کلمه جو
صفحه اصلی

رویه


مترادف رویه : پهنه، سطح، سطحه | رفتار، روش، سیرت، اسلوب، روند، شیوه، نهج، رسم، وضع

فارسی به انگلیسی

sheet, case, coating, covering, coverlet, encrustation, exterior, external, façade, surface, outside, policy, method, reflection, coat, facade, faade, facet, hedron _, jacket, layer, level, patination, periphery, procedure, right, routine, sheeting, tack, topping, trend, usage, use, vesture, right side, upper, vamp, slip, tick

surface, outside, right side, upper, vamp, slip, case, tick


case, coating, covering, coverlet, encrustation, exterior, external, facade, façade, facet, hedron _, jacket, layer, level, patination, periphery, procedure, right, routine, sheeting, surface, tack, topping, trend, usage, use, vesture


فارسی به عربی

اجراء , خطة , سطح , قمة , مسمار , مواجهة

عربی به فارسی

تشخيص دادن , تميز دادن , پيدا , پديداري , قابليت ديدن , ميدان ديد , ديد , بينايي , رويا , خيال , تصور , ديدن , يا نشان دادن (دررويا) , منظره , وحي , الهام , بصيرت


مترادف و متضاد

upper (اسم)
رویه

tack (اسم)
مشی، رویه، خوراک، پونز، میخ سرپهن کوچک

top (اسم)
اوج، سر، قله، بالا، نوک، تپه، راس، رویه، فرق، روپوش، فرق سر، رو، فرفره، تاپ، کروک، درجه یک فوقانی

procedure (اسم)
طرز عمل، رویه، روش، روند، ایین دادرسی

facing (اسم)
نما، روکش، رویه

cover (اسم)
سر، پوشش، جلد، سر پوش، فرش، غلاف، سقف، رویه، روپوش، لفاف، پاکت، غشا

surface (اسم)
بیرون، نما، سطح، تراز، رویه

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

scheme (اسم)
ترتیب، تمهید، برنامه، طرح، نقشه، رویه، تدبیر، طرح کلی

metier (اسم)
سرگرمی، حرفه، کسب، رویه، شغل

comportment (اسم)
رفتار، اخلاق، طرز رفتار، رویه

vamp (اسم)
رویه، وصله

praxis (اسم)
عادت، مثال، عرف، رویه

tenor (اسم)
تمایل، نیت، رویه، مفهوم، مفاد، فحوا، صدای زیر مردانه

instep (اسم)
اغاز، رویه، پشت پا، پاشنه جوراب یا کفش

ism (اسم)
گرایش، رویه، سیستم عملی

پهنه، سطح، سطحه


رفتار، روش، سیرت


اسلوب، روند، شیوه، نهج


رسم، وضع


۱. رفتار، روش، سیرت
۲. اسلوب، روند، شیوه، نهج
۳. رسم، وضع


فرهنگ فارسی

نظروتفکردرامور، فکروتامل درکار، حاجت
( اسم ) روش وضع : [[ وضع و رویه آرام زندگی یک نواخت آنها و کارهای جاری و معمولی از یک طرف و اضطراب و شور و هیجانی ... از طرف دیگر در نظر او می آمد ... ]] . توضیح : استعمال این کلمه به این معنی نادرست است چه این کلمه را با ۱ - رویه خلط کردهاند .
فکر و تامل در کارها . اندیشه . فکر

فرهنگ معین

(رَ وِ یِّ ) [ ع . رویة ] (اِ. ) اندیشه ، فکر.
(یِ ) (اِ. ) ۱ - روی ، صورت . ۲ - شکل ، هیئت . ۳ - نما، طرفِ بیرون هر چیزی . ۴ - سطح .
( ~. ) (اِ. ) روش .

(رَ وِ یِّ) [ ع . رویة ] (اِ.) اندیشه ، فکر.


(یِ) (اِ.) 1 - روی ، صورت . 2 - شکل ، هیئت . 3 - نما، طرفِ بیرون هر چیزی . 4 - سطح .


( ~.) (اِ.) روش .


لغت نامه دهخدا

رویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) روی . || برنج . (ناظم الاطباء).


رویه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) صفحه و روی صورت. چهره. روی. ( فرهنگ فارسی معین ). || سوی. جانب. ( ناظم الاطباء ).
- دورویه ؛ دارای دو روی و دو وضع و دو روش. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دورو شود.
- || دوطرف. دوجانب. دوسو. دوصف :
به پیمان که از هر دورویه سپاه
به یاری نیاید کسی کینه خواه.
فردوسی.
- || متلون المزاج. ( ناظم الاطباء ).
- || دورنگ و منافق. ( ناظم الاطباء ).
- || کنایه از موافق و مخالف. مساعد و نامساعد. خوب و بد :
وگرنه سران شان برآرم به دار
دورویه بود گردش روزگار.
فردوسی.
رجوع به مدخل دورویه شود.
- سه رویه ؛ از سه طرف. از سه سو :
شما بر سه رویه بگیرید راه
بدارید لشکر ز دشمن نگاه.
فردوسی.
به مرده شویان مانی ز روی بدبینی
اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی.
سوزنی.
- یکرویه ؛ یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش. ( ناظم الاطباء ) :
چه گویی که یکرویه هستیم یار
چرا زیر و بالا در آری بکار.
نظامی.
رجوع به ماده یکرویه شود.
- یکرویه شدن ؛ یک طرفه شدن. خاتمه یافتن. فیصله یافتن : چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. ( تاریخ بیهقی ).
- یکرویه کردن ؛ خاتمه دادن. یک طرفه کردن : شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. ( یادداشت مؤلف ).
|| سطح. ( فرهنگ فارسی معین ) ( لغات فرهنگستان ). || ظاهر هر چیز. نما. ( فرهنگ فارسی معین ). قسمت بالای هر چیز، چون کفش ، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره ؛ رویه لحاف. خلاف آستر. ظهاره ، مقابل بطانه. ( یادداشت مؤلف ).
- رویه جامه ( لباس ) ؛ پارچه روی لباس. ظهاره ، مقابل آستر و بطانه. ( فرهنگ فارسی معین ).
- رویه کفش ؛ سطح ظاهری کفش. مقابل زیره. ( فرهنگ فارسی معین ).
- رویه مغز ؛ غشاء دماغی . ( لغات فرهنگستان ).
|| شکل و هیأت. ( فرهنگ فارسی معین ). || روبرو و مقابل. ( ناظم الاطباء ). || وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش. ( ناظم الاطباء ).

رویه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) روی. || برنج. ( ناظم الاطباء ).

رویه. [ رَ وی ی َ / ی ِ ] ( ع اِ ) فکر و تأمل در کارها. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). اندیشه. فکر. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 5 ). فکر. ( آنندراج ). فکر در کار. ( دهار ). نگرش. فکر. اندیشه. خرد. عقل. شأن. امر. صلاح. تفکر. نظر بتأنی.

رویه . [ رَ وی ی َ / ی ِ ] (ع اِ) فکر و تأمل در کارها. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). اندیشه . فکر. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 5). فکر. (آنندراج ). فکر در کار. (دهار). نگرش . فکر. اندیشه . خرد. عقل . شأن . امر. صلاح . تفکر. نظر بتأنی .
- بلارویه ؛ ناسگالیده ، نیندیشیده . (یادداشت مؤلف ).
|| طریقه ودستور. (ناظم الاطباء). به معنی طریقه و دستور مجاز است به اطلاق سبب بر مسبب و در تشریح الحروف نوشته که رویه به معنی طریقه و دستور فارسی است مرکب از «رو» که امر است از رفتن و کلمه ٔ «یه » که در آخر امر معنی حاصل مصدر دهد، اول اصح است . (غیاث اللغات ). از «رو»، روش به سیاق عربی : «وضع و رویه ٔ آرام زندگی یک نواخت آنها و کارهای جدی و معمولی از یک طرف و اضطراب وشور و هیجان ... از طرف دیگر در نظر او می آمد..» توضیح : استعمال این کلمه به این معنی نادرست است . (فرهنگ فارسی معین ). اینکه برخی از مردم آن را به معنی روش استعمال می کنند غلط است که بدین معنی نه فارسی است و نه عربی . (یادداشت مؤلف ). اغلب به معانی طرز و اسلوب استعمال می کنند در اصل به معنی فکر و اندیشه است و بجای آن کلمه ٔ روش و امثال آن را باید بکار برد.(نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 5). || حاجب . (غیاث اللغات ).


رویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) صفحه و روی صورت . چهره . روی . (فرهنگ فارسی معین ). || سوی . جانب . (ناظم الاطباء).
- دورویه ؛ دارای دو روی و دو وضع و دو روش . (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود.
- || دوطرف . دوجانب . دوسو. دوصف :
به پیمان که از هر دورویه سپاه
به یاری نیاید کسی کینه خواه .

فردوسی .


- || متلون المزاج . (ناظم الاطباء).
- || دورنگ و منافق . (ناظم الاطباء).
- || کنایه از موافق و مخالف . مساعد و نامساعد. خوب و بد :
وگرنه سران شان برآرم به دار
دورویه بود گردش روزگار.

فردوسی .


رجوع به مدخل دورویه شود.
- سه رویه ؛ از سه طرف . از سه سو :
شما بر سه رویه بگیرید راه
بدارید لشکر ز دشمن نگاه .

فردوسی .


به مرده شویان مانی ز روی بدبینی
اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی .

سوزنی .


- یکرویه ؛ یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش . (ناظم الاطباء) :
چه گویی که یکرویه هستیم یار
چرا زیر و بالا در آری بکار.

نظامی .


رجوع به ماده ٔ یکرویه شود.
- یکرویه شدن ؛ یک طرفه شدن . خاتمه یافتن . فیصله یافتن : چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. (تاریخ بیهقی ).
- یکرویه کردن ؛ خاتمه دادن . یک طرفه کردن : شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. (یادداشت مؤلف ).
|| سطح . (فرهنگ فارسی معین ) (لغات فرهنگستان ). || ظاهر هر چیز. نما. (فرهنگ فارسی معین ). قسمت بالای هر چیز، چون کفش ، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره ؛ رویه ٔ لحاف . خلاف آستر. ظهاره ، مقابل بطانه . (یادداشت مؤلف ).
- رویه ٔ جامه (لباس ) ؛ پارچه ٔ روی لباس . ظهاره ، مقابل آستر و بطانه . (فرهنگ فارسی معین ).
- رویه ٔ کفش ؛ سطح ظاهری کفش . مقابل زیره . (فرهنگ فارسی معین ).
- رویه ٔ مغز ؛ غشاء دماغی . (لغات فرهنگستان ).
|| شکل و هیأت . (فرهنگ فارسی معین ). || روبرو و مقابل . (ناظم الاطباء). || وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

رَویت#NAME?


طریقه؛ روش.


۱. طرف بیرون و ظاهر چیزی.
۲. [مقابلِ آستر] پارچۀ رویی لباس.
۳. [قدیمی] صف؛ ردیف.


۱. طرف بیرون و ظاهر چیزی.
۲. [مقابلِ آستر] پارچۀ رویی لباس.
۳. [قدیمی] صف، ردیف.
طریقه، روش.
= رَویت

دانشنامه عمومی

رویه می تواند به یکی از موردهای زیر گفته شود:
رویه /ruye/ به معنای مساحت و سطح.
رویه /ruye/ به معنای جلد و روکشِ روییِ چیزی.
رویه /ruye/ به معنای صفحه.
رَویه (برنامه سازی رایانه) دربارهٔ رایانه.
تایپ فیس یا رویهٔ /ruye-ye/ فونت.
رویه /ruye/ به معنای افزودنی های خوراکی.
رویه قضایی

فرهنگستان زبان و ادب

{adventitia} [پزشکی] خارجی ترین لایۀ متشکل از بافت همبند که عضو را می پوشاند
{tread} [مهندسی بسپار- تایر] بیرونی ترین بخش تایر، شامل آج و بستر آن، که با سطح جاده تماس دارد
[حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ← آسفالت رویه

گویش اصفهانی

تکیه ای: ruɂa
طاری: düma
طامه ای: dima
طرقی: düma
کشه ای: dima
نطنزی: duma


گویش مازنی

رویه – روش


/rooye/ مزرعه - استری

۱مزرعه ۲استری


/rooe/ رویه – روش

پیشنهاد کاربران

tradition

practice

رویه. [ ی َ / ی ِ ] : شکل

رویه : اجرای لایه ای روی لایه آستر با ملاتی نر. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

رویه ( Upper ) [ اصطلاح کفاشی]: یک قسمت کامل از کفش که پا را می پوشاند.

articular facet :رویه ی مفصلی

چشم انداز


کلمات دیگر: