ضبط. [ ض َ ] (ع مص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است . ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته . سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن بر شنونده روشن و هویدا بود. سپس در حفظ و نگاهداری سخن چندان کوشش ورزد و در خاطر چندان آن سخن را بیاد آورد که هنگام شنواندن بغیر بتواند بدون هیچ تغییر و تبدیلی آن سخن را بنحوی که شنیده و فراگرفته ادا کند.کذا فی الجرجانی . یاد گرفتن . حفظ کردن
: کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجست
فهم و ضبط نکته ٔ مشکل نجست .
مولوی .
|| نگاه داشتن چیزی را بهوش . (منتهی الارب ). نگاه داشتن به حزم و هوش . (منتخب اللغات )
: و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند و ضبط آن بر ایشان سبک خیزد. (کلیله و دمنه ). || در قبضه آوردن و اداره کردن سرزمینی آنچنان که اوضاع آن به سامان آید
: آن دیار تا روم و از دیگر جانب تا مصر طولاً و عرضاً به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی ص
323). اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی ). چون پدر ما گذشته شد ما دور بودیم ازتخت ملک که ... جهانی را زیر ضبط آورده . (تاریخ بیهقی ). || در حیطه ٔ تصرف و تسلط خود نگه داشتن
: چون رسول دررسید جواب فرستاد که خراسان بشوریده است و من بضبط آن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی ). || انجام دادن و به نظم آوردن
: احمد و شکر بگریستند و بیرون آمدند و بضبط کارها مشغول شدند. (تاریخ بیهقی ص
357). اعیان و مقدمان نیک بکوشیدند تا کار ضبط شد. (تاریخ بیهقی ص
342). || حفظ کردن و صیانت چیزی
: سلطان علاء دولت کز یُمن دولتش
در ضبط دین و دنیا عالیست کار تیغ.
مسعودسعد.
ضبط مسالک و حفظ ممالک ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ). هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه ).
|| نگاه داشتن . (دهار)
: یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت ، طاقت ضبط آن نیاورد. (گلستان ). || فراهم آوردن . (دهار). || ضُبطت الارض (مجهولاً)؛ باران باریده شد زمین . (منتهی الارب ).
-
در ضبط آوردن ؛ به تصرف درآوردن و زیر فرمان آوردن
: تا اغلب ممالک عالم در ضبط خویش آورد. (کلیله و دمنه ).
-
ضبطالقلم ، ضبط قلم ؛ نهادن حرکات کلمه ای را با قلم ، یعنی زیر و زبر و پیش و جزم و مدّ در بالا یا زیر کلمه نهادن و یا با بیان تمام آنها را ادا کردن چنانکه گوئی طاهر به طاء مشالّه ٔ به الف کشیده و کسر هاء هوّز و سکون راء.
-
ضبط کردن ؛ حفظ کردن . اداره کردن . نگاهداری
: پادشاه چون مُلکی ... بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد... همه ٔ زبانها را در گفتن اینکه وی عاجز است مجال تمام داده باشد. (تاریخ بیهقی ). ما را چندین ولایت در پیش است ، آن را به فرمان امیرالمؤمنین می باید گرفت و ضبط کرد. (تاریخ بیهقی ).
- || تصرف کردن . در قبضه آوردن
: و ما را با خود برد و آن نواحی ضبطکرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی و نزدیک آمدن اجل . (تاریخ بیهقی ص
216). به هرچه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و حیل و فریفتن غلامان و ضبط ولایات ...بسیار کرده اند و هیچ باقی نخواهند گذاشت . (تاریخ بیهقی ص
599).
ملک بیک حمله ضبط کردی احسنت
این ظفرت بر خلود ملک ضمانست .
؟
- || مقاومت و پایداری کردن
: خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستادن از قلب ، ضبط نتوانست کردن . (تاریخ بیهقی ).
- || به نظم آوردن ونیک انجام دادن . اداره کردن
: دیگر روز بدرگاه آمد کار ضبط کرد و مردی شهم و کافی بود. (تاریخ بیهقی ). سالاری محتشم فرستاده آید... تا آن دیار که گرفته بودیم ضبط کند و دیگر گیرد. (تاریخ بیهقی ص
76). دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کردن . (تاریخ بیهقی ص
229).
- || حفظ کردن و در اختیار داشتن
: هر مردی که تن خود را ضبط تواند کرد... وی را خردمند خویشتن دار گویند. (تاریخ بیهقی ).
- || زیر فرمان آوردن
: غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزمشاه شمّتی یافته بودند شمایان را بدین رنجه کردم تا ایشان را ضبط کرده آید. (تاریخ بیهقی ص
358).
- || حفظ کردن و در اختیار گرفتن
: و ما چون از ری حرکت کردیم تا تخت ملک پدر را ضبط کرده آید و بدامغان رسیدیم بوسهل زوزنی بما پیوست . (تاریخ بیهقی ص
323).
|| در ضبط آمدن ؛ به تصرف درآمدن و زیر فرمان قرار گرفتن
: و تمام ممالک غزنین و زابلستان ... در ضبط فرمان آن شاهنشاه محتشم ... آمد. (کلیله و دمنه ).
-
ضبطگونه ؛ شبه تصرف
: خراسان را ضبطگونه ای کرد. (تاریخ بیهقی ص
429).
-
ضبط و ربط ؛ از اتباع است .