کلمه جو
صفحه اصلی

خصوص


برابر پارسی : ویژه

فارسی به انگلیسی

regard, concern


regard, concern, affair

فرهنگ فارسی

۱ - (مصدر ) خاص کردن مخصوص گردانیدن ویژه ساختن . ۲ - ( مصدر ) خاص بودن منفرد بودن . ۳ - ( اسم ) گزیدگی ویژگی انحصار انفراد مقابل عموم . ۴ - مخصوصا بخصوص بویژه . ۵ - یا اهل خصوص . مومنانی که خدای تعالی آنانرا مخصوص گردانیده است بحقایق و احوال او خصوص الخصوص اهل تفرید و تجرید لتوحیدند .
مقابل عمومی

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ویژه ساختن . ۲ - خاص بودن . ۳ - (اِمص . ) گزیدگی ، ویژگی .

لغت نامه دهخدا

خصوص . [ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگری است در «خص ». (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). خاص کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).


خصوص . [ خ ُ ] (اِخ ) جایی است ببادیه . (از معجم البلدان ).


خصوص . [ خ ُ ] (اِخ ) جایی است بکوفه و نان خصیه بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).


خصوص . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است بعین شمس از شرقیه . (از معجم البلدان ).


خصوص . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است دیگر بشرقیه و همان است خصوص الساده بمصر. (از معجم البلدان ).


خصوص . [ خ ُ ] (ع اِ) خرابات . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || ج ِ خُص ّ. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به «خص » در این لغتنامه شود. || مخصوص هر چیز و هر شغل . (از ناظم الاطباء).باب . باره . ویژه . (یادداشت بخط مؤلف ) :
امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل نبی محترم گردد.

سعدی .


- بخصوص ؛ بویژه . مخصوصاً. (ناظم الاطباء).
- بخصوصه ؛ بویژه . مخصوص .
- خصوص در منطق ؛ در نزد اهل منطق خصوص اطلاق میشود بر قضیه ٔ مخصوصه اعم از آنکه قضیه ٔ مخصوصه حملیه باشد یا شرطیه .
- خصوص در نزد صوفیان ؛ احدیت هر شی ٔ که آنرا متعین از شی ٔ دیگر می کند «خصوص » می نامند. (از تعریفات جرجانی ).
- خصوص در نزد علمای اصول ؛ خصوص را اهل اصول لفظی می دانند که بوضع واحد وضع برای «واحد» یا «کثیر محصور» شود و چنین لفظی خاص نامیده میشود. اینکه گفتیم «بوضع واحد» مراد از واحد چیزیست اعم از «واحد شخصی » چون زید که آنرا «خصوص العین » می گویند و «واحد جنسی » چون حیوان که «خصوص الجنس » می گویند و «واحد نوعی » چون انسان که آنرا «خصوص النوع » می نامند. و اما کلمه ٔ «کثیر» شامل بر تثنیه و جمع و منکر و عام و اسم عدد است و با قید «محصور» منکر و عام از تعریف خارج می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- خصوص فلان چیز ؛ ویژه ٔ فلان چیز. فقط آن چیز نه چیز دیگر.
- خصوص و عموم مطلق ؛ نسبت بین دو کلی اگر بوجهی باشد که در هر مصداقی اگر یکی صدق کرد دیگری صدق کند دون عکس ، می گویند بین این دو کلی نسبت «خصوص و عموم مطلق » است .
- خصوص و عموم من وجه ؛ هرگاه نسبت بین دو کلی بوجهی باشد که یکی از دو کلی بدون دیگری فی الجمله صدق کند، می گویند بین این دو نسبت خصوص و عموم من وجه است .
- در خصوص ؛ در باب . درباره . (از ناظم الاطباء).
- علی الخصوص ؛ بطور اختصاص . مخصوصاً. (ناظم الاطباء).

خصوص. [ خ ُ ] ( ع مص ) مصدر دیگری است در «خص ». ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ). خاص کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ).

خصوص. [ خ ُ ] ( ع اِ ) خرابات. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ). || ج ِ خُص . ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به «خص » در این لغتنامه شود. || مخصوص هر چیز و هر شغل. ( از ناظم الاطباء ).باب. باره. ویژه. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل نبی محترم گردد.
سعدی.
- بخصوص ؛ بویژه. مخصوصاً. ( ناظم الاطباء ).
- بخصوصه ؛ بویژه. مخصوص.
- خصوص در منطق ؛ در نزد اهل منطق خصوص اطلاق میشود بر قضیه مخصوصه اعم از آنکه قضیه مخصوصه حملیه باشد یا شرطیه.
- خصوص در نزد صوفیان ؛ احدیت هر شی که آنرا متعین از شی دیگر می کند «خصوص » می نامند. ( از تعریفات جرجانی ).
- خصوص در نزد علمای اصول ؛ خصوص را اهل اصول لفظی می دانند که بوضع واحد وضع برای «واحد» یا «کثیر محصور» شود و چنین لفظی خاص نامیده میشود. اینکه گفتیم «بوضع واحد» مراد از واحد چیزیست اعم از «واحد شخصی » چون زید که آنرا «خصوص العین » می گویند و «واحد جنسی » چون حیوان که «خصوص الجنس » می گویند و «واحد نوعی » چون انسان که آنرا «خصوص النوع » می نامند. و اما کلمه «کثیر» شامل بر تثنیه و جمع و منکر و عام و اسم عدد است و با قید «محصور» منکر و عام از تعریف خارج می گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- خصوص فلان چیز ؛ ویژه فلان چیز. فقط آن چیز نه چیز دیگر.
- خصوص و عموم مطلق ؛ نسبت بین دو کلی اگر بوجهی باشد که در هر مصداقی اگر یکی صدق کرد دیگری صدق کند دون عکس ، می گویند بین این دو کلی نسبت «خصوص و عموم مطلق » است.
- خصوص و عموم من وجه ؛ هرگاه نسبت بین دو کلی بوجهی باشد که یکی از دو کلی بدون دیگری فی الجمله صدق کند، می گویند بین این دو نسبت خصوص و عموم من وجه است.
- در خصوص ؛ در باب. درباره. ( از ناظم الاطباء ).
- علی الخصوص ؛ بطور اختصاص. مخصوصاً. ( ناظم الاطباء ).

خصوص. [ خ ُ ] ( اِخ ) دهی است بعین شمس از شرقیه. ( از معجم البلدان ).

خصوص. [ خ ُ ] ( اِخ ) جایی است ببادیه. ( از معجم البلدان ).

خصوص. [ خ ُ ] ( اِخ ) دهی است دیگر بشرقیه و همان است خصوص الساده بمصر. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. موضوع؛ مبحث.
۲۴. (قید) [قدیمی] به‌خصوص؛ به‌ویژه.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] مخصوص کسی یا چیزی بودن.
⟨ به‌خصوص:
۱. به‌ویژه.
۲. (صفت) خاص؛ ویژه: رفتار به‌خصوص.


۱. موضوع، مبحث.
۲۴. (قید ) [قدیمی] به خصوص، به ویژه.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] مخصوص کسی یا چیزی بودن.
* به خصوص:
۱. به ویژه.
۲. (صفت ) خاص، ویژه: رفتار به خصوص.

دانشنامه آزاد فارسی

خُصوص
(دربرابر عموم) اصطلاحی در منطق، در حوزۀ مفردات (تصورات) و مرکّبات (تصدیقات) به کار می رود: ۱. در حوزۀ مفردات، محدودیت یک مفهوم است نسبت به مفهوم دیگر که دامنه ای گسترده تر دارد، مانند «انسان» نسبت به «حیوان» و «حیوان» نسبت به «جسم» که حیوان و جسم، عموم و انسان حیوان خصوص به شمار می آیند؛ ۲. در حوزۀ مرکبات (قضایا)، شخصی بودن موضوع قضیه است، مانند «ابن سینا فیلسوف بود».

فرهنگ فارسی ساره

ویژه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شخصی بودن موضوع در قضیه یا محدود بودن شمول افرادی یک معنا یا حکم نسبت به معنای دیگر را خصوص گویند.
اصطلاح خصوص در منطق، دست کم در دو معنا به کار رفته است: ۱. محدود بودن شمولِ افرادیِ یک معنا نسبت به معنای دیگر؛ در این استعمال، خصوص، مقابل عموم، و صفت مفهومی است که دایره شمول مفهومی آن بر افرادش، نسبت به مفهوم دیگر محدودتر باشد؛ مانند «دانشمندان نحو» که دایره شمولش از «دانشمندان» کمتر است. ۲. شخصی بودن موضوع در قضیه؛ مانند قضیه «ارسطو واضع تعالیم منطقی است» که در این صورت به قضیه، «مخصوصه» و «شخصیه» گویند. اصطلاح خصوص، اهمال و حصر هم در قضایای حملیه و هم در قضایای شرطیه به کار رفته است.
کاربرد اصولی
«خصوص» و «خاص» در کلام اصولیون به جای یکدیگر به کار می رود، هر چند در کلام آنان «خصوص» بیشتر ناظر به مفهوم و معنا و «خاص» ناظر به لفظ است.
عناوین مرتبط
...

پیشنهاد کاربران

《 پارسی را پاس بِداریم》
خُصوص
واژه ای ست اَرَبی اَز ریشه یِ خَصَصَ دَر ریختارِ فُعول
رَوِشِ کاربُرد :
دَر این خُصوص = دَر این ویژَند
خُصوصی = ویژَندی ، مَتَل :
مَسائلِ خُصوصی = فَراپُرس هایِ ویژَندی
خُصوصاً = ویژَندانه


کلمات دیگر: