مترادف خرخره : حلق، حلقوم، گلو
خرخره
مترادف خرخره : حلق، حلقوم، گلو
فارسی به انگلیسی
snore, ruckle, death-rattle
throat
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
حلق، حلقوم، گلو
فرهنگ فارسی
( اسم ) گلو قصبه الریه نای گلو .
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزار گزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خرخره . [ خ ُ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162).
خرخره . [ خ َ خ َ رَ / رِ ] (اِ) شانه ٔ اسپ را گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خرخره . [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] (اِ) حلق . حلقوم . نای . گلو. قصبةالریه در تداول عوام . (یادداشت بخط مؤلف ).
- تا خرخره در قرض بودن ؛ بسیار قرض داشتن .
خرخرة. [ ] (اِخ ) نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170.
خرخرة. [ خ َ خ َ رَ ] (ع مص ) آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آواز کردن خفته و مختنق . (دهار). || آواز کردن پلنگ در خواب . || آوا کردن گربه . (از منتهی الارب ).
خرخرة. [ ] ( اِخ ) نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170.
خرخره. [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] ( اِ ) حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبةالریه در تداول عوام. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- تا خرخره در قرض بودن ؛ بسیار قرض داشتن.
خرخره. [ خ َ خ َ رَ / رِ ] ( اِ ) شانه اسپ را گویند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
خرخره. [ خ ُ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162 ).
خرخره. [ خ َ خ َ رَ / رِ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفه دریس اند. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان بهمنشیر شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۸۸۷ نفر (۲۳۳ خانوار) بوده است.