کلمه جو
صفحه اصلی

شعار


مترادف شعار : علامت، نشان، نشانه، راه، رسم، روش، عادت، آرمان، زیرجامه

متضاد شعار : دثار

برابر پارسی : آرنگ، بانگ

فارسی به انگلیسی

device, motto, slogan, watchword, catchword, standard, colour, party-cry, battle-cryprofession

standard, colour, device, slogan, motto, party-cry, battle-cryprofession


catchword, device, motto, slogan, watchword


فارسی به عربی

شعار , صید

عربی به فارسی

نشان , نشانه , علا مت , شعار , تمثيل , با علا يم نشان دادن , سخن زبده , پند , اندرز , حکمت , خروش , نعره , ورد , تکيه کلا م , ارم


مترادف و متضاد

slogan (اسم)
ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره

motto (اسم)
اندرز، پند، شعار، حکمت، سخن زبده

emblem (اسم)
نشان، تمثیل، نشانه، شعار، علامت، ارم

device (اسم)
اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه

banner (اسم)
نشان، درفش، پرچم، شعار، بیرق، علم، سرصفحه

standard (اسم)
نشان، پرچم، شعار، علم، قالب، معیار، استاندارد، الگو، نمونه قبول شده

علامت، نشان، نشانه، ≠ دثار


راه، رسم، روش، عادت


آرمان


زیرجامه


۱. علامت، نشان، نشانه،
۲. راه، رسم، روش، عادت
۳. آرمان
۴. زیرجامه ≠ دثار


فرهنگ فارسی

لباس زیر، لباسی که درزیردثاربرتن کنند، ندا
( اسم ) ۱ - علامت نشانه . ۲ - نشانه گروهی از مردم که یکدیگر را به وسیله آن بشناسند . ۳ - لباس زیر مقابل دثار . ۴ - رسم عادت جمع : اشعره . یا شعار و دثار . ۱ - زیر پوش و روپوش لباس زیرین و لباس رویین . ۲ - پنهان و آشکار . ۳ - راه و روش .
بز موی فروش شعر فروش

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نشانه ، علامت . ۲ - نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند. ۳ - لباس زیر. ۴ - رسم ، عادت .

لغت نامه دهخدا

شعار. [ ش َ ع ْ عا ] (ع ص ) بزموی فروش . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). شَعرفروش .


شعار. [ ش َ ] ( ع اِ ) درخت درهم پیچیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درخت بسیارمایه در زمین نرم که مردم در پناه آن از سرما و گرما پناه آرند و فرودآیند.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زمین بسیاردرخت. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و کلاه و ازار. ضد دثار. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شِعار. رجوع به شِعار شود.

شعار. [ ش ِ ] ( ع اِ ) جل اسب. || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || نشان در حج. طاعت در حج. طاعتها که در حج کنند. ( یادداشت مؤلف ).
- شعار الحج ؛ مناسک حج و علامات آن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| آنچه بدان محافظت شراب کنند. || تندر. رعد. || درخت. || مرگ و موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و ازار. ضد دثار. ج ، اَشعِرَة، شُعُر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جامه ای که چسبیده به بدن باشد و کنکلک نیز گویند و دثار جامه ای را گویند که بالای آن پوشیده شود مانند عبا و جبه و چادر. جامه ای که در زیر جامه دیگر پوشند. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). جامه ای که بر روی تن باشد؛ یعنی زیر آن جامه دیگرنباشد. زیرپوش. هر جامه که برتن ساید؛ یعنی واسطه ای میان آن و تن نباشد چون : پیراهن و ازار. اندرونه. مقابل دثار. ( یادداشت مؤلف ) :
گر بر تن گروهی درد دثار عمر
گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ.
مسعودسعد.
هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته از شعار.
سنایی.
ای خواجه باجود بدان از قبل آنک
دارم طمع از جود توزین شعر شعاری.
سنایی.
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نیاید.
خاقانی.
خوش دم است او و گلویش بس فراخ
با شعار تو دثار شاخ شاخ.
مولوی.
اشعار؛ شعار پوشانیدن کسی را. استشعار؛ شعار پوشیدن. ( منتهی الارب ).

شعار. [ ش َ ] (ع اِ) درخت درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخت بسیارمایه در زمین نرم که مردم در پناه آن از سرما و گرما پناه آرند و فرودآیند.(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زمین بسیاردرخت . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و کلاه و ازار. ضد دثار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شِعار. رجوع به شِعار شود.


شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) جل اسب . || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || نشان در حج . طاعت در حج . طاعتها که در حج کنند. (یادداشت مؤلف ).
- شعار الحج ؛ مناسک حج و علامات آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
|| آنچه بدان محافظت شراب کنند. || تندر. رعد. || درخت . || مرگ و موت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و ازار. ضد دثار. ج ، اَشعِرَة، شُعُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای که چسبیده به بدن باشد و کنکلک نیز گویند و دثار جامه ای را گویند که بالای آن پوشیده شود مانند عبا و جبه و چادر. جامه ای که در زیر جامه ٔ دیگر پوشند. (دهار) (مهذب الاسماء). جامه ای که بر روی تن باشد؛ یعنی زیر آن جامه ٔ دیگرنباشد. زیرپوش . هر جامه که برتن ساید؛ یعنی واسطه ای میان آن و تن نباشد چون : پیراهن و ازار. اندرونه . مقابل دثار. (یادداشت مؤلف ) :
گر بر تن گروهی درد دثار عمر
گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ.

مسعودسعد.


هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته از شعار.

سنایی .


ای خواجه ٔ باجود بدان از قبل آنک
دارم طمع از جود توزین شعر شعاری .

سنایی .


ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نیاید.

خاقانی .


خوش دم است او و گلویش بس فراخ
با شعار تو دثار شاخ شاخ .

مولوی .


اشعار؛ شعار پوشانیدن کسی را. استشعار؛ شعار پوشیدن . (منتهی الارب ).
- شعار و دثار ؛ جامه ٔ زیرین و رویین . (یادداشت مؤلف ) :
بخت ترا ز نصرت و ملک ترا ز فتح
زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد.

مسعودسعد.


ملک افتخار کردی و امروز ملک را
جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست .

مسعودسعد.


شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه ).
- || کنایه از ظاهر و باطن :
شعار و دثارم ز دین است و علم
همین بد شعار و دثار علی .

ناصرخسرو.


|| ج ِ شَعر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعر شود. || ج ِ شَعر. (ناظم الاطباء). رجوع به شعر شود.

شعار. [ ش ِ ] (ع مص ) مشاعرة. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاعرة شود.


شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) نشان و علامت . (ناظم الاطباء). علامت . نشان . ج ، شُعُر. (مهذب الاسماء). || نشانه ٔ گروهی از مردم که بوسیله ٔ آن یکدیگر را شناسند. (فرهنگ فارسی معین ). || نشان وعلامت سلطان یا امیر یا خرقه ای چون علم سیاه یا سفیدو یا کلمه ها که طریقه و آیین او را نمودار سازد. (یادداشت مؤلف ). عربهای زمان جاهلیت در میدان کارزار شعارهایی می دادند که مناسب با اوضاع روز بود مثلاً درجنگ احد سپاهیان مخالف اسلام به نام دو بت خود عزی وهبل فریاد می زدند و قبیله ٔ تنوخ در حیره (آل عباداﷲ)می گفتند. پیغمبر اکرم شعار مهاجرین را (بنی عبداﷲ) وشعار اوس و خزرج (انصار) را (بنی عبداﷲ و بنی عبیداﷲ)قرار داد و سپاهیان اسلام را (خلیل اﷲ) می خواندند و بعداً نیز به مقتضیات روز شعارهایی ساخته بکار می بردند. (تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه ٔ جواهرکلام ج 1 ص 191) : جمعی به هوای سلطان بیرون آمدند و به شعار دعوت او ندا زدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 213). به زنهار آمدند و به شعار سلطانی مجاهدت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274). شعار اسلام در آن بقاع و اصقاع ظاهر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). معابد و کنیسه های ایشان خراب کرد و بجای آن مساجد بنیاد نهاد وشعار اسلام ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 26).این یکی بود از اولاد ملوک هند که سلطان بعضی ممالک که از کفار ستده بود و شعار اسلام در آن ظاهر کرده بدو سپرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272). اغلب بلاد هند در دیار اسلام افزوده و همه به شعار دعوت حق آراسته شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 407). با قرب ده هزار مرد فرودآمد و به شعار دعوت اسلام تظاهر نمود. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 409). صاحب غازی در نشابور شعار ما راآشکار کرده بود و خطبه بگردانیده . (تاریخ بیهقی ). عامه ٔ سیستان بر عزیزبن عبداﷲ خروج کردند و پیدا کردند شعار امیر ابوجعفر احمدبن خلف بن اللیث . (تاریخ سیستان ). مردمان او را اندر نگذاشتند و پیدا کردند شعارامیر با جعفر و خطبه بر او کردند. (تاریخ سیستان ). [ عبداﷲبن احمد ] چون کار شهر متغیر دید و دلهای مردمان و عیاران از خویشتن نفور... و محبت امیر با جعفراندر دل مردمان جایگیر دید و شعار او آشکار متحیر ماند. (تاریخ سیستان ). سپاه طاهر [ ابن خلف ] و عیاران شهر حصار گرفتند و از بیم امیر خلف شعار سلطان محمود پیدا کردند و بانگ محمود کردند. (تاریخ سیستان ).
- شعار دادن ؛ (اخیراً در تداول مردم ) گفتن مطلبی بر سر جمع به بانگ بلند. در موافقت یا مخالفت با عقیده ای یا شخصی برای تهییج و دمساز کردن آنان ، چون گفتن : زنده باد همبستگی ایران . یا مرده باد فلان که دشمن ایران است و جز آن .
|| عادت . رسم . دستور. (ناظم الاطباء). سنت . طریقه . خوی . منش . (یادداشت مؤلف ). پیشه . زی . روش . قاعده .قانون . آیین : شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤبد و جاوید و مخلد گشته است . (کلیله و دمنه ).
تا هوی و هوس شعار تو اند
امل و حرص یار غار تو اند.

سنایی .


تقطیع او و ازرق گردون ز یک شعار
تسبیح او و عقد ثریا ز یک نظام .

خاقانی .


چون فقر شد شعار تو برگ و نوا مجوی
چون باد شد براق تو برگستوان مخواه .

خاقانی .


اسکندر و تنعم ملک دوروزه عمر
خضر و شعارمفلسی و عمر جاودان .

خاقانی .


دوستی کم کن و چون خواهی کرد
آن چنان کن که شعار کرم است .

خاقانی .


مرا ز خاک به مردم همی کند پدرش
هم او شعار پدر اختیار می سازد.

خاقانی .


مرا کز عشق به نآید شعاری
مبادا تا زیم جز عشق کاری .

نظامی .


ساز و اهبت و آلت سپهداری و لشکرکشی با شعار وزارت و خواجگی جمع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 51).
- شعار افکندن ؛ رسم و آیین طرح کردن :
چو در صید شیران شعار افکنی
به تیری دوپیکر شکار افکنی .

نظامی .


- شعار ساختن ؛ شعار کردن . راه و رسم و علامت خود قرار دادن . سنت کردن :
عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هشتم در محافل ، خاموشی را شعار ساختن . (کلیله و دمنه ).
اگر بنان نبی مه شکافت دست امین
ز آفتاب شکافی شعار می سازد.

خاقانی .


رجوع به ترکیب شعار کردن شود.
- شعار کردن ؛ نشان کردن . کار کردن . رفتار کردن . اثر کردن :
این دهنهای تنگ بی دندان
بر دو ساق من آن شعار کند.

خاقانی .


تا بشنود جهان که فلان مرغ را به وقت
بلقیس خرقه دار و سلیمان شعار کرد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 151).


- || پیشه کردن . رسم کردن :
در خاک خفته اند کیان گر نه مرد و زن
کردندی از پرستش تو ملک را شعار.

خاقانی .


- || نشان و علامت و وسیله ٔ شناسایی قرار دادن :
به کام خویش رسیده ز شکر کرده شعار.

اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


هرکه طاعت را شعار... خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه ). رجوع به ترکیب شعار ساختن شود.
- ارادت شعار ؛ارادتمند. ارادت پیشه . مخلص . (یادداشت مؤلف ).
- بوحنیفه شعار ؛ که طریقه و مذهب بوحنیفه دارد :
رکن خوی حبر شافعی توفیق
رکن ری بحر بوحنیفه شعار.

خاقانی .


- جنایت شعار ؛ جانی . جنایت پیشه . (یادداشت مؤلف ).
- ظفرشعار ؛ نصرت شعار. که پیروزی و موفقیت همراه و قرین اوست . فاتح و پیروز : به قدم طاعت و انقیاد موکب ظفرشعار را استقبال کرد. (حبیب السیر ج 3 ص 352).
- ملایک شعار ؛ که خوی و عادت ملایک دارد :
شاه ملایک شعار شیر ممالک شکار
خسرو اقلیم بخش رستم توران ستان .

خاقانی .


و یمن سریرت هوشمندی ملایک شعار امتلا یابد. (حبیب السیرج 3 ص 1).
- مهدی شعار ؛ که نسبت و طریقت مهدی دارد :
شاه فریدون لوا خضر سکندربنا
خسرو امت پناه اتسزمهدی شعار.

خاقانی .


- نصرت شعار ؛ که پیروزی و نصرت عادت و قرین و ملازم اوست . ظفرشعار : در ظل رایت نصرت شعار مجتمع گشتند. (حبیب السیر ج 3 ص 322). قبه ٔ زرنگار چتر نصرت شعارش ، منوّر عرصه ٔ سپهر. (حبیب السیر ج 3 ص 322).
|| زینت و آرایش . (ناظم الاطباء) :
بزرگواری را رسمهای اوست جمال
چو مر شجاعت را تیغ تیز اوست شعار.

منوچهری .


گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.

فرخی .


شعرم بخوان و فخر مدان مر مرا به شعر
دین دان نه شعر فخر من و هم شعار من .
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 299).
بخوان اشعار حجت را که ندهد
به از شعرش خرد را جان شعاری .

ناصرخسرو.


طرز غریب من است نقش خرد را طراز
شعر بدیع من است شرع سخن را شعار.

خاقانی .


- ذات کرم شعار ؛ کسی که جوانمردی و شرافت را زینت خود قرار داده . (ناظم الاطباء).
- شعار داشتن ؛ قاعده ودستور داشتن :
اگر در سخن اینجا که هست در بندم
هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. ندایی که در جنگ سر می دهند.
۲. [مجاز] سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست.
۳. [مجاز] روش، شیوه.
۴. علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را می شناسند.
۵. [مقابلِ دثار] [قدیمی] لباسی که زیر دثار بر تن می کردند، لباس زیر.

دانشنامه عمومی

شعار دارای معانی متفاوتی است:
در اصطلاح مردم، شعار به معنی جملات آهنگینی است که برای بیان نظرهای جمعی (سیاسی، اجتماعی) به وسیله جمع یا گروهی بیان می گردد. که در گذشته عرب ها نیز در میدان های جنگ استفاده می کردند.
شعار به معنی نشان و علامت که نشانهٔ گروهی از مردم که بوسیلهٔ آن یکدیگر را شناسند.
نشان و علامت سلطان یا امیر یا خرقه ای چون علم سیاه یا سفیدو یا کلمه ها که طریقه و آیین او را نمودار سازد.
جمله ای که در پایین نشان یا درفش یک منطقه دیده می شود.
شعار (به انگلیسی: motto) به جمله ای که در پایین پرچم یا نشان یک منطقه سیاسی یا جغرافیایی نوشته می شود و این جمله بیان کننده دیدگاه و نظر مردم آن جامعه نسبت به سرزمین و محیط اطراف خود هست.
شعار رسمی ایران در زمان حکومت پهلوی مرا داد فرمود و خود داور است بود که این شعار به سبک غربی در پایین درفش در زیر علامت شیر و خورشید نوشته می شد و نشان شاهنشاهی ایران را شکل می داد.
بعد از انقلاب ۱۳۵۷ شعار ایران، به الله اکبر و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی تغییر یافت و فقط شعار جدید الله اکبر در پرچم ایران نوشته شد.

دانشنامه آزاد فارسی

شُعار (slogan)
عبارتی رایج و ورد زبان که در حوزۀ تبلیغات و مسائل سیاسی به کار می رود. شعارها عباراتی کوتاه و به یادماندنی اند و غالباً از بازی با کلمات و جناس در آن ها استفاده می شود.

نقل قول ها

شُعار عبارت یا زبده گویه ای به یادماندنی است که در خاندان ها، امور سیاسی، بازرگانی، دینی و دیگر زمینه ها به عنوان تکرار بیان یک ایده یا هدف به کار می رود.
• « با واقع نگری در تضاد نیست، شعار بیدارکنندهٔ عواطف و احساسات افراد و نشان دهندهٔ مسیر حرکت جامعه است تا به سوی واقعیات بروند و برای رسیدن به آن ها تلاش کنند… شُعار مقدمهٔ رسیدن به واقعیات است و هیچ گاه مقدمه با ذی المقدمه در تضاد نیست بلکه هماهنگ می باشند.»حسینعلی منتظری ۲ فوریه ۱۹۹۹/ ۱۲ بهمن ۱۳۷۷/ ۱۵ شوال ۱۴۱۹؛ «در آستانه بیستمین سالگرد انقلاب اسلامی» -> شُعار

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شعار (به کسر شین) در لغت به علامت، نشانه، رسم، سنت، وسیله شناسایی و لباس زیر گفته می‏شود.
در اصطلاح،ندای مخصوصی است که گروهی به وسیله آن یکدیگر را در جنگ شناسایی می‏کنند با کلمات نثری.

فرق شعار با رجز
فرق «شِعار» با «رَجَزْ» در این است که رَجَزْ یک وزن از اوزان شعری است که در میدان برای معرفی خویش یا مقصود دیگری، سروده می‏شود، بر خلاف شعار که جنبه نثری دارد.

شعار اول ابوسفیان در جنگ احد
شعار ابوسفیان در جنگ احد چنین بود: «اعْلُ هُبَلْ، اعْلُ هُبَلْ» یعنی بال ارو ای بت هبل.

شعار اول مسلمانان در جنگ احد
...

پیشنهاد کاربران

لباسی که در زیر دثار پوشند. ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر / سپیده دم ، که هوا چاک زد شِعار سیاه . "حافظ"

در پارسی " آرنگ " ، آرنگ های رستاخیزی = شعائر انقلابی ، سخنان آرنگی = حرف های شعاری و بی مایه.

سرلوحه ( اقدامات ) ، هدف دراز مدت راهبردی - شعار ( مختصر و رسا و عملی ) مانند لوگو و نام از ملزومات هر شرکت پیگیر و موفق است. هر نهاد سیاسی، اجتماعی. . از این منظر مستثنی نیست. به نحوی فشرده کردن مشی است





شِعار به کسرِ شین به لباس زیر که چسبیده و مماسّ با بدن است گفته می شود؛ بخلاف دِثار که به لباس رو اطلاق می شود.


کلمات دیگر: