کلمه جو
صفحه اصلی

مسیح

فارسی به انگلیسی

Messiah, Christ, [o.s.] anolnted


messiah, christ, anointed, [o.s.] anolnted

فارسی به عربی

مسیح

عربی به فارسی

مسيح , عيسي


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: masih) (= عیسی) (در اعلام) لقب حضرت عیسی (ع) که به قولی به معنی ' دوست و بسیار پیمایش کننده‌ی زمین ' است ؛ (در قاموس کتاب مقدس آمده عیسی ملقب به مسیح است زیرا که از برای خدمت به خدا معین و قرار داده شده است).


اسم: مسیح (پسر) (عبری) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: masih) (فارسی: مسيح) (انگلیسی: masih)
معنی: لقب حضرت عیسی ( ع )، ( = عیسی ) ( اَعلام ) ) لقب حضرت عیسی ( ع ) که به قولی به معنی «دوست و بسیار پیمایش کننده ی زمین» است، [در قاموس کتاب مقدس آمده عیسی ملقب به مسیح است زیرا که از برای خدمت به خدا معین و قرار داده شده است]، عیسی، ) مسیح تهرانی ( = میرزا مسیح مجتهد استرآبادی ) : [، قمری] روحانی شیعه ی ایرانی، از مجتهدان بانفوذ تهران در زمان فتحعلیشاه که به تقاضای روسها به عراق تبعید شد، ( = عیسی ) ( در اعلام ) لقب حضرت عیسی ( ع ) که به قولی به معنی ' دوست و بسیار پیمایش کننده ی زمین ' است، ( در قاموس کتاب مقدس آمده عیسی ملقب به مسیح است زیرا که از برای خدمت به خدا معین و قرار داده شده است )، منجی، نجات دهنده، لقب عیسی ( ع )

مترادف و متضاد

christ (اسم)
مسیح، عیسی

فرهنگ فارسی

لقب حضرت عیسی ( ع ) پیغمبر مسیحیان.
ابن الحکم نام طبیبی است که ابن البیطار در مفردات از او روایت آرد

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که با روغن مقدس مسح شده باشد. ۲ - مرد بسیار سفر. ۳ - (اِ. ) نام حضرت عیسی .

لغت نامه دهخدا

مسیح . [ م َ ] (اِخ ) ابن الحکم . نام طبیبی است که ابن البیطار در مفردات از او روایت آرد از جمله در کلمات «عرعر» و «شونیز» و «دیاقود». (یادداشت مرحوم دهخدا). مسیح بن حکم به زمان عباسیان بود. او راست : کتاب «کناش ». (از طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی از یادداشت مرحوم دهخدا).


مسیح . [ م َ ] (اِخ ) لقبی است که درتورات به کوروش پادشاه هخامنشی داده شده است . (از کتاب اشعیای نبی ج 1 ص 45 از یادداشت مرحوم دهخدا).


مسیح . [ م َ ] (اِخ ) مسیح کاشانی . رکن الدین مسعودبن نظام الدین علی . از شعرای دوره ٔ صفوی است و اجدادش از شیراز به کاشان رفته اند. این شعر از اوست :
گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش
شام بیرون میروم چون آفتاب از کشورش .

(از آتشکده ٔ آذر ص 259) (ریاض العارفین ).



مسیح . [ م َ ] (اِخ ) نام حضرت عیسی (ع ) بدان جهت که متبرک آفریده شده . (ناظم الاطباء).لقب حضرت عیسی علیه السلام ، زیرا که آن حضرت دوست حق بودند و از باعث تجرد اکثر به سیر و گشت می بودند. (آنندراج ) (غیاث ). عیسی علیه السلام . (دهار). لقب حضرت عیسی است که یکی از پیغمبران بنی اسرائیل است . موافق کتب عهد عتیق هر پادشاه یهود مسیح بود یعنی وقت نشستن بر تخت به دست پیغمبر کاهن بزرگ زمان خود روغن مالی میشده و انبیاء بنی اسرائیل پیش گوئی کرده بودند که مسیح (پادشاه ) بزرگی از یهود خواهد برخاست که باعث نجات ایشان خواهد شد. ایشان حضرت عیسی را برای این قبول نکردند که شاه نبود و به دست پیغمبر یا کاهنی روغن مالی نشده بود و فلسطین را هم از دست رومیها آزاد نکرد، مقصود از پیش گوئی انبیاء، پادشاه باطن و نجات دهنده ٔ روح مؤمنین بوده که صفت یک پیغمبر است و یهود شاه ظاهری فهمیدند. (فرهنگ نظام ). عیسی (ع ) به مسیح ملقب گشته ، زیرا که از برای خدمت و فدا معین قرار داده شده است . (قاموس کتاب مقدس ). این کلمه و کلمه ٔ مسیحا در تورات به پادشاهان و پیغامبران و هر کس که رسالتی از غیب داشته اطلاق میشده و در میان عیسویان وقتی مسیح یا مسیحا گویند مراد عیسی بن مریم است . (یادداشت مرحوم دهخدا). مسیح کلمه ای است مأخوذ از عبری «ماشیاخ » به معنی منجی و نجات دهنده و آمدنش به ملت یهودوعده داده شده است و به عقیده ٔ عیسویان همان حضرت عیسی (ع ) است . (از دائرة المعارف کیه ). مؤلفان اسلام در اصل کلمه ٔ مسیح اختلاف بسیار دارند. فیروزآبادی (متوفی به سال 816 هَ .ق .) صاحب قاموس در این موضوع 56 قول را در کتاب «بصائر ذوی التمییز فی لطایف الکتاب العزیز» نقل کرده گوید: در اشتقاق مسیح اختلاف است و بعضی آن را سریانی و اصلش را «مشیحا» دانسته اند و عرب آن را معرب کرده است .
عیسی . روح اﷲ. کریسطوس . نور عذرا. مسیحا. رجوع به عیسی (ابن مریم ) و مسیحا شود :
کنون روم و قنوج ما را یکی است
چو آواز کیش مسیح اندکی است .

فردوسی .


کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از بابزن .

کمال عزی .


این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
وآن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار.

منوچهری .


بکشم منت لک الویل بدان زاری
که مسیحت بکند زنده به دشواری .

منوچهری .


چون دوشش جمع برآئید چو یاران مسیح
بر من این ششدر ایام مگر بگشائید.

خاقانی .


از این و آن دوا مطلب چون مسیح هست
زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن .

خاقانی .


تا کی چو مسیح بر تو بینند
از بی پدری نشان مادر.

خاقانی .


ای نظامی مسیح تو دم توست
دانش تو درخت مریم توست .

نظامی .


- مسیح الدجال ؛ مسیح دجال . مسیح کذاب . مراد دجال است . و رجوع به دجال شود.
- مسیح بن مریم ؛ مسیح مریم . مسیح فرزند مریم . مسیح . حضرت عیسی (ع ). و رجوع به عیسی (ابن مریم ) و مسیح شود.
- مسیح پرست ؛ مسیحی . پیرو حضرت عیسی (ع ). که دین عیسوی دارد. رجوع به مسیحی شود :
آمد آن رگزن مسیح پرست
نیش الماسگون گرفته به دست .

عسجدی .


بود دستورش آن زمان بر دست
دادگرپیشه ٔ مسیح پرست .

نظامی .


- مسیح دجال ؛ مسیح کذاب . دجال . و رجوع به دجال شود.
- مسیح دم ؛ مسیحادم . مسیح نفس . حیات بخش و محیی . و رجوع به مسیحادم و مسیح نفس شود :
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی .

حافظ.


کجاست زنده دلی کاملی مسیح دمی
که فیض صحبتش از دل برد غبار غمی .

؟


- مسیح کذاب ؛ دجال . (دهار). رجوع به دجال شود.
- مسیح مریم ؛ مسیح فرزند مریم . حضرت عیسی (ع ). و رجوع به مسیح و عیسی بن مریم شود :
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم .

سعدی .


- مسیح نفس ؛ مسیحانفس . مسیحادم . حکیم حاذق و مرد صاحب دل و مستجاب الدعوه . (فرهنگ نظام ). و رجوع به مسیحانفس و مسیحادم شود :
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد.

حافظ.


- مسیح یکشبه ؛ خمر دوشاب . (غیاث ).

مسیح . [ م َ ] (اِخ ) نام دجال بدان جهت که شوم و نافرجام است یا نیمه ٔ روی آن ممسوح که چشم و ابرو ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِسّیح . (منتهی الارب ). لقب دجال بدان جهت که دروغگوی است و یک چشم و یک ابرو ندارد. (آنندراج ) (غیاث ). دجال . (دهار). رجوع به دجال شود.


مسیح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارجماع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردی کثیرالجماع . (دهار). || مرد ممسوح نیم روی که چشم و ابرو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). آن که یک چشم و یک ابرو نداشته باشد. (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). نیمه روی ساده و مالیده ٔ ممسوح که چشم و حاجب ندارد. (منتهی الارب ). || دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). || مالیده به روغن و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روغن مالیده شده . (فرهنگ نظام ).چیزی مالیده . (دهار). || مرد بسیار سیر وسفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِسّیح . بسیار پیمایش کننده ٔ زمین . (آنندراج ) (غیاث ). آن که زمین را مساحت کند. (دهار). || رجل مسیح القدمین ؛ مردی که پایهای وی برابر باشد. (ناظم الاطباء). || پاره ای از زر و نقره ٔ سوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ٔ نقره و زر بی سکه که سکه اش فرسوده شده باشد. (آنندراج ) (غیاث ). پاره ای از نقره ٔ روشن . درم بی نقش . (دهار). درم سائیده ٔ بی نقش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیم گداخته . (مهذب الاسماء). || دوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (مهذب الاسماء). || دستار درشت و ستبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مندیل درشت . (دهار). دستار درشت . (مهذب الاسماء). || خوی و عَرَق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوی . (دهار). || ارش دست . (مهذب الاسماء). || متبرک آفریده . (منتهی الارب ). تبرک آفریده . (ناظم الاطباء). || شوم آفریده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


مسیح . [ م َ ی َ ] (ع اِ) ج ، مَسایح . جای سیاحت . (یادداشت مرحوم دهخدا).


مسیح . [ م ِس ْ سی ] (اِخ ) نام دجال . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به دجال و مَسیح شود.


مسیح . [ م ِس ْ سی ] (ع ص ) مرد بسیار سیر و سفر. (منتهی الارب ). مَسیح . بسیار پیماینده و بسیار سفرکننده .(ناظم الاطباء). و رجوع به مسیح در همین معنی شود.


مسیح . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) گلیم مخطط. || ملخ خجک دار. || راه فراخ که راههای کوچک در خود ظاهر و روشن داشته باشد. || گورخر بدان جهت که خط فاصل میان پهلو و شکم دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


مسیح .[ م َ ] (اِخ ) نام طبیب یا گیاه شناسی که ابن البیطار در مفرداتش از او نقل کند از جمله در کلمه ٔ بنفسج .


مسیح. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) مرد بسیارجماع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مردی کثیرالجماع. ( دهار ). || مرد ممسوح نیم روی که چشم و ابرو نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ). آن که یک چشم و یک ابرو نداشته باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( دهار ). نیمه روی ساده و مالیده ممسوح که چشم و حاجب ندارد. ( منتهی الارب ). || دروغگوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث ). || مالیده به روغن و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روغن مالیده شده. ( فرهنگ نظام ).چیزی مالیده. ( دهار ). || مرد بسیار سیر وسفر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مِسّیح. بسیار پیمایش کننده زمین. ( آنندراج ) ( غیاث ). آن که زمین را مساحت کند. ( دهار ). || رجل مسیح القدمین ؛ مردی که پایهای وی برابر باشد. ( ناظم الاطباء ). || پاره ای از زر و نقره سوده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاره نقره و زر بی سکه که سکه اش فرسوده شده باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). پاره ای از نقره روشن. درم بی نقش. ( دهار ). درم سائیده بی نقش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سیم گداخته. ( مهذب الاسماء ). || دوست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). || دستار درشت و ستبر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مندیل درشت. ( دهار ). دستار درشت. ( مهذب الاسماء ). || خوی و عَرَق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خوی. ( دهار ). || ارش دست. ( مهذب الاسماء ). || متبرک آفریده. ( منتهی الارب ). تبرک آفریده. ( ناظم الاطباء ). || شوم آفریده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

مسیح. [ م َ ] ( اِخ ) نام دجال بدان جهت که شوم و نافرجام است یا نیمه روی آن ممسوح که چشم و ابرو ندارد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مِسّیح. ( منتهی الارب ). لقب دجال بدان جهت که دروغگوی است و یک چشم و یک ابرو ندارد. ( آنندراج ) ( غیاث ). دجال. ( دهار ). رجوع به دجال شود.

مسیح. [ م َ ] ( اِخ ) نام حضرت عیسی ( ع ) بدان جهت که متبرک آفریده شده. ( ناظم الاطباء ).لقب حضرت عیسی علیه السلام ، زیرا که آن حضرت دوست حق بودند و از باعث تجرد اکثر به سیر و گشت می بودند. ( آنندراج ) ( غیاث ). عیسی علیه السلام. ( دهار ). لقب حضرت عیسی است که یکی از پیغمبران بنی اسرائیل است. موافق کتب عهد عتیق هر پادشاه یهود مسیح بود یعنی وقت نشستن بر تخت به دست پیغمبر کاهن بزرگ زمان خود روغن مالی میشده و انبیاء بنی اسرائیل پیش گوئی کرده بودند که مسیح ( پادشاه ) بزرگی از یهود خواهد برخاست که باعث نجات ایشان خواهد شد. ایشان حضرت عیسی را برای این قبول نکردند که شاه نبود و به دست پیغمبر یا کاهنی روغن مالی نشده بود و فلسطین را هم از دست رومیها آزاد نکرد، مقصود از پیش گوئی انبیاء، پادشاه باطن و نجات دهنده روح مؤمنین بوده که صفت یک پیغمبر است و یهود شاه ظاهری فهمیدند. ( فرهنگ نظام ). عیسی ( ع ) به مسیح ملقب گشته ، زیرا که از برای خدمت و فدا معین قرار داده شده است. ( قاموس کتاب مقدس ). این کلمه و کلمه مسیحا در تورات به پادشاهان و پیغامبران و هر کس که رسالتی از غیب داشته اطلاق میشده و در میان عیسویان وقتی مسیح یا مسیحا گویند مراد عیسی بن مریم است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مسیح کلمه ای است مأخوذ از عبری «ماشیاخ » به معنی منجی و نجات دهنده و آمدنش به ملت یهودوعده داده شده است و به عقیده عیسویان همان حضرت عیسی ( ع ) است. ( از دائرة المعارف کیه ). مؤلفان اسلام در اصل کلمه مسیح اختلاف بسیار دارند. فیروزآبادی ( متوفی به سال 816 هَ.ق. ) صاحب قاموس در این موضوع 56 قول را در کتاب «بصائر ذوی التمییز فی لطایف الکتاب العزیز» نقل کرده گوید: در اشتقاق مسیح اختلاف است و بعضی آن را سریانی و اصلش را «مشیحا» دانسته اند و عرب آن را معرب کرده است.

دانشنامه عمومی

در دین یهودیت این واژه با اسم ماشیح به کار برده میشد و ماشیح کسی بود که در آخرالزمان ظهور میکرد. یهودیان عیسای ناصری را مصداق ماشیح نمی دانند.
مسیحا
مسیح (به عبری: מָשִׁיחַ (Māšîaḥ)) (به سریانی: ܡ ܫ ܝ ܚ ܐ (M'shiha)) در عهد عتیق به معنی پادشاه یا کاهنی است که با روغن مقدس مسح شده است. در عهد جدید، مسیح به شکل یک لقب برای عیسی استفاده شده است و به طور عام «مسیح» به عنوان مترادف با عیسای ناصری در نظر گرفته می شود.
بر طبق انجیل پیروان عیسای ناصری او را پس از مرگ و رستاخیزش، عیسی مسیح یا عیسی کریستیوس نامیدند و خود را بر طبق اعمال رسولان (۱۱:۲۷) مسیحی نامیدند. پیش از مرگ و تصلیب عیسی او بیشتر به عنوان عیسای ناصری یا عیسی پسر یوسف خوانده می شد. اما پس از تصلیب پولس رسول در عهد جدید از او به عنوان عیسی مسیح یا مسیح یاد می کرد
بیشتر یهودیان عیسی را به عنوان مسیح نمی شناسند و همچنان منتظر ظهور مسیحا یا منجی خود می باشند در حالیکه مسیحیان منتظر رجعت یا ظهور مجدد مسیح هستند.

(پهلوی) مَسیها.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:عیسی (ع) (ح ۶پ م ـ۳۰م)

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَسِیحُ: لقب حضرت عیسی بن مریم علی نبینا و علیه السلام (مسیح به معنای ممسوح (مسح شده)است و اگر آن جناب را به این نام نامیدند ، به این مناسبت بوده که آن جناب ممسوح به یمن و برکت و یاممسوح به تطهیر از گناهان بوده و یا با روغن زیتون تبرک شده ممسوح گشته ، چون ان...
معنی کَلِمَةٍ: کلمه (نوع خاصی از کلمه، در قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند درست شبیه کلمه که بر وجود صاحب خود دلالت می کند . لذا نامیدن حضرت مسیح علی نبینا و علیه السلام،درقرآن کریم به عنوان کلمه خدا این است که چون آفرینش ا...
معنی کَلِمَتُنَا: کلمه ما( در قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند درست شبیه کلمه که بر وجود صاحب خود دلالت می کند . لذا نامیدن حضرت مسیح علی نبینا و علیه السلام،درقرآن کریم به عنوان کلمه خدا این است که چون آفرینش او بر ذات خدای ت...
معنی عُزَیْرٌ: عزیر که یهود او را به زبان عبری عزرا میخواند، همچنانکه نام یسوع وقتی از عبری به عربی وارد شده به صورت کلمه عیسی درآمده ، و بطوری که میگویند کلمه یوحنا ی عبری در عربی یحیی شده است . و این عزرا همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود ، بخت النصر مردان ی...
تکرار در قرآن: ۱۱(بار)
«علیه السلام». این لفظ لقب حضرت عیسی بن مریم است که یازده بار در قران مجید بکار رفته و در باره آن در «عیسی» سخن گفته‏ایم به آنجا رجوع شود.

پیشنهاد کاربران


حضرت علی علیه السلام نفس پیامبر است به شهادت قرآن . آیه ۶۱سوره أل عمران .
علی ‏اکبر بابازاده

1ـ در سال دهم هجرت گروهی از نصاراى نجران به نمایندگی از سوى مسیحیان به مدینه آمده، و گفتند: دین شما چه فضیلتی بر دین ما دارد؟ و چرا ما به شما مسلمانان �جزیه� بدهیم؟

پیامبر اسلام، دلایل زیادى در جامعیت و تکامل اسلام بیان داشتند، ولی تعصب و هواهاى نفسانی نگذاشت افراد مزبور حقایق اسلام را از زبان پیامبر بزرگ ما بپذیرند، در این هنگام آیه زیر براى داورى میان دو گروه نازل شد:

�فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل: تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین� آیه ۶۱سوره أل عمران . ( 1 )


هرگاه بعد از علم و دانشى که درباره مسیح به تو رسیده، باز کسانى با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو �بیائید ما و شما در برابر یکدیگر با فرزندان و زنان و نفوس خود مباهله نموده، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم�.

رسول گرامی اسلام پس از دریافت این آیه �نصاراى نجران� را به �مباهله� دعوت کرد، قرار شد در روز معینی هر دو گروه با افراد خود به مباهله بیایند، و همدیگر را نفرین کنند، تا خداوند گروه باطل را نابود سازد.

روز موعود فرا رسید، و نصارا را دیدند پیامبر اسلام با �امام حسن و حسین و حضرت فاطمه و حضرت امیر المومنین� علیهم السلام بیرون آمد، و آن چنان عظمت و بزرگوارى اهل بیت آنان رامرعوب ساخت که گفتند � اگر اینان از خدا بخواهند که کوهها را نابود سازد هر آینه مستجاب مى‏گردد� ( 2 ) و لذا از مباهله خوددارى نموده، و آماده پرداخت �جزیه� شدند.

آنچه از این آیه و قضیه تاریخی به بحث ما مربوط است این که: خداوند متعال �حسنین� را فرزندان رسول خدا معرفی نموده و فاطمه زهرا علیها السلام را اسوه زنان بیان داشته، و �امیر المومنین� علی علیه السلام را �نفس پیامبر� آورده است که ارزش وجودى علی را می رساند، و نشان می دهد که جایگاه علی و مقام وى، جایگاه و مقام پیامبر است !!

خوشبختانه اکثر مفسرین قریب به اتفاق اعم از شیعه و سنی به این حقیقت اعتراف کرده ‏اند و مورخین و محققین اهل سنت در کتابها و سیره‏ هاى خویش به این موضوع اشاره نموده و على علیه السلام رانفس پیامبر خوانده‏اند، که شما خوانندگان عزیز مى‏توانید مراجعه فرمائید . ( 3 ) .

�احمد بن حنبل� در مسند خود می ‏نویسد: گروهی از نمایندگان قوم �ثقیف� به حضور پیامبر خدا آمدند، و مذاکراتی را با آن حضرت انجام داده، ولى در گفتار خویش سرسختى نشان دادند، رسول گرامی اسلام خطاب به آنان فرمودند:

�لتسلمن، او لا بعثن الیکم رجلا منى عدیل نفسى، فلیضربن اعناقکم و لیسبین ذراریکم و لیاخذن اموالکم� قال عمر: فما تمنیت الامارة الا یومئذ و جعلت انصب له صدرى رجاء ان یقول: هو هذا. فالتفت فاخذ بید على و قال: �هو هذا� مرتین. � ( 4 )

یا اسلام را بپذیرید، و یا مرد بزرگوارى را که از من است، و مساوى من مى‏باشد به سوى شما خواهم فرستاد، او در صورت جنگ کردن گردن شما را مى‏زند، و زنانتان را اسیر مى‏گیرد، و اموالتان را به نفع اسلام تصرف مى‏نماید، �عمر بن خطاب� مى‏گوید: من هرگز مقام فرماندهى را آرزو نکردم، جز در این روز، و با خود مى‏گفتم: اى کاش پیامبر خدا مرا به این کار منصوب کند، ولى او دست روى على علیه السلام گذاشته و فرمود: آن شخص همین مرد بزرگوار است، و این را دو بار متذکر شد.

این حدیث را به صراحت على علیه السلام را نفس پیامبر و مساوى با وى معرفى مى‏کند.

پی ‏نوشتها:
. 1 سوره آل عمران آیه 61

. 2 �هذه وجوه لو اقسمت على الله ان یزیل الجبال لازالها�

. 3 کامل ابن اثیر ج 2 ص 293، صحیح مسلم ج 7 ص 120، تفسیر طبرى ج 3 ص 192، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 185، سنن ترمذى فى فضائل على، و تاریخ الخلفاء سیوطى ص 65، احقاق الحق ج 3 ص 46 تفسیر فخر رازى ج 8 ص 85، جامع الاصول ج 9 ص . . . 470

. 4 مسند احمد بن حنبل کتاب الفضائل لعلى ( ع ) بنقل از ابن ابى الحدید ج 9 ص 167 خبر الثانى .

آفتاب ولایت ص 76

اسم پدربزرگم مسیح بوده و واقعا سلیقه پدر و مادرش رو تحسین میکنم

مسح شده توسط خدا اولین شخص در مسیحیت و یکی از پیامبران اولوالعزم در اسلام و به عقیده شیعیان کسی که همراه مهدی نجات دهنده خواهد امد و دجال رو خواهد کشت

پاک نهاد

ازکلمه مسح به معنی پاک

این واژه در زبان آرامی مِشیاخ و در عبری ماشیاخ خوانده می شده و به معنی مالیدن بوده. به این معنی که در آیین یهود، بر سر کسی که می خواست روحانی شود و یا توسط یک پیامبر بر سر کسی که از سوی خداوند به پیامبری برگزیده می شد، روغن ریخته می شد که بیش¬تر هم روغن زیتون بوده؛ به دلیل فراوانی آن در سرزمین سوریه، اسرائیل و فلسطین کنونی؛ مسیح به معنی کسی بود که خداوند بزرگ او را برای انجام دادن کارهای مهمی برگزیده. روغن مسح روی موی سر ریخته می شد و ریش هم به آن آغشته می شد و نماد شادی، رستگاری، سخنان شیرین و مهرانگیز و نیرویی بود که خداوند به آن فرد داده است؛ در واقع چون در سرزمین¬های خاوری، از دیرباز روغن برای روشن کردن چراغ به کار می رفته و سوخت اصلی آن بوده، بر سر کاهن یا پیامبر نیز روغن ریخته می شد تا نشان داده شود که او نیز مانند چراغ می سوزد تا به مردم روشنایی ایمان بدهد؛ ولی چون عیسی توسط خداوند برگزیده شد تا از سویی بنی اسرائیل را از بدبختی هایی که داشت رهایی دهد واز سوی دیگر پیامبر همه ی انسان¬ها ( چون بدون پدر زاده شد تا به قوم خاصی نسبت داده نشود ) و در همه ی زمان¬ها ( چون به باور مسیحیان و مسلمانان توسط خداوند به آسمان¬ها برده شد و کشته نشد ) باشد، از این رو، مسیح یعنی کسی که خداوند روغن بر سرش ریخته نامیده شد.

در فارسی به معنی پاک

مسیح یعنی منجی. نجات دهنده
قبل از اینکه پسر دار بشم همیشه اسم مسیح رو دوست داشتم. الانم که خدا یدونه پسر بهم داده اسمش مسیح گذاشتم واقعا دوست دارم اسمش رو خییییلی هم اسمش بهش میاد
یه روز رفته بودم بیرون وقتی صداش زدم یه خانومی بود با شوهرش برگشت گفت ببخشید اسم پسرتون چیه. منم گفتم مسیح😍😍😍

به معنی پاک

مسیح از مسح میاد به منای لمس شدن و یعنی اینکه وقتی کودک در حال به دنیا آمدن است فرشته ها لمسش میکنند

مسیح از ریشه مَسْح و به معنای پاک شده می باشد. . . بر وزن فعیل. . . که اسم خود بنده هم هست و خیییلی هم دوسش دارم و بهم میاد واقعا. . . اما واقعا برای بعضی افراد و ثبت احوال متاسفم که با گرفتن پول برای دختران نیز قرار میدهند! با سپاس ازشما

پاک

باوری باستانی است در ادیان مبنی بر آمدن نجات دهنده در دوران مختلف .
در دین یهود مشیا، در دین عیسویان مسیح و در دین زرتشت سوشیانت گفته میشود .
( میم ) در اول کلمه مشیا و مسیح همان آب و ماء است و در سوشیانت همان سو است

😊اصلا اون چیزی که میخواستم نبود

به نام او
با درود
واژه "مسیح" که در زبان آرامی "ماشیحا" تلفظ می شود احتمالا همان واژه فارسی "ماشیخا" باشد که به علت نبود حرف "خ" در زبان آرامی چنین تلفظ شده است. واژه "ماشیخا" با زبان فارسی، معادل با واژه های "مولانا" ، "پیر" ( در ترکیب پیر و پیرو ) و "مراد" ( در ترکیب مراد و مرید ) می باشد.
بدرود


کلمات دیگر: