مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو
متضاد عادی : غیرعادی
برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار
addicted, accustomed
ordinary, usual
accustomed, automatic, average, bread-and-butter, chronic, common, commonplace, conventional, everyday, frequent, general, habitual, plain, matter-of-course, middling, mundane, natural, normal, ordinary, orthodox, par, quotidian, regular, rife, routine, run-of-the-mill, seasonable, simple, stock, uneventful, unexceptional, usual, wonted, workaday
پيش پا افتاده , مبتذل , معمولي , همه جايي , اتفاقي , غير مهم , غير جدي , عادي , متداول , هميشگي , معمول , مرسوم
۱. رایج، متداول، معمولی، معمول
۲. پیشپاافتاده، مبتذل
۳. تجاوزگر، متجاوز، متعدی
۴. خصم، دشمن، عدو ≠ غیرعادی
رایج، متداول، معمولی، معمول ≠ غیرعادی
پیشپاافتاده، مبتذل
تجاوزگر، متجاوز، متعدی
خصم، دشمن، عدو
[ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عادت ؛ آن چه که به آن عادت کرده باشند. 2 - در فارسی به معنای معمولی ، پیش پا افتاده .
[ ع . ] (اِفا.) 1 - متجاوز، ستمگر. 2 - دشمن . ج . عدات .
عادی . (ص نسبی ) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.
عادی . (ع ص ) دیرینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || عادیا اللوح ؛ هر دو طرف کرانه ٔ آن . || دزد. || (ص ) ستمکار. || دشمن . (منتهی الارب ).
عادی . [ دی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به عادت . هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است . (از غیاث اللغات ).
۱. عدو؛ دشمن؛ متجاوز؛ متعدی.
۲. جنگاور.
۱. ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است؛ معمول؛ متداول.
۲. آنچه برتری و امتیازی ندارد؛ معمولی.
بهنجار