کلمه جو
صفحه اصلی

شاخه


مترادف شاخه : ازگ، غصن، شجن، شعبه، فرع، گروه، شاخابه، شاخ

فارسی به انگلیسی

branch, branch-line, branch-pipe, tributary, genre, offshoot, ramification

branch, branch-line, branch-pipe, tributary


branch, genre, offshoot, ramification


فارسی به عربی

جناح , حبوب , رافد , طرف , غصن , فرع , کرنب صغیر

مترادف و متضاد

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

wing (اسم)
جناح، شاخه، شعبه، بال، پره، بال مانند، گروه هوایی، زائده حبابی، زائده پره دار، دسته حزبی، قسمتی از یک بخش یا ناحیه

horn (اسم)
شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا

branch (اسم)
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع

arm (اسم)
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل

tributary (اسم)
شاخه، انشعاب، خراج گذار، خراجگزار

limb (اسم)
شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین

bifurcation (اسم)
شاخه، تقسیم به دو شاخه، شکاف گاه

bough (اسم)
شاخه، ترکه، تنه درخت، شانه حیوان

sprout (اسم)
شاخه، جوانه، فرزند

branch line (اسم)
شاخه، خط فرعی

embranchment (اسم)
شاخه، شعبه، انشعاب

ازگ، غصن


شجن، شعبه، فرع


گروه


شاخابه


شاخ


۱. ازگ، غصن
۲. شجن، شعبه، فرع
۳. گروه
۴. شاخابه
۵. شاخ


فرهنگ فارسی

شاخ درخت، شعبه، فرقه، دسته
( اسم ) ۱ - انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن . ۲ - شاخ حیوان قرن . ۳ - جام شراب که به شکل شاخ بود . ۴ - شعبه . ۵ - تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند . در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی ۷ شاخه ذکر میشوند . در عالم گیاهان همه گیاهان در ۴ شاخه قرار گرفته اند .
نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسرو خان واقع در ۲٠۷۱۳٠ گزی مشهد .

فرهنگ معین

(خَ یا خِ ) (اِ. ) ۱ - شاخه درخت . ۲ - شعبه . ۳ - بخش فرعی جدا شده از یک مجموعة اصلی . ۴ - واحد شمارش تیرآهن ، نبات و مانند آن . ۵ - جام شراب که به شکل شاخ بود.

لغت نامه دهخدا

شاخه. [ خ َ / خ ِ ] ( اِ ) شاخ درخت. ( ناظم الاطباء ). فرع. غصن. شاخ. فنن. شغه. شغ. || شعبه. ( ناظم الاطباء ): شاخه رود. شاخه چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ. || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. ( مقدمه التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69 ). || قرن و شاخ حیوان. جام شرابخواری که بشکل شاخ بود. || شراب آمیخته با گلاب. ( ناظم الاطباء ). || شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند :
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه کافور کلان است.
واندر دله بیضه کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است.
منوچهری.
|| صلیب. غل. ( ناظم الاطباء ).
- شاخه ریحان ؛ طاقه ریحان. ( ناظم الاطباء ).
- دوشاخه ؛ سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه. ( فرهنگ نظام ).
- || دوشاخه ؛ جزوی از دو چرخه پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد . رجوع به دو شاخه شود.
- سرشاخه ؛ شاخه رأس درخت. قله درخت. رجوع به شاخ شود.

شاخه. [ خ َ / خ ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.

شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.


شاخة. [ خ َ ](ع ص ) (از: «ش ی خ ») معتدل از هر چیزی . (منتهی الارب ).الشاخة من الرجال ؛ المعتدل القد. (اقرب الموارد).


شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمه ٔ التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69). || قرن و شاخ حیوان . جام شرابخواری که بشکل شاخ بود. || شراب آمیخته ٔ با گلاب . (ناظم الاطباء). || شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند :
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است .
واندر دله ٔ بیضه ٔ کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است .

منوچهری .


|| صلیب . غل . (ناظم الاطباء).
- شاخه ٔ ریحان ؛ طاقه ٔ ریحان . (ناظم الاطباء).
- دوشاخه ؛ سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه . (فرهنگ نظام ).
- || دوشاخه ؛ جزوی از دو چرخه ٔ پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد . رجوع به دو شاخه شود.
- سرشاخه ؛ شاخه ٔ رأس درخت . قله ٔ درخت . رجوع به شاخ شود.

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می روید و حامل برگ، گل، یا میوه است، شاخ.
۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.
۳. شعبه.
۴. [مجاز] فرقه، دسته.
۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبات.

دانشنامه عمومی

شاخه در گیاهان به بخش چوبی گیاه گفته می شود که با ساقه یا تنه اصلی گیاه پیوند دارد اما جزئی از آن به شمار نمی آید.
ویکی پدیای انگلیسی.
دهخدا.
در مورد درخت ها به شاخه اصلی، شاخ درخت نیز می گویند و به شاخه های فرعی تَرکه می گویند که در قدیم به ترکه ها، اَزْگ یا اَزَغ نیز گفته می شد.
به سر هر شاخه از درخت یا نوک بلندترین شاخ درخت نیز سرشاخه می گویند.در حالی که در گیاهان گوناگون، شاخه هایی تقریباً افقی، عمودی یا اریب دارند، شاخه های درخت ها معمولاً بیشتر اریب و رو به بالا می رویند.
به شاخه ای که بر سر آن گلی روییده باشد یک «شاخه گل» گفته می شود که در این مورد واژه شاخه اصطلاحاً به عنوان یک رابط شماری برای گل ها نیز به کار می رود.

دانشنامه آزاد فارسی

شاخه (زیست شناسی). شاخه (زیست شناسی)(phylogeny)
گروه اصلی رده بندی زیست شناختی. پستانداران، پرندگان، خزندگان، دوزیستان، ماهیان، و نیام داران به شاخۀ طناب داران تعلق دارند. شاخۀ نرم تنان شامل حلزون ها، حلزون های بی صدف، ماهی مرکب، صدف خوراکی، و هشت پاست. شاخۀ اسفنجیان شامل اسفنج هاست و شاخۀ خارپوستان شامل ستارۀ دریایی، توتیای دریایی، و خیار دریایی است. رده بندی گیاهان، هنگامی که بخشجای شاخه را می گیرد، بسته به معیارهای در نظر گرفته شده، شامل چهار تا نُه شاخه است. همۀ گیاهان گل دار به یک شاخۀ منفرد نهاندانگان، و همۀ مخروطیان به شاخۀ دیگری، معروف به بازدانگان، تعلق دارند. شاخه های مرتبط در یک سلسله گرد هم می آیند و خود به رده ها دسته بندی می شوند. تاکنون ۳۶ شاخۀ متفاوت معیّن شده است. جدیدترین شاخۀ شناخته شده سیکلیوفوراست که در ۱۹۹۵ توصیف شد. این شاخه شامل گونۀ شناخته شدۀ symbion pandora است که روی خرچنگ ها زندگی می کند.

شاخه (گیاه شناسی). شاخه (گیاه شناسی)(shoot)
بخش هایی از گیاه آوندی که بالاتر از سطح زمین رشد می کنند و شامل ساقۀ حامل برگ، جوانه، و گل است. شاخه از رشد ریزجوانه یا پلومول رویان حاصل می شود.

شاخه (هنرهای سنتی). در قالی بافی، شاخۀ درخت که در گردش خود اغلب پیچ خورده است. نگاره ای انتزاعی که در اغلب هنرهای سنتی، به ویژه در نقشۀ فرش دیده می شود. نگارۀ شاخه، گونه های متنوعی دارد و مشهور ترین آن، شاخۀ «تاک» است که ویژۀ حاشیۀ قالی است.

فرهنگستان زبان و ادب

{branch} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، شیمی] [رایانه و فنّاوری اطلاعات] هریک از مجموعه دستورهای پیاپی اجرایی در یک برنامه که با توجه به وضعیت یک یا چند متغیر، هدایت فعالیت رایانه را بر عهده می گیرد [شیمی] گروهی از اتم های مشابه که از یک حلقه یا زنجیرۀ مستقیم منش...
{division} [زیست شناسی- علوم جانوری] سومین رتبۀ رسمی در رده بندی جانوران، پایین تر از سلسله و بالاتر از رده
{phylum} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سومین رتبۀ رسمی در رده بندی گیاهان، پایین تر از سلسله و بالاتر از رده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هر یک از انشعابهای ساقه گیاه را شاخه می گویند.از آن به مناسبت در بابهای طهارت، حج، صلح، وقف، اطعمه و اشربه، احیاء موات و حدود سخن گفته‏اند.
۱. ↑ جواهر الکلام ج۴، ص۲۳۳.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۴، ص۵۸۴-۵۸۵.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: šâxa
طاری: šâxa
طامه ای: šâxa
طرقی: šâxa
کشه ای: šâxa
نطنزی: šâxa


واژه نامه بختیاریکا

شیل؛ لِشک

پیشنهاد کاربران

Fields
شاخه ها

گرایش

شاخه : [اصطلاح صنعت چوب] به انشعابات ساقه درختان گفته می‏شود .

شاخ بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت. ( فرهنگ نظام ) . شاخ درخت :
ز باغ تو منزلگهی خواستن
می آوردن و مجلس آراستن
گلی چیدن از وی به هر شیوه ای
چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای.
امیرخسرو ( از آنندراج و فرهنگ نظام ) .


شتاک

شتاک. [ ش َ ] ( اِ ) ستاک. استاک. استاخ. شتاخ. شاخ تازه و نازک باشد که از بیخ و بن درخت و از شاخ درخت سرزند و بیرون آید. ( از برهان ) . در لغت فرس اسدی شتاک ضبط شده است :
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و شتاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
سر درخت أمل گشته بود پژمرده
به آب جود تو از بیخ تازه کرد شتاک.
منصور شیرازی.


کلمات دیگر: