کلمه جو
صفحه اصلی

رطب

فارسی به انگلیسی

fresh dates


moist


date, moist, fresh dates

date


عربی به فارسی

باراني , نمناک , تر , نم , مرطوب , نمدار , ابدار , بخاردار , مرطوب ساختن , نمدار کردن , گريان , پر از اب , خيس , باراني , اشکبار , تري , رطوبت , تر کردن , مرطوب کردن , نمناک کردن


فرهنگ فارسی

تر، تروتازه، ضدیابس، خوش زبان، شیرین زبان، خرمای تازه، خرمای نورس، ارطاب جمع
( اسم ) خرمای تازه و نورس . جمع ارطاب رطاب . یا رطب بی استخوان . رطبی است که نخلش نخلبندی نشده و مایه نر به او نرسیده باشد . چنین رطبی هسته و استخوان صحیح ندارد و خشک و بی آب است .

فرهنگ معین

(رَ طْ ) [ ع . ] (ص . ) تر و تازه .
(رُ طَ ) [ ع . ] (اِ. ) خرمای تازه .

(رَ طْ) [ ع . ] (ص .) تر و تازه .


(رُ طَ) [ ع . ] (اِ.) خرمای تازه .


لغت نامه دهخدا

رطب. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ضد خشک. ( از اقرب الموارد ). تر. ضد خشک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تر. مقابل خشک. ( از لغت محلی شوشترنسخه خطی کتابخانه مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. ( غیاث اللغات ). تر. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ). ج ، رِطاب. ( مهذب الاسماء ). مقابل خشک. ( فرهنگ فارسی معین ). تازه. سبز. مقابل یابس. ( یادداشت مؤلف ).
- لسان رطب ؛ زبان سخنگو و چرب :
دهان زهدم ارچه خشک خانی است
لسان رطبم آب زندگانی است.
نظامی.
|| شاخ تازه و نازک و کذلک من الریش و غیره. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). گیاه تر. عشب. کلاء ناعم. ( یادداشت مؤلف ). تر و تازه. ( فرهنگ فارسی معین ). شاخه و پر نرم و جز آن. ( از اقرب الموارد ): غلام رطب ؛ کودک که به نرمی و نزاکت به زنان ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یکی از امزجه نه گانه طب قدیم. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سرخ سیر است. ( یادداشت مؤلف ).

رطب. [ رَ ] ( ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). سپست دادن. ( دهار ). || سپست درودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

رطب. [ رَ طَ ] ( ع مص ) تر و خشک گفتن. ( منتهی الارب ). تر و خشک گفتن. صحیح و ناصحیح گفتن. ( ناظم الاطباء ).

رطب. [ رُ طَ ] ( ع اِ ) خرمای نو. ( لغت فرس اسدی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است.( آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. ( غیاث اللغات ).خرمای تر. ( منتهی الارب ). خرمای تازه و نورس. رِطاب. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). صاحب ذخیره خوارزمشاهی آرد: گرم بود در دویم و تر بود در اول و گویند حرارت وی کمتر از رطوبت وی بود و هر چه حلاوت وی زیادت حرارت وی زیادت بود و رطب معده سرد را نیکو بود و منی بیفزاید و طبع را نرم کند و رطب و خرما مفسد دندان و گوشت بن دندان بود و مضر بود به حنجره و آواز و خونی که از وی حاصل شود بد باشد و زود متعفن شود و مصدع بود مولد سده و مصلح بادام و خشخاش بود که با وی بخورند و بعد از آن مغز کاهو و خیار به سرکه و اسکنجبین بخورند. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). خرمای تازه است و نسبت آن به خرما مثل نسبت به میوه های تازه است به خشک آن. و مداومت او با بادام به غایت مسمن و محرک باه و مقوی گرده و کمر است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 173 شود :

رطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات ). تر. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). ج ، رِطاب . (مهذب الاسماء). مقابل خشک . (فرهنگ فارسی معین ). تازه . سبز. مقابل یابس . (یادداشت مؤلف ).
- لسان رطب ؛ زبان سخنگو و چرب :
دهان زهدم ارچه خشک خانی است
لسان رطبم آب زندگانی است .

نظامی .


|| شاخ تازه و نازک و کذلک من الریش و غیره . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). گیاه تر. عشب . کلاء ناعم . (یادداشت مؤلف ). تر و تازه . (فرهنگ فارسی معین ). شاخه و پر نرم و جز آن . (از اقرب الموارد): غلام رطب ؛ کودک که به نرمی و نزاکت به زنان ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یکی از امزجه ٔ نه گانه ٔ طب قدیم . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سرخ سیر است . (یادداشت مؤلف ).

رطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


رطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).


رطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


رطب . [ رُ طُ / رُ ] (ع اِ) (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رُطب شود.


رطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغات ).خرمای تر. (منتهی الارب ). خرمای تازه و نورس . رِطاب . (فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی آرد: گرم بود در دویم و تر بود در اول و گویند حرارت وی کمتر از رطوبت وی بود و هر چه حلاوت وی زیادت حرارت وی زیادت بود و رطب معده ٔ سرد را نیکو بود و منی بیفزاید و طبع را نرم کند و رطب و خرما مفسد دندان و گوشت بن دندان بود و مضر بود به حنجره و آواز و خونی که از وی حاصل شود بد باشد و زود متعفن شود و مصدع بود مولد سده و مصلح بادام و خشخاش بود که با وی بخورند و بعد از آن مغز کاهو و خیار به سرکه و اسکنجبین بخورند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خرمای تازه است و نسبت آن به خرما مثل نسبت به میوه های تازه است به خشک آن . و مداومت او با بادام به غایت مسمن و محرک باه و مقوی گرده و کمر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173 شود :
من از آن آمدم به خدمت تو
تابرآید رطب ز کانازم .

رودکی .



همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای
همچون شبه زلفان و چو پیلسته ش آلست .

عسجدی .


دلا کشیدن باید عتاب و ناز بتان
رطب نباشد بی خار و کنز بی مارا.

فرالاوی .


ای آنکه نخورده ستی می گر بچشی زآن
سوگند خوری گویی شهد و رطب است این .

منوچهری .


وعده ٔ این چرخ همه باد بود
وعده رطب کرد و فرستاد تود.

ناصرخسرو.


بر سرخرما مشو به طمع رطب
گرت نباید که دستها بخلی .

ناصرخسرو.


علم و حکمت را طلب کن گر طرب جویی همی
تا به شاخ علم و حکمت پرطرب یا بی رطب .

ناصرخسرو.


بری خوردمی آخر از دست کشت
اگر نه ز مومی رطب کردمی .

خاقانی .


رطب سبزرنگ است کی سرخ گردد
که آب مه و ماه آبی نبیند.

خاقانی .


تا نخل گرفت بوی عدلش
کس در رطب استخوان ندیده ست .

خاقانی .


وصل تو و زحمت رقیبانت
نخلی است که خار با رطب دارد.

خاقانی .


خرد شحنه را هوا مکنید
رطب پخته را دغل منهید.

خاقانی .


نه در شاخی زدم چون دیگران دست
که بر وی جز رطب چیزی توان بست .

نظامی .


معجرش خار خشک را رطب است
رطبش خار دشمن این عجب است .

نظامی .


هررطبی کز سر این خوان بود
آن نه سخن پاره ای از جان بود.

نظامی .


لب بگشا تا همه شکر خورند
زآب دهانت رطب تر خورند.

نظامی .


چون خار رطب بود رطب خار
عقل از چه عزیمت رطب کرد.

عطار.


رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها می زنند بر شجرش .

سعدی .


رطب را می ندانم چاشنی چیست
همی بینم که خرما بر نخیل است .

سعدی .


رطب شیرین و دست از نخل کوتاه
زلال اندر میان و تشنه محروم .

سعدی .


گرچه شیرین و دلکش است رطب
نخورد طفل اگر بداند تب .

اوحدی .


فصل تاسع قدمی نه به دکان بقال
کام خود از رطب و ارده ٔ کنجد بردار.

بسحاق اطعمه .


ترطیب ؛ رطب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). معو؛رطب رسیده . مَعوَة؛ رطب نیم خشک . (منتهی الارب ).
- رطب آوردن ؛ ثمره دادن نخل . بار دادن درخت خرما :
تن کارکن می بلرزد ز تب
مبادا که نخلش نیارد رطب .

سعدی (بوستان ).


- رطب بی استخوان ؛ رطبی است که نخلش نخلبندی نشده و مایه ٔ نر به او نرسیده باشد چنین رطبی هسته و استخوان صحیح ندارد و خشک و بی آب است . (فرهنگ فارسی معین ).
- || خرمای بی هسته . که همه گوشت باشد و در میانه هسته ندارد.
- رطب نوش دادن ؛ کنایه از پیاله دادن به ذوق تام و خوشحالی است . (از برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
- امثال :
رطب خورده منع رطب چون کند .
|| ج ِ رُطبَة. (دهار) (از ناظم الاطباء). رجوع به رطبة شود. || گیاه تر. (دهار). || کنایه از کلام نیک است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).

فرهنگ عمید

تر؛ آبدار.
⟨ رطب‌ویابس: [مجاز]
۱. همه چیز.
۲. سخنان درست‌ونادرست.


خرمای تازه؛ خرمای نورس.


خرمای تازه، خرمای نورس.
تر، آبدار.
* رطب ویابس: [مجاز]
۱. همه چیز.
۲. سخنان درست ونادرست.

دانشنامه عمومی

رطب به خرمای تازه و نورس که رنگ آن تیره نشده است، اطلاق می شود. به عبارت دیگر اولین رسیدگی بار نخل را رطب گویند.خرما خود گیاهی است تک لپه ای و گرمسیری جزو تیره نخل ها که میوه اش خوراکی و دارای هسته ای سخت و پوست نازک و طعم شیرین که به شکل خوشه ای بزرگ از شاخه آویزان می گردد و برگهای آن بزرگ است.
در درخت نخل ابتدا شکوفه های نخل ماده تبدیل به میوه ای سبز و سفت و هسته دار می شود که به آن (چاقالی) می گویند.
در مرحله بعد چاقالی ها ممکن است زرد یا قرمز شود که به آن (خرما خارک) می گویند، آفتاب داغ مناطق گرمسیری پس از مدتی خارک را تیره رنگ و آبدار می کند که به آن رطب می گویند.
بعضی از انواع نخل ها میوه شان وقتی رطب هستند چیده و استفاده می شود؛ مثل رطب مضافتی و کبکاب (زرد طلایی) و بعضی دیگر باید بعد از مرحله رطب، ۲۰ روز در گرمای خرماپزان مناطق گرمسیر بر سر نخل بماند تا نیمه خشک شود که به آن خرما می گویند، مثل خرمای نیمه خشک زاهدی و پیارم. البته بعضی از انواع خرماهای نیمه خشک را کاملاً خشک کرده و به بازار می فرستند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رطب نام یکی از انواع خرما است.عنوان یاد شده به مناسبت در باب زکات و تجارت به کار رفته است.
رطب خرمای تر و تازه را می گویند.
احکام رطب
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۱۵، ص۲۴۴.
...

[ویکی الکتاب] معنی رَطْبٍ: تر
تکرار در قرآن: ۲(بار)
«رَطْب» به معنای «تر» و «یابس» به معنای «خشک» است، ولی در روایات «ورقة» به معنای جنین سقط شده و «حبّة» به معنای فرزند و «ظلمت الارض» به معنای رَحِم مادران و «رطب» به معنای آنچه از نطفه ها زنده می ماند و «یابس» به معنای آنچه از بین می رود تفسیر شده است. این روایات دالّ بر این است که ائمه(علیهم السلام)می خواهند مسلمانان را متوجّه کنند که در تفسیرآیات با یک دید وسیع به قرآن بنگرند.
(فلس)تر. مقابل خشک . «وَ لا حَبَّةٍ» عطف است به «وَرَقَةٍ» همچنین است «لارَطْبٍ وَ لا یبِسٍ» معنی آیه چنین می‏شود: خزانه‏های غیب نزد خداست، جز خدا آنها را کسی نمی‏داند. هیچ برگی به زمین نمی‏افتد مگر آن را می‏داند و هیچ دانه‏ای به شکم زمین نمی‏افتد (بوسیله انسان باشد یا غیره) و هیچ‏تر و خشکی ساقط نمی‏شود مگر آن که در کتابی آشکار موجود است. گقته‏اند آن چه از میوه‏تر و خشک می‏افتد می‏داند و گفته‏اند آن چه می‏افتد هر چه باشد می‏داند. به نظر می‏آید که مراد از رطب و یابس، میوه‏ها باشد زیرا صدر آیه «وَ ما تَسْقُطُ... وَ لا حَبَّةٍ» درباره درختان و دانه‏هاست و مناسب است که رطب و یابس میوه‏ها باشد. در مجمع گوید: رطب و یابس به تمام مخلوقات شامل است. ولی تدبّر در آیه خلاف آن را می‏رساند و اللّه اعلم مگر آن که واو در «وَ لا رَطْبٍ» برای استیناف باشد آن وقت لارَطبٍ وَ لا یابَسٍ شامل همه موجودات می‏شود و ظاهراً همین طور است. ناگفته نماند مراد از کتاب مبین علم خدا و یا لوح محفوظ است و این که در عرف شایع شده که مراد از آن قرآن است صحت ندارد. * رطب (مثل صرد) به معنی خرمای تر است .

گویش اصفهانی

تکیه ای: rotab
طاری: rotab
طامه ای: rotab
طرقی: rotab
کشه ای: rotab
نطنزی: rotab


پیشنهاد کاربران

رطب دو معنی دارد یکی به معنی تر و دیگری به معنی رطب خرما توبر و تازه را می گویند. خرما که اعراب به آن تمر می گویند یک واژه ی ایرانی است که در آن دگر گونی آوایی شکل گرفته است و قلب تاریخ و املایی در آن رخ داده است شرح تحول آوایی به مقاله ای طولانی نیاز دارد.

میوه تازه درخت خرما

خرمای تازه


کلمات دیگر: