کلمه جو
صفحه اصلی

خرخره


مترادف خرخره : حلق، حلقوم، گلو

فارسی به انگلیسی

throat, trachea, snore, ruckle, death-rattle

snore, ruckle, death-rattle


throat


فارسی به عربی

حنجرة

مترادف و متضاد

adam's apple (اسم)
سیب حضرت آدم، خرخره

larynx (اسم)
خرخره، حنجره، حلقوم، خشک نای

gob (اسم)
خرخره، تکه، دهان، کلوخه، مقدار بزرگ و زیاد، ملوان، یک دهن غذا، تخته کف

fauces (اسم)
خرخره، حلق، گلو

throat (اسم)
خرخره، دهانه، نای، صدا، دهان، حلق، گلو

throttle (اسم)
خرخره، گلو، دریچه کنترل بخار یا بنزین

windpipe (اسم)
خرخره، نای، حلق، قصبه الریه، لوله هوا

حلق، حلقوم، گلو


فرهنگ فارسی

نای گلو، خشکنای، گلو
( اسم ) گلو قصبه الریه نای گلو .
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزار گزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر .

فرهنگ معین

(خِ خِ رِ ) (اِ. ) (عا. ) گلو، حنجره . ،تا ~ زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن .

لغت نامه دهخدا

خرخره . [ خ ُ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162).


خرخره . [ خ َ خ َ رَ / رِ ] (اِ) شانه ٔ اسپ را گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


خرخره . [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] (اِ) حلق . حلقوم . نای . گلو. قصبةالریه در تداول عوام . (یادداشت بخط مؤلف ).
- تا خرخره در قرض بودن ؛ بسیار قرض داشتن .


خرخرة. [ ] (اِخ ) نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170.


خرخرة. [ خ َ خ َ رَ ] (ع مص ) آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آواز کردن خفته و مختنق . (دهار). || آواز کردن پلنگ در خواب . || آوا کردن گربه . (از منتهی الارب ).


( خرخرة ) خرخرة. [ خ َ خ َ رَ ] ( ع مص ) آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده.( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). آواز کردن خفته و مختنق. ( دهار ). || آواز کردن پلنگ در خواب. || آوا کردن گربه. ( از منتهی الارب ).

خرخرة. [ ] ( اِخ ) نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170.
خرخره. [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] ( اِ ) حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبةالریه در تداول عوام. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- تا خرخره در قرض بودن ؛ بسیار قرض داشتن.

خرخره. [ خ َ خ َ رَ / رِ ] ( اِ ) شانه اسپ را گویند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

خرخره. [ خ ُ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162 ).

خرخره. [ خ َ خ َ رَ / رِ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفه دریس اند. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

خرخره . [ خ َ خ َ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفه ٔ دریس اند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

گلو.

دانشنامه عمومی

خرخره، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان آبادان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان بهمنشیر شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۸۸۷ نفر (۲۳۳ خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/Kher Khere/ نای

واژه نامه بختیاریکا

بُن نا؛ بن سق؛ قُرناس؛ قُرقُرین؛ خُرخُرین

پیشنهاد کاربران

نای


کلمات دیگر: