال یعنی تعیین کردن مبلغ چنانچه ده روپیه یا بیست روپیه . (غیاث ) :
خدمت مادحان دهی بسلف
صله ٔ سایلان دهی بسلم .

مسعودسعد.


طلعت فرخ و فرخنده ٔ او هر سرسال
مشتری را نظر سعد فروشد بسلم .

سوزنی .


|| (مص ) گردن نهادن و اطاعت کردن . (برهان ) (جهانگیری ). گردن نهادن . (دهار) (منتهی الارب ).

سلم . [ س ِ ل َ ] (اِ) تخته و لوحی باشد که کودکان بر آن چیز نویسند و از آن چیزی خوانند. (برهان ). تخته ٔ رنگین که کودکان بر آن چیزی نویسند و به عربی لوح گویند. (فرهنگ رشیدی ). لوحی که کودکان بر آن چیزی نویسند و از آن چیزی خوانند و بر آن مشق خط کنند و بفتح سین و سکون لام نیز بهمین معنی است . (ناظم الاطباء) :
ای من رهی دست خط و کلکت
از پوست رهی سلم کنی شاید.

فرالاوی .



سلم . [ س ُل ْ ل َ ] (ع اِ) زینه پایه و نردبان . (برهان ). نردبان . (جهانگیری ) (دهار). نردبان چوبین . (غیاث ) :
در وصف تو کی رسم بخاطر
بر عرش که برشود بسلم .

خاقانی .


صبر را سلم کنم پیش درج
تا برایم بر سر بام فرج .

مولوی .


بسازیم بر آسمان سلمی
اگر شاهدان بر ثریا روند.

سعدی .


نکونامی و مردمی برگزین
که این بام را نیست سلم جز این .

سعدی .


|| آنچه بدان به دیگری پیوندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کواکب اند اسفل از کواکب عانه جانب راست آن . (منتهی الارب ). چند ستاره پائین تر از العانه از طرف راست آن . (ناظم الاطباء). || (اِ) رکاب چرمین که بر پالان نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

سلم . [س ِ ] (ع اِ) آشتی و صلح که در مقابل جنگ است . (برهان ). آشتی . (جهانگیری ). صلح و آشتی . (غیاث ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سَلم . (منتهی الارب ) :
چون بدیدم لطف و اکرام ترا
وآن سلام و سلم و پیغام ترا.

مولوی .


از کجا گوئیم علم از ترک علم
از کجا جوئیم سلم از ترک سلم .

مولوی .


|| مسلمانی . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار).

سلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرد. مملکت سرم یا سلم در اوستا «سائیریما» آمده و در تعیین محل آن اشکال است . مورخان این مملکت را روم و روس و آلان و مغرب و خاورزمین و بلاد فرنگستان و اروپا ذکر کرده اند و خاورشناسان نیز به حدس و احتمال پرداخته ، برخی به قوم سامی نژاد «سلیم » که در آسیای صغیر در مملکت «لیکیه » ساکن بوده اند متوجه شده اند، ولی غالب آنان گمان برده اند که قوم سلم همان طوایف معروف «سارمات یا سرومات » باشند. و مارکوارت نیز بر این عقیده بود. سرمتها قومی بودند آریایی نژاد.سرزمین آنان از شمال شرقی دریاچه ٔ آرال تا رود ولگاامتداد داشت . آنان چادرنشین بودند و از تمدن و زندگانی شهری بهره ای نداشتند. بنابه قول مورخان قدیم یونان و روم مادها خود را از بستگان و خویشان سرمتها میخوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
تویی مهتر و سلم نام تو باد
بگیتی پراکنده کام تو باد.

فردوسی .


همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.

حافظ.



فرهنگ عمید

= بیع ⟨ بیع سَلَف


۱. آشتی؛ صلح.
۲. کسی که در صلح و آشتی باشد.


لوح یا تختۀ سیاه که دانش‌آموزان بر آن چیزی بنویسند.


نردبان؛ پلکان.


= بیع * بیع سَلَف
۱. آشتی، صلح.
۲. کسی که در صلح و آشتی باشد.
لوح یا تختۀ سیاه که دانش آموزان بر آن چیزی بنویسند.
نردبان، پلکان.

دانشنامه عمومی

سلم (پسر فریدون)
سلم (درخت)
سلم (مهاباد)، روستایی در شهرستان مهاباد ایران
قرارداد سلم عقود اسلامی

دانشنامه آزاد فارسی

سَلْم
در شاهنامۀ فِردوسی، پسر بزرگ فریدون. وقتی فریدون در تقسیم کشور میان پسران، روم و خاور را به او داد؛ سلم و دیگر برادرش، تور، که از برتری سهم برادر کوچک خود، ایرج، خشمگین شده بودند او را از پای درآوردند . چون منوچهر نوۀ ایرج، ببالید، به فرمان فریدون به کین خواهی برخاست . سلم و تور به نیرنگ با او از در آشتی درآمدند. منوچهر نپذیرفت و در نبردی که درگرفت تور کشته شد و سلم گریخت ، اما با تدبیر قارَن، سپهسالار منوچهر، راه گریز بر سلم بسته شد؛ و او در نبردی ناگزیر به تیغ منوچهر کشته شد. منوچهر نیز سر او را برای فریدون فرستاد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَلَّمَ: سلامتی داد - ایمنی بخشید
معنی سَّلْمِ: صلح
معنی سَّلَمَ: تسلیم بودن - خضوع - فرمانبری
معنی سِّلْمِ: تسلیم بودن - اسلام
معنی سُلَّمٌ: نردبان (سلم در اصل لغت چیزی را گویند که در مواقع خطر به وسیله آن میتوان به مکانهای بلند برآمده و سلامت خود را حفظ نمود ، آنگاه این لفظ اسم شده برای هر چیزی که آلت بالا رفتن و وسیله آن باشد . )
معنی مَکَّةَ: مکه (شهری که مسجدالحرام و کعبه در آن قرار دارد و وطن رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می باشد. این شهر پس از اقامت حضرت هاجر و اسماعیل علیهما السلام در کنار کعبه و پدید آمدن معجزه وار چشمه ی زمزم به تدرج شکل گرفته است)
ریشه کلمه:
سلم (۱۴۰ بار)

«سُلَّم» (بر وزن خرّم)، به معنای نردبان، و گاه به معنای هر گونه وسیله است، در این که آنها مدعی استماع چه چیزی بودند؟ در میان مفسران گفتگو است، بعضی آن را به وحی تفسیر کرده اند، و بعضی دیگر نسبت هایی را که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) می دادند، مانند شاعر و مجنون، و یا شریک هایی که برای خدا می پنداشتند، و بعضی به معنای نفی نبوت از پیامبر(صلی الله علیه وآله) تفسیر کرده اند (جمع میان این معانی نیز بعید نیست، هر چند معنای اول از همه روشن تر است).

[ویکی فقه] سلم (آشتی). در قرآن کریم، ۱۴۰ بار از مشتقات واژه «سلم» استفاده شده است،
اهل لغت در معنای این واژه اختلاف دارند.برخی می گویند «سِلم» به کسر «سین» به معنای «صلح» بوده، و به فتح «سین» معنایش «تسلیم» و «اطاعت» است.بعضی گفته اند به فتح «سین» معنایش صلح، و به کسر «سین»، «اسلام» است. راغب اصفهانی می گوید: «السَّلَامُ و السِّلْمُ و السَّلَمُ»؛ یعنی صلح. «سلم القومُ»؛ یعنی آن قوم با هم آشتی و توافق کردند.
دیدگاه های مفسران در مورد معنای سلم
با توجه به اختلاف معنای «سلم» نزد لغت شناسان، مفسران نیز با توجه به کاربرد این واژه در آیات مختلف، در معنای آن نظریات مختلفی ارائه کرده اند.بنابر این آن جا که قرآن کریم می فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّة». ۱.برخی معتقدند؛ از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که صلح و آرامش تنها در پرتو ایمان امکان پذیر است، و تنها با تکیه بر قوانین مادی هرگز جنگ، ناامنی و اضطراب از دنیا بر چیده نخواهد شد؛ زیرا عالم ماده، و علاقه به آن، همواره سرچشمه کشمکش ها و درگیری ها است، و اگر نیروی معنوی ایمان، آدمی را کنترل نکند، صلح غیر ممکن است، بلکه می توان گفت از دعوت عمومی این آیه که همه مؤمنان را بدون استثناء از هر زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی و قشر اجتماعی، به صلح و صفا دعوت می کند، استفاده می شود که در پرتو ایمان به خدا، تشکیل حکومت واحد جهانی که صلح در سایه آن همه جا آشکار گردد، امکان پذیر است. ۲.گروهی بر آنند؛ اصل کلمه «سلم» از انقیاد (اطاعت) است.آن جا که خداوند می فرماید: «اِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسْلِمْ قالَ اَسْلَمْتُ».«و پروردگارش به او گفت: تسلیم شو.گفت: من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم» اسلام نیز به جهت تسلیم شدن،اسلام نامیده شده است.اما غلبه در صلح و ترک جنگ پیدا کرد.البته صلح نیز بازگشت به تسلیم و انقیاد دارد؛ چرا که در سایه صلح و سازش است که هر فردی در کنار دیگری با مسالمت و بدون درگیری زندگی می کند. ۳.عده ای می گویند «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ»، «سلم» به کسر و فتح، قرائت شده و به معنای صلح است.و مقصود از ایمان که در ابتدای آیه آمده، اسلام است که با بیعت عمومی و قبول دعوت ظاهری به دست می آید.و مقصود از سلم، ولایت و بیعت خصوصی و قبول دعوت باطنی است، و این معنا، «سلم» نامیده می شود؛ چون کسی که به سبب پذیرش دعوت باطنی و قبول ولایت در ایمان حقیقی داخل شده، به تدریج برای او صلح کلّی با همه موجودات حاصل می شود، و با هیچ یک از آنها در هیچ چیز منازعه نمی کند. بنابر این با دقت در آنچه که بیان شد، به نظر می رسد واژه «سلم» و «صلح» از نظر معنایی نزدیک به هم بوده، و در فرهنگ قرآن کاربرد یکسان دارند.این معنا از بسیاری از آیات قرآن قابل برداشت است؛ مانند: «وَ اِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»؛ و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآی و بر خدا توکّل کن، که او شنوا و دانا است.البته همان گونه که بیان شد، واژه «سلم» گستره معنایی بیشتری دارد.

[ویکی فقه] سلم (ابهام زدایی). سلم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • آیه سلم، یا «آیه صلح» آیه ۶۱ سوره انفال• بیع سلم، یا بیع سلف، به معنای معامله ی کالای مدّت دار به بهای نقد• سلم (آشتی)، به معنای صلح و آشتی و تأکید شده در قرآن کریم
...

گویش مازنی

/sallem/ گیرم که – به فرض اینکه

گیرم که – به فرض اینکه


پیشنهاد کاربران

تسلیم شدن /اگر این کلمه را با حرکات ََ ِِ
ُ. بخوانیم می شود سَلِمَ

سلم:[اصطلاح حقوق] بیعی که ثمن آن حال و مبیع آن مؤجل باشد.

محل سکونت طایفه اورک ایل دینارونی

خرید و فروش پیشکی غلّه یا چیز ذیگر که هنوز نرسیده و برداشت نشده است.

( سِ ) سلم
سلامتی ، شادابی ، صلح با خود و دیگران

صلح ، آشتی، دوستی، مخالف حرب، متضاد حرب

بیع �سلم� : که عبارت از فروش جنسی که حاضر نیست، در برابر پول نقد می باشد.
یعنی کسی که به پول نقد نیاز دارد، جنسی را با اوصاف و مقدار معین بالای شخصی می فروشد
و تسلیم نمودن آن را به زمان آینده موکول می کند و قیمت آن را نقدًا اخذ می کند.
البته این نوع تعامل شروط بسیار دقیق دارد که تفصیل آن را در کتب فقه ملاحظه کرده می توانید.

نردبان پلکان سلمی هم گویند

سلم به معناب سالم بمانند است اگر کسی خواست تنها این معنی را میدهد

سلم:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سلم" می نویسد : ( ( سلم در پهلوی سرم sarm ، از سَئرِمه در اوستایی به یادگار مانده است . در متن ، " سلم " به نا درست با واژه ای همریخت آن در تازی در آمیخته است و یکی دانسته شده است ، فریدون انگیزه ی نهادن این نام را بر پور مِهین خویش " سلامتْ " جویی وی دانسته است . " سئرمه " در اوستا ، نام تیره ای است از آریاییان که فره وشی مردان و زنان ِ اَشْوند آن ستوده آمده است . نیبرگ ، این مردم را با سَرْمَت که در نوشته های یونانی و رومی از آن سخن رفته است ، یکی می داند . سرمت ها تیره ای ایرانی از سکایان بوده اند که در شمال دریای سیاه و جنوب روسیه ی امروزین می زیسته اند و از تیره های " اَباخْترین " ایرانی شمرده می آیند . " آسیان " یا " اوستیان " که هنوز در شمال قفقاز می زیند ، از بازماندگان آنانند . ) )
( ( تویی مهترین؛ سلم نام تو باد!
به گیتی ، پراکنده کام تو باد ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 342. )


تسلیم
ولی بهتره صلح واشتی باشه
ریشه:س، ل، م که میشه سلم

سلم selem در زبان مغولی به معنی شمشیر


کلمات دیگر: