کلمه جو
صفحه اصلی

شاخدار

فارسی به انگلیسی

horned, horned, horny

horned


مترادف و متضاد

horned (صفت)
نوک تیز، شاخدار، شاخی شکل

cuspidate (صفت)
نوک دار، شاخدار، منتهی به نوک تیز

beamy (صفت)
درخشان، پرتوافکن، شاخدار، پر پرتو

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - حیوانی که شاخ دارد . ۲ - تنه درختی که دارای شاخه باشد شاخه دار . ۳ - دیوث قلتبان . ۴ - نقره پاک سیم بی غش . یا دروغ شاخدار . دروغ بسیار عجیب .
دهی از دهستان دو دانگه بخش ضیائ آباد شهرستان قزوین واقع در سی و سه هزار گزی جنوب باختر ضیائ آباد و سیزده هزار گزی راه عمومی .

فرهنگ معین

(ص فا. ) = شاخ دارنده : ۱ - حیوانی که شاخ دارد. ۲ - تنة درختی که دارای شاخه باشد، شاخه دار. ۳ - دیوث ، قلتیان . ۴ - نقرة پاک ، سیم بی غش .

لغت نامه دهخدا

شاخدار. (اِخ ) دهی از دهستان دودانگه ، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است . آب آن از چشمه و قنات ، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 122).


شاخدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) شاخور. صاحب شاخ . باسرو. ذوقرن . هر حیوانی که دارای شاخ باشد. (ناظم الاطباء). حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن . || مطلق گاو و گوسفند و بز و میش :
خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید
در موسمی که باشد گلریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.

سوزنی .


- مرغ شاخدار ؛نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند. سنگی سار.
|| کله ٔ پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کله ٔ پخته شاخدار گویند. || هر تنه ٔ درختی که دارای شاخه ها بود. (ناظم الاطباء). || نقره ٔ پاک و پاکیزه و بیغش . (برهان قاطع). نقره ٔ خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقره ٔ شاخدار و سیم شاخدار گویند. (آنندراج ). نقره ٔ پاک بی بار. || کنایه از مردم دیوث . (برهان قاطع). دیوث . (غیاث ). مردمان قلتبان . جاکش . بچشم خودبین . (برهان قاطع). خودبین . (غیاث ).
- دروغهای شاخدار ؛ دروغهای بسیار عجیب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دروغهای نمایان و آشکارا.

شاخدار. ( نف مرکب ، اِ مرکب ) شاخور. صاحب شاخ. باسرو. ذوقرن. هر حیوانی که دارای شاخ باشد. ( ناظم الاطباء ). حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن. || مطلق گاو و گوسفند و بز و میش :
خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید
در موسمی که باشد گلریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.
سوزنی.
- مرغ شاخدار ؛نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند. سنگی سار.
|| کله پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کله پخته شاخدار گویند. || هر تنه درختی که دارای شاخه ها بود. ( ناظم الاطباء ). || نقره پاک و پاکیزه و بیغش. ( برهان قاطع ). نقره خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقره شاخدار و سیم شاخدار گویند. ( آنندراج ). نقره پاک بی بار. || کنایه از مردم دیوث. ( برهان قاطع ). دیوث. ( غیاث ). مردمان قلتبان. جاکش. بچشم خودبین. ( برهان قاطع ). خودبین. ( غیاث ).
- دروغهای شاخدار ؛ دروغهای بسیار عجیب. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). دروغهای نمایان و آشکارا.

شاخدار. ( اِخ ) دهی از دهستان دودانگه ، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است. آب آن از چشمه و قنات ، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 122 ).

فرهنگ عمید

۱. دارای شاخ، ویژگی حیوانی که شاخ دارد.
۲. [عامیانه، مجاز] = دروغ * دروغ شاخ دار
۳. (اسم ) [عامیانه] کلۀ گوسفند که آن را طبخ می کنند.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۵۳′۵۱″شمالی ۴۹°۰۶′۴۸″شرقی / ۳۵٫۸۹۷۴۴°شمالی ۴۹٫۱۱۳۴۷°شرقی / 35.89744; 49.11347
شاخدار، روستایی از توابع بخش آبگرم شهرستان آوج در استان قزوین ایران است.
این روستا در بخش آبگرم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۳۶ نفر (۱۵۷خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: