کلمه جو
صفحه اصلی

محرق


برابر پارسی : سوزاننده، سوز آور

فارسی به انگلیسی

burning, caustic, incendiary, buming, file

buming, caustic


file


مترادف و متضاد

mordacious (صفت)
تند، تیز، گاز انبری، سوز اور، محرق

فرهنگ فارسی

سوزاننده، سوزان
( اسم ) ۱ - نیک سوزاننده باتش . ۲ - آنچه موجب تشنگی گردد . ۳ - دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند مانند : فرفیون خردل و غیره .
لقب امرو القیس بن عمرو

فرهنگ معین

(مُ حَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نیک سوزاننده به آتش . ۲ - آن چه موجب تشنگی گردد. ۳ - دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند: فرفیون ، خردل و غیره .
(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوزاننده .
(مُ حَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - سوخته شده . ۲ - آب جوش داده به آتش .

(مُ حَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک سوزاننده به آتش . 2 - آن چه موجب تشنگی گردد. 3 - دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند: فرفیون ، خردل و غیره .


(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) سوزاننده .


(مُ حَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سوخته شده . 2 - آب جوش داده به آتش .


لغت نامه دهخدا

محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.


محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.


محرق. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) سوهان. ( منتهی الارب ).

محرق. [ م ُ رِ ]( ع ص ) نیک سوزاننده به آتش. ( از منتهی الارب ). سوزاننده. سوزنده : بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران. ( سندبادنامه ص 189 ).
گر ترش روی است آن دی مشفق است
صیف خندان است اما محرق است.
مولوی.
|| حریقه سازنده. || اذیت رساننده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محرق. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) نیک سوخته شده به آتش. ( از منتهی الارب ). مشتعل و افروخته. ( ناظم الاطباء ). سوزانیده شده. ( غیاث ). سوخته شده. ( ناظم الاطباء ) :
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب او محرق و مطعون شود.
مولوی ( مثنوی ص 244 ).
- رصاص محرق ؛ ارزیز سوخته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

محرق. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) ماء محرق ؛ آب جوش داده به آتش. ( منتهی الارب ).

محرق. [ م ُ ح َرْرِ ] ( ع ص ) نیک سوزاننده به آتش. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سوزاننده.
- پتاس محرق ؛ رجوع به پطاس محرق شود.
- سود محرق ؛ ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است. در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود.
|| هر چه سبب شود تشنگی را. ( ناظم الاطباء ). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. ( از منتهی الارب ).

محرق. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.

محرق. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( اِخ ) لقب عمروبن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. ( منتهی الارب ). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.

محرق. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( اِخ ) لقب ابن نعمان بن منذر. ( منتهی الارب ).

محرق. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام. ( منتهی الارب ). رجوع به حارث... شود.

محرق. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. ( منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس ( اول ) شود.

محرق . [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (منتهی الارب ).


محرق . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) ماء محرق ؛ آب جوش داده به آتش . (منتهی الارب ).


محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.


محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب ).


محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب عمروبن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب ). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.


محرق . [ م ُ ح َرْرِ ] (ع ص ) نیک سوزاننده به آتش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزاننده .
- پتاس محرق ؛ رجوع به پطاس محرق شود.
- سود محرق ؛ ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است . در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود.
|| هر چه سبب شود تشنگی را. (ناظم الاطباء). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. (از منتهی الارب ).


محرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) نیک سوخته شده به آتش . (از منتهی الارب ). مشتعل و افروخته . (ناظم الاطباء). سوزانیده شده . (غیاث ). سوخته شده . (ناظم الاطباء) :
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب او محرق و مطعون شود.

مولوی (مثنوی ص 244).


- رصاص محرق ؛ ارزیز سوخته . (یادداشت مرحوم دهخدا).

محرق . [ م ُ رِ ](ع ص ) نیک سوزاننده به آتش . (از منتهی الارب ). سوزاننده . سوزنده : بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران . (سندبادنامه ص 189).
گر ترش روی است آن دی مشفق است
صیف خندان است اما محرق است .

مولوی .


|| حریقه سازنده . || اذیت رساننده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

سوزاننده، سوزان.
سوخته شده.
۱. سوزاننده.
۲. آنچه سبب تشنگی شود.

سوزاننده؛ سوزان.


سوخته‌شده.


۱. سوزاننده.
۲. آنچه سبب تشنگی شود.


دانشنامه عمومی

محرق (بحرین). محرق (در عربی: المحرق ) نام شهری است از توابع استان محرق به عربی ( محافظة المحرق )، در کشور پادشاهی بحرین. این شهر در «جزیره المحرق» واقع شده است.
پل شیخ حمد (جسر الشیخ حمد بن عیسی بن علی آل خلیفة ۱۹۲۹ سال میلادی).
پل شیخ عیسی (جسر الشیخ عیسی بن سلمان سال ۱۹۹۷ میلادی).
پل شیخ خلیفه (جسر الشیخ خلیفة بن سلمان سال ۲۰۰۵ میلادی).
تنها فرودگاه بین المللی بحرین در این شهر واقع شده است.
شهر «المحرق» در أقصی شمال کشور بحرین قرار دارد، و مابین سال های:(۱۸۱۰ و ۱۹۲۳) میلادی پایتخت این کشور بوده است، و دومین شهرهای بزرگ بحرین بعد از شهر منامه (به عربی: المنامة) پایتخت کنونی کشور بحرین به شمار می آید.
جزیره محرق به وسیله سه پل با سایر مناطق کشور ارتباط داده شده که به شرح زیر می باشند:
نمای بیرونی جزیره محرق بمانند «نعل اسب» (در عربی: حدوة الحصان ) می ماند، مساحت کلی جزیره محرق در حدود هفت میل مربع است، و در حدود ۲ متر از سطح آب دریا ارتفاع دارد.


کلمات دیگر: