کلمه جو
صفحه اصلی

عزیمت


مترادف عزیمت : آهنگ، عزم، قصد، نیت، حرکت، رحیل، سفر، کوچ، افسون، ورد

برابر پارسی : رهسپاری، راهی گشتن، براه افتادن

فارسی به انگلیسی

starting, leaving(firm)resolution


departure, exit, farewell, going, parting, outgoing, pullout, incantation, prayer for the sick, starting, leaving(firm)resolution

incantation, prayer for the sick


departure, exit, farewell, going, parting, outgoing, pullout


فارسی به عربی

ذهاب , طیران , مغادرة

مترادف و متضاد

departure (اسم)
انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق

resolution (اسم)
ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ

going (اسم)
جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی

intention (اسم)
عمد، منظور، مقصود، مراد، قصد، خیال، مفهوم، فکر، تصمیم، عزم، عزیمت، غرض

flight (اسم)
گریز، پرواز، سلسله، مهاجرت، عزیمت، یک رشته پلکان

determination (اسم)
قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت

outgo (اسم)
هزینه، خرج، مخرج، عزیمت، خروج

آهنگ، عزم، قصد، نیت


حرکت، رحیل، سفر، کوچ


افسون، ورد


۱. آهنگ، عزم، قصد، نیت
۲. حرکت، رحیل، سفر، کوچ
۳. افسون، ورد


فرهنگ فارسی

قصدکردن، آهنگ کردن، دل برکاری نهادن
( مصدر ) قصد کردن آهنگ کردن عزم کردن . ۲ - حرکت کردن سفر کردن یا نقطه عزیمت . نقطه ای که از آن جا شروع به حرکت کنند . ۳ - ( اسم ) قصد تصمیم . یا فسخ عزیمت . انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی . ۴ - ( اسم ) افسونی که افسونگر خواند تعویذ جمع عزائم ( عزایم ) . ۵ - اراده موکد اجماع .

فرهنگ معین

(عَ مَ ) [ ع . عزیمة ] ۱ - (مص ل . ) قصد کردن . ۲ - در فارسی به معنای سفر کردن ، حرکت کردن .

لغت نامه دهخدا

عزیمت. [ ع َ م َ ] ( ع ، اِمص ، اِ ) عزیمة. دل نهادگی و قصد و آهنگ. ( غیاث اللغات ). اراده و نیت و عزم. آهنگ از روی استواری و بطور جزم. ( ناظم الاطباء ). تصمیم. رجوع به عزیمة شود : ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر را بخواستیم. ( تاریخ بیهقی ص 232 ). آنکه مددکار باشد او رادر عزیمتهاش. ( تاریخ بیهقی ص 313 ). عزیمت ما بر آن قرار گرفت که خواجه عمید بوسهل حمدوی را با فوجی لشکر قوی و مقدمی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی ص 405 ).
بیشتر کن عزیمت چون برق
در زمانه فکن چو رعد آواز.
مسعودسعد.
در عالم شیر عزیمت تو
چون چرخ دوصد مرغزار دارد.
مسعودسعد.
بضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علمای هر صنف را بینم. ( کلیله و دمنه ). اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. ( کلیله و دمنه ). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. ( کلیله و دمنه ). به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ).
دل عاشق سکونت پیشه باید
عزیمت را نخست اندیشه باید.
اوحدی ( ده نامه ).
- فسخ عزیمت ؛ انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| کوچ و رحلت و روانگی. ( ناظم الاطباء ).
- عنان عزیمت ؛ لگام رحلت. ( ناظم الاطباء ).
- نقطه عزیمت ؛ نقطه ای که از آنجا شروع به حرکت کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| تعویذ و افسون. ( ناظم الاطباء ). افسونی که افسونگر خواند. ( فرهنگ فارسی معین ). هیپنوتیزم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به عزیمة شود :
نادان گمان بری و نه آگاهی
از تنبل و عزیمت و نیرنگش.
طاهر فضل.
همگان از وی [ جمشید ] نفور شدند و عزیمتها که دیوان را بدان بسته بود گشاده شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 33 ).
هَجْوَم عزیمت است که آن دیوزاده را
برخواندنی زبون و مسخر همی کنم
تا سر بخط نیارد و نَدْهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.
سوزنی.
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه.
خاقانی.
این عزیمت چو بشر بر وی خواند
هم در آن دیو بوالفضولی ماند.

عزیمت . [ ع َ م َ ] (ع ، اِمص ، اِ) عزیمة. دل نهادگی و قصد و آهنگ . (غیاث اللغات ). اراده و نیت و عزم . آهنگ از روی استواری و بطور جزم . (ناظم الاطباء). تصمیم . رجوع به عزیمة شود : ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر را بخواستیم . (تاریخ بیهقی ص 232). آنکه مددکار باشد او رادر عزیمتهاش . (تاریخ بیهقی ص 313). عزیمت ما بر آن قرار گرفت که خواجه ٔ عمید بوسهل حمدوی را با فوجی لشکر قوی و مقدمی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ص 405).
بیشتر کن عزیمت چون برق
در زمانه فکن چو رعد آواز.

مسعودسعد.


در عالم شیر عزیمت تو
چون چرخ دوصد مرغزار دارد.

مسعودسعد.


بضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علمای هر صنف را بینم . (کلیله و دمنه ). اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه ). مرغان ... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه ). به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339).
دل عاشق سکونت پیشه باید
عزیمت را نخست اندیشه باید.

اوحدی (ده نامه ).


- فسخ عزیمت ؛ انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی . (فرهنگ فارسی معین ).
|| کوچ و رحلت و روانگی . (ناظم الاطباء).
- عنان عزیمت ؛ لگام رحلت . (ناظم الاطباء).
- نقطه ٔ عزیمت ؛ نقطه ای که از آنجا شروع به حرکت کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
|| تعویذ و افسون . (ناظم الاطباء). افسونی که افسونگر خواند. (فرهنگ فارسی معین ). هیپنوتیزم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عزیمة شود :
نادان گمان بری و نه آگاهی
از تنبل و عزیمت و نیرنگش .

طاهر فضل .


همگان از وی [ جمشید ] نفور شدند و عزیمتها که دیوان را بدان بسته بود گشاده شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 33).
هَجْوَم عزیمت است که آن دیوزاده را
برخواندنی زبون و مسخر همی کنم
تا سر بخط نیارد و نَدْهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم .

سوزنی .


آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه .

خاقانی .


این عزیمت چو بشر بر وی خواند
هم در آن دیو بوالفضولی ماند.

نظامی .


چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج .

سعدی .


|| (اصطلاح اصول ) مقابل رخصت است . اجماع . رجوع به عزیمة شود : قدم بر جاده ٔ شریعت و استقامت امر و نهی می باید نهادو عمل به عزیمت و سنت می باید کرد و از رخصت و بدعت دور می باید بود. (انیس الطالبین بخاری ).

فرهنگ عمید

۱. حرکت کردن به سوی جایی، رفتن، عازم شدن.
۲. [قدیمی] قصد، آهنگ.
۳. [قدیمی] سحر، افسون.
* عزیمت کردن: (مصدر لازم )
۱. قصد کردن.
۲. حرکت کردن به سویی، سفر کردن.

۱. حرکت کردن به سوی جایی؛ رفتن؛ عازم شدن.
۲. [قدیمی] قصد؛ آهنگ.
۳. [قدیمی] سحر؛ افسون.
⟨ عزیمت کردن: (مصدر لازم)
۱. قصد کردن.
۲. حرکت کردن به‌سویی؛ سفر کردن.


دانشنامه آزاد فارسی

عَزیمت
رجوع شود به:رخصت (فقه)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عزیمت در معانی مختلف به کار می رود : مقابل رخصت، سوره دارای سجده واجب ( عزائم )، کلماتی که با آنها ارواح خبیث را از بدن فرد گرفتار خارج می کنند و ایجاد کارهای خارق العاده به کمک ارواح بسیط (سحر) .
عزیمت به معنای نخست مقابل رخصت قرار دارد و در لغت به معنای قصد مؤکّد آمده است؛ لیکن در اصطلاح عبارت است از الزام شرعی به انجام دادن کاری یا ترک آن.بنابر این، در موارد رخصت، عمل به مقتضای رخصت الزامی ندارد و ترک آن جایز است؛ لیکن در موارد عزیمت، عمل به مقتضای عزیمت واجب، و ترک آن ممنوع است.
نفی ضرر و حرج
برخی گفته اند: نفی حرج در شریعت از باب رخصت و نفی ضرر از باب عزیمت است؛ بدین معنا که تکلیفی که به سبب حرجی بودن از مکلّف برداشته می شود، مشروعیتش باقی است؛ از این رو، در صورتی که مکلف با تحمل مشقت تکلیف حرجی را به جا آورد، جایز و صحیح است؛ لیکن تکلیفی که بر اثر زیان بار بودن برداشته شده، مشروعیت آن نیز برداشته می شود.از این رو، چنانچه مکلف با تحمل زیان ، آن را انجام دهد، عمل انجام گرفته صحیح و کافی نخواهد بود، مانند روزه که اگر برای مکلف زیان داشته باشد، گرفتن آن صحیح نیست و اگر با وجود ضرر روزه بگیرد، قضای آن واجب است؛ اما اگر مشقت داشته باشد و نه ضرر، روزه اش صحیح است.
حکم وضعی
بنابر دیدگاه برخی، عزیمت از احکام وضعی است.

پیشنهاد کاربران

سفر کردن

حرکت کردن

فسخ عزیمت= باطل کردن عزم ؛ فسخ عزیمت : عمر خطاب عزم کرد که بشام رود بیرون آمد باز باطل کرد که آنجا رود که وبا بود و طاعون. ( مجمل التواریخ ) . پس ملک حبشه از این خبر تافته شد و خواست که بیمن آیدابرهه رسول فرستاد و عذر خواست و بندگی و طاعتداری پیدا کرد. ملک حبشه رفتن بیمن باطل کرد. ( مجمل التواریخ ) .


کلمات دیگر: